چهارشنبه 14 مهر 1389   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

گزارش اختر قاسمی از مراسم اهدای جايزه قلم طلايی سال ۲۰۱۰ به احمد زيدآبادی

صبح امروز، چهارشنبه ۶ اکتبر ۲۰۱۰، ۱۴ مهر ۱۳۸۹، کنگره ی موسسه ی جهانی مطبوعات با سخنرانی و پرسش و پاسخ دو ساعته ی اکبر گنجی آغاز شد(گزارش اين جلسه به زودی منتشر خواهد شد).
مراسم اهدای جايزه قلم طلايی سال ۲۰۱۰ با حضور صدها روزنامه نگار، سردبيران و صاحبان مهمترين رسانه های جهان در ساعت ۱۳ و چهل و پنج دقيقه در شهر هامبورگ آلمان برگزار شد. ابتدا گروه موسيقی به رهبری خانم گيتی خسروی چند قطعه ی اپرايی از اشعار ايرانی اجرا کرد. قطعات او به نوعی درد و رنج ايرانيان را بيان می کرد. سپس فيلمی درباره ی فعاليت های پر خطر روزنامه نگاران در سراسر دنيا به نمايش گذاشته شد. آنگاه، خاوير ويدل فولش، رئيس موسسه ی جهانی مطبوعات، دلايل انتخاب احمد زيدآبادی به عنوان برنده ی قلم طلايی سال ۲۰۱۰ را به طور مشروح ذکر کرد.

وی به سوابق تحصيلی،فعاليت های مطبوعاتی و زندان های زيدآبادی اشاره کرد و گفت زيد آبادی و دهها روزنامه نگار ديگر زندانی زندانی، زندانی بزرگتر به نام ايران هستند. او با اين جمله به شرايط خفقان ايران اشاره کرد و عدم آزادی بيان و حقوق بشر را در ايران برای حضار تشريح کرد. وی زيد آبادی را به عنوان روزنامه نگاری شجاع مورد ستايش فراوان قرار داد. آقای ويدل فولش سپس اعلام کرد به دليل اين که زيدآبادی در زندان است،اکبر گنجی جايزه ی وی را دريافت و به جای او سخنرانی خواهد کرد.او به سوابق گنجی اشاره و گوشزد کرد که در سال ۲۰۰۶ در شهر مسکو، به همين دلايل، همين جايزه را به گنجی تقديم کرده است. سخنان ويدل فولش فضای سنگينی را بر سالن حاکم کرد و در اين لحظه او گنجی را به روی جايگاه فرا خواند. گنجی به روی صحنه آمد گرچه سعی می کرد خنده بر لب داشته باشد ولی برق اشک چشمان او گواه غم او برای همکاران در بند خود بود. رئيس موسسه جهانی مطبوعات قلم طلايی احمد زيدآبادی را تقديم اکبر گنجی کرد. گنجی پس از دريافت قلم طلايی، در پشت جايگاه قرار گرفت و در اينجا بود که تحمل او به سرآمد و مطلب را با هق هق گريه خواند. گريه او همه ی حضار و بخصوص ايرانيان در سالن را تحت تاثير قرار داد و برخی به همراه گنجی برای در بند شدن آزادگی گريستند. صدها روزنامه نگار در سکوت کامل و در حالتی تأثرانگيز به متن سخنان گوش فرا داده بودند.گريه های گنجی، همه را به گريه انداخت.از مترجم انگليسی(نوشابه ی اميری)که در اتاق ترجمه ی همزمان قرار داشت و با بغض کامل متن انگليسی را قرائت می کرد، تا اشک های من که مجال عکس گرفتن را سلب می کرد. پس از اتمام متن سخنرانی گنجی،خانم گيتی خسروی و گروهش سه قطعه ی ديگر هم اجرا کردند که مورد توجه بسيار حاضران قرار گرفت. متن فارسی و انگليسی سخنرانی اکبر گنجی به شرح زير است.

سخنان گنجی به هنگام دريافت جايزه ی قلم طلايی سال ۲۰۱۰ احمد زيدآبادی

اصحاب قلم در اينجا گرد آمده اند تا از فعاليت های شجاعانه احمد زيدآبادی تجليل کنند، روزنامه نگاری که در دورانی سخت و سياه از آزادی و حقوق مخالفان دفاع کرده است. اين سومين باری است که او را بخاطر دفاع شجاعانه اش از آزادی و حقوق بشر بازداشت می کنند. در بار اول و دوم سيزده ماه را در زندان بسربرد، و چندين ماه آن را در سلول انفرادی گذرانيد. اما بازداشت سوّم او که از سيزدهم ماه جون سال ۲۰۰۹ آغاز شده است، همچنان ادامه دارد. دشواری اين بازداشت و حجم فشارهايی که بر او وارد آوردند چندان بود که او را تا مرز خودکشی راند. او اکنون بيش از يکسال است که در دشوارترين شرايط ، در آتشی که استبداد دينی فقيهان افروخته است صبورانه می سوزد و می سازد. آتش اين بی داد البته فقط دامنگير زيدآبادی نيست. همسر و سه فرزند او نيز شجاعانه و صبورانه بخشی از بار مصائب او را بردوش می کشند. آنها هم در زندان بزرگ ايران اسير سلطه ی نظام سلطانی فقيهانه هستند. متأسفانه آثار ويرانگر اين بی عدالتی ها و خشونتها بر فرزندان زيدآبادی و