حرف بزنيم، محمدرضا شکوهیفرد
چرا نبايد گفت؟ چرا پس از صد سال آزمون و خطا هنوز نه ياد گرفتهايم و نه میپذيريم میشود شنيد و حرف زد. نقد کرد، مخالفت کرد بیآنکه متوسل به هتک و طرد و توهين شد. بیآنکه دشمنی کرد و دشمن ساخت
mrshokouhifard@gmail.com
چنديست به واسطه به رخوت گراييدن شور اجتماعی حرکت مخالفان در ايران که مدتهاست آنرا با عنوان جنبش و مزين به صفت سبز می شناسيم، مباحثات و غالبا مجادلات لفظی دامنه داری پيرامون اثبات حيات يا ممات جنبش سبز، معانی و ويژگی های سبز بودن و ناميده شدن و .......... در جريان است.
مباحثاتی که گرچه به نظر راقم می تواند و شايد تا حدودی توانسته موجبات يک تمرين تامل و درنگ در نگاه به مناظر واقعی سپهر سياست ايران امروز بگشايد اما شوربختانه و به سياق مسبوقی که معطوف به ضعف ها و ناداشته های فرهنگ ارتباطی ماست، غالبا منتج به مشاجرات کلامی سخيفی آکنده از اتهام زنی و طرد و طعن ميان طرفين گشته که بی ترديد از نيروهايی که مدعای تحول خواهی و دردمندی فردا را دارند، منطقا انتظار می رود واکنش موثری نشان دادهد شود.
ماه ها گذشته، پرسشی که اين روزها بايد از دوستانی که با شناسه سبز و بهانه دفاع از جنبش سبزبه منتقدان مخالفان حمله ور شدند و می شوند قابل طرح است اينست که :
خوانش ما از هويت سبز چيست و چگونه است؟
خصم مشترک ما مگر ساختار و تفکری نبود و نيست که کمترين حرمتی برای حقوق ذاتی جامعه، حق بيان آزاد، حق تفاوت ، حق اختلاف ، حق انتقاد و کليه حقوقی که نسبتی روشن و ثابت با زيست آزاد و متعارف اجتماعی دارد قائل نبود و نيست؟
اين همه سعی، اين همه صبر، اين همه اميد، اين همه هزينه پرداختی، آيا جز برای ترسيم وتحصيل فردايی بود و هست که پاسخ کلمه، فحش و هتک و حبس و طرد و .......... نباشد؟
به کجا می رويم؟
بپذيريم و بپذيرند اين جريان خطير به شکل تصاعدی دارد تبديل به يک رويه مغلوط و سياه ميشود.
معنای جنبش را فارغ از بودن ونبودن وشدن ونشدنش را آيا جز در مبادرت جمعی به منظور استقرار نظمی نو در تامه ابعاد زيست سياسی فرهنگی و.......... جوامع در مقابل نظم کهنه و کهن، فهميده ايم؟
و مگر نپذيرفتيم اين اراده جمعی زمانی تصويری اصيل و واقعی از خود به نمايش می گذارد که کارکردهای جنبش اجتماعی در نسبتی ملموس با اصول وشناسه های ذاتی آن که مهمترين آن اصل هويت است خود را نمايان کند.
منظور از هويت در يک جنبش اجتماعی آن است که جنبش بايد به روشنی مصور کند از چه افراد ونيروهايی تشکيل شده ، سخنگوی چه بينش مشترکيست و مدافع و محافظ چه خواست ها ومطالباتی؟
هويت ، کيستی فرد و جامعه و جايگاه آن را نسبت به جريان و ساختار مسلط که آن هويت را بر نتابيده و در مقابل آن قرار دارد تعيين می کند ، در حقيقت هويت به مثابه مجموعه باورها و شناسه های ذهنی و رفتاريست که جامعه ، انگيزه و توانايی کافی را برای دفاع از آنها دارند و مهمتر آنکه از خود نشان می دهد.
عنصر هويت در يک جنبش اصيل اجتماعی بايد در قوالب و جوانب مختلف نمادين و فرهنگی به شکل نيرومندی ظهور يابد و قادر باشد نظام های معنايی مسلط و فرهنگ غالب را دچار دگرديسی نمايد.
آيا روند مورد اشاره نشان از خوانشی کاذب و صرفا شعاری از چيستی هويت جنبش سبز و گام برداشتن تابع النعل بالنعل بر ريل پر عيب ومعکوس مناسبات کنشی و نگرشی حاکميت فعلی نيست.
سخن از استبداد سبز اگر هم تا به امروز نمی توانست تلنگری و اشاره ای حاد برای برخی باشد، اکنون زمانش است.
روندی که اين روزها شاهدش بوديم و کماکان هستيم، در صورت تداوم هويت مورد ادعای ما را به شکل کاملا قابل پيش بينی و تاسف باری متاثر از خود می کند و کيست که نپذيرد جنبش، نهضت، حرکت و اساسا هر آن نامی که بر آن می توان نهاد به مثابه يک خيزش وسيع اجتماعی که منبعث از همدلی و همراهی و هم بينی های انسانی آنگاه که هويتی همسان و مشابه با طرف مقابل خود که يک ساختار تمام عيار استبداديست بيابد، ديگر نه بيش از يک ادعاست.
نبايد گذاشت اين روند ادامه يابد.
بايد حرف زد. همه بايد اين جسارت را بخرج داده از آنچه بدان می انديشند سخن گويند و از نقد و طرح ايراد نهراسند.
مدام در مورد جنبش ناميدن يا نناميدن، چيستی سبز بودن و در کجا بودن حرکت سبز و نقد آن در همه عرصه ها سخن به ميان آمده در اين کوتاه زمان و هر آنکس که نگاهی متفاوت داشته و گونه ای نگرش ديگر، آماج طرد و هتک قرار گرفته. حال با کيفيات مختلف در مقاطع متفاوت
بياييد ببينيم نه از زاويه تصاويری که از فضای کنونی کشور قابل درک است بل از منظر تحليل چيستی خودمان وجنبشی که مدعی آن هستيم، چه ميزان مجهز به شناسه های اخلاقی و فکری که وجه افتراق ما را با حاکميت و وجه اعتبار ما را نسبت به آن مشخص می کرد و می کند بوده ايم.
بياييد ببينيم چقدر با هم بودن را تمرين کرده ايم.چقدر حرف زدن را، شنيدن را واستبعاد از کنش ها و واکنشهايی که جز ايجاد گسل در روابطمان و گفت ها وشنيدن هايمان را سبب نمی شود؟
اهانت ها آن هنگام که مجموعه مقالاتی از يکی از نويسندگان در باب چيستی سبزها و احتساب امکان ناميده شدن حرکت سبز به جنبش با آن تعاريف خاص خود به رشته تحرير درآمد، سيلی از حملات و واکنش هايی سرشار از ابتذال در کلام از سوی برخی نسبت به راقمآن نوشتار سرازير شد و پس از نمايش کاريکاتورهايی از يکی از کارتونيست ها تصويری تاثربار از سخافت را به نمايش گذاشت.
چرا نبايد گفت؟ چرا پس از صد سال آزمون و خطا هنوز نه ياد گرفته ايم و نه می پذيريم می شود شنيد و حرف زد. نقد کرد، مخالفت کرد بی آنکه متوسل به هتک و طرد و توهين شد. بی آنکه دشمنی کرد و دشمن ساخت.
تصور نمی کنم زمان اندکی گذشته باشد از دورانی که شرايط ما را تعريف می کرد و نه ما آنرا و اين البته يک ضعف بالقوه بر پيشانی حرکت همه ما بوده و همچنان هست و باز هم البته ما درس نگرفته ايم.
حرکتی عظيم فارغ از آکه بتوان و بشود بر اساس قرائن و طرح دلايل معتبر جنبشش ناميد يا خير، بوقوع پيوست .
گرچه هم توانست شکاف موثری در ساخت استبداد حاکم ايجاد نمايد و نظام را وارد سراشيبی کند که حتی بدون نمود آشکار مخالفان امروز قابل انکار نيست خود به دست خود در حال بر کندن ريشه های سستش است، اما در حال حاضر جز در چارچوب های محدود نمود خاصی ندارد و اين نشان از سرکوب شدن آن دارد .
اين تلخ است ولی نگفتنش می تواند بس تلخ تر باشد.
هيچ سرکوبی الزاما هم به مفهوم شکست نيست و نيک بختانه همه شواهد حکايت از زنده بودن روح اعتراض فراگير در بطن جامعه دارد.
اما به هر حال اگر واقعی بنگريم، ما نه پيروز نشده ايم ونه به معنای عملياتی چندان جلو رفته ايم. اگر پيروزی را حتی نه با ديد حدا کثری و نه حتی ميانی بل در اشل اقلی در بازپس گيری رای کتمان شده و به تاراج برده شده مان در نظر گيريم و تعريف کنيم، هيچ دستاورد عملی که بتواند مصداق عينی و ملموسش در سپهر امروز سياست باشد نمی توانيم بيابيم. چقدر جلو رفته ايم، چه ميزان بدور از ادعا و آرايش الفاظ و توسل به تعاريفی آشفته از معجون ناهمگونی از نظريات جامع شناختی که به گمان منقصمان موارد موجود را در راستای ايراد يک پاسخ روشن توضيح می دهد، ميتوانيم ثابت کنيم جلو رفته ايم؟
طبعا مواجهه با چنين نظراتی برای آنها که روح خرد ورز و واقع بين دارند، از زاويه تحليل بی طرفانه شرايط و تميز شعار از نما و استخراج توصيف واقعی از فضا صورت خواهد پذيرفت و البته باز هم طبعا عده ای ديگر که حال يا همچنان دچار انجماد و انحصار و احساس گرايی هستند و در آن بند مانده اند يا منافعشان و خدای ناکرده متامع شناسا و ناشناسشان از تحليل و پردازش منطقی تصاوير موجود بر حذرشان می دارد، سهل نيست ويحتمل به سياق ادوار نه چندان دور با ادبياتی آنگونه به ميان می آيند که سايه روشن هايش را اين چند روزه بيش از گذشته اينجا و آنجا ديديم.
اگر مدعای دموکراسی داريم و اگر آرمان فردايی متفاوت از اين سياهه ای که تاريخمان در آن محبوس است، بايد بپذيريم و اساسا استقبال کنيم از هر نظری که فارغ از سنجش نيات به هر حال حق بيان آزاد دارد واغلب خيرخواهانه بوده با هر شدتی که تاخته است.
چيزی که حيات يا ممات، رکود يا صعود يک حرکت را اثبات می کند، استخراج واقعيت از گزاره های عينيست نه استخراج شعار از سوداسوار بر اسب مجنون تعصب و انحصار فکری و اين جز با پذيرش رنگين کمان تفاوتها محقق نخواهد شد.
رفتار خودمان، هويتی که از خود نشان می دهيم، هويتی که الزاما و بی هيچ ترديدی بايد نمايان کننده وجوه تمايز ما با هويت ساختار مقابلمان باشد. اين مهم است.
سخن از نفی و اثبات يک مفهوم عميق جامع شناختی حتی برای حرفه ای ها و آشنايان عرصه فکر و غور و قلم، چنان سخت شده گويی هر آنکس گونه ای ديگر بينديشد و استخراج کند، از تبار و طايفه گرگ های خونريز حاکم است.
خاصه جنبش بدين واسطه که از آن جنس واژه هاييست که چندان در سپهر مهجور درک صحيح و جريان شناسی اجتماعی پرداخته نشده حسب ظاهر همه آنرا می فهمند و هيچکس قادر به توضيحش نيست و اين البته صرفا معطوف به ضعف های فيولوژيک گريبانگير فهم پردازی ما و وسواسهای مرتبط با آن هم نيست.
واژه ايست بس شده و ناشده و نينديشيده در تاريخ ما. چرا اما اين حجم جدل های سخيف و حملات زشت آنهم اغلب با هدايت و از ناحيه افرادی که حتی يک مقدمه نه يک نشر کلان جامع شناسی اثر هر کس که بوده و باشد را نخوانده اند؟
کلاسيک يا مدرنش را. با در جيب داشتن جزوات جين شارپ نمی توان يک مفهوم عميق سياسی اجتماعی را بررسی و وجودش را نفی يا اثبات کرد. بايد فهميد تفهيم کرد. بايد شنيد و حرف زد.
هر گفته ونظری اگر حق باشد و مستقر بر گزاره های حقيقی، اثبات خواهد شد و راقم و واعظ آن به کذب علم و قلم خود اگير خيرخواه باشد پی خواهد برد و اساسا اگر حتی غرض ورز هم باشد، با شمشير به استقبالش نبايد رفت. اگر روزی پذيرفتيم حتی غرض ورز هم حق ادای کلام آزادانه دارد واين را در کنشها و واکنش هايمان اثبات کرديم، آنروز می توانيم ادعا کنيم،هويتی متفاوت با خصم مشترک ادعاييمان داريم و تازه گام در مسير گزارده ايم.
هر کس بايد قادر باشد نظرش را به سهولت و در يک محيط فراخ فارغ از تنگ نظری ها و جزم انديشی های رنگی بيان کند.
اگر بپذيريم همه گرد يک هدف غايی مشترکيم فارغ از اختلاف های ريز و درشتمان و آن نيست جز رهايی آن ملک از بند بد پيله استبداد و اينرا معيار سبز دانستن همه بدانيم، ديگر چه ايرادی؟
بگذاريم همه بيايند وسط، اساسا بايد بخواهيم همه باشند
ما کم حرف زده ايم، بايد حرف بزنيم. همه جای تاريخمان زخمی از اين کم حرف زدن هاست مهمتر متاثر از ندانستن شيوه حرف زدن.
قانون خودش را هم دارد. اينکه نفس آزادی و اختيار متکلم در بيان آزاد همه گاه زير تيغ بوده و هست. اينکه گوشی برای شنيدن هر آن صدا و ندايی که طنينی مخالف و منتقد دارد، باز نبوده و نيست، اين نشان از اشاره به همين درد دارد. ياد نگرفته ايم. فقط ادعا بوده است.
برخلاف برخی که مدعی بوده اند زياد حرف زده شده و اکنون گاه عمل است، تصور می کنم ما به جای حرف زدن اغلب ناليده ايم و سپس تجليل و تکريم کرده ايم، تاييد کرده ايم، تکذيب و تکفير کرده ايم، کف زده ايم، انگ زده ايم و رنگ زده ايم، کدام حرف؟
مختص امروز و ديروز نيست اين درد حرف های نزده. از صدر مشروطه تا به حال اغلب بوده اند آنها که از حرف رانده و به عمل خوانده اند، بی آنکه بدانند و بگويند از کدام عمل می گويند و اشاره به کدام حرف دارند.
سه دهه از انقلاب، بيش از نيم قرن از نهضت ملی، يک صده از نهضت مشروطه گذشته هنوز ميان بسيارانی از اهل تحقيق و داخلان در رويدادها اختلافست در اتلاق ها. اين يک دردست، چرا که کم حرف زده شده، همه مسائل ذيل فوريت های دوره ای تعريف شده و به کناری نهاده شده و در حافظه تاريخی ما هنوز که هنوز صرفا يک عنوان برای شعارها و ادعاهايمانست و همين. از روز نخست هر واقع حسب مسير مزاجمان عناوين مختلف انتخاب کرده ايم و در ادامه در مانده ايم و ميمانيم که چه بود و چه شد و چرا؟
نزديک به يک سال نيم از آغاز ماجرا گذشته، بنظرم ديگر پرده ها بايد گشود و مستقيم و بی پرده سخن گفت و از حقيقت گفت و بی هراس به آنچه بود و هست و ماضی و حال نگريست و تحليل کرد، صادقانه و بدور از آن رمانتيسم امروز ديگر کهنه و کسل کننده روزها و ماه های نخست.
شوخی بدی با خود می کنيم اگر همين روند را همچنان بپيماييم سوار بر اسب لجباز تعصب و خرد گريزی با نگاهی عاشقانه صرفا به ديروز و امروز نگريسته آنچه می خواهيم و سودايمان است ببينيم نه آنچه هست و بايد. و در راستای القای ديدمان هر روشی را مجاز بدانيم. توهين، اتهام، انگ...........
چنان زشتی را همين چند روزه اخير ما از سوی برخی مدعيان سبز بودن در فضای رسانه های مجازی در واکنش به نظرات يک نويسنده و کارتن های يک کارتونيست شاهد بوده ايم، که مو بر تن سيخ می کند و مدام اين پرسش را در ذهن مصور می کند که منظور برخی شاعران غالب بر صحنه از اتحاد و فرهنگ سبز اين است؟
و اساسا اين دوستان محترم چرا در چنين مواقعی که موجی از بی اخلاقی ها نثار منتقدينی که ديگر از آنها می انديشند می شود وارد عمل نشده از فرهنگ و اتحاد سبز نسروده و ارتشيان مجازی اغلب همراه خود را بدان نخوانده اند؟
افرادی چون اين عزيزان که حتی حاضر نيستند در راستای مواجهه موثر با اين روند طی نامه ای از همه دوستان سبز دعوت به رواداری و اثبات هويتی که ادعايش را داريم دعوت به عمل آورند به نظر هنوز در مسئولانه نگريستن به شرايط لنگ می زنند و فوريت مساله را درک نکرده اند.
راقم می داند که نشر نظراتی از اين دست چه پيامدهايی در بر خواهد داشت و با علم و احاطه بر تامه آنها بر خود وظيفه می داند و باکی هم ندارد اشاره به چنين مهمی را. چه که اگر قرار بود با شعر و احساس و رمان نويسی چرخ اين تاريخ معيوب و زخم خورده به بچرخد و راهی به زين که پيموده سوی مطلوب بپيمايد، اکنون وضع ما متفاوت بود. خيلی متفاوت بود.
تراژدی آنک صورت کامل خود را نشان می دهد که نگاهی به تاريخ مملو از آزمون و خطايمان بيندازيم.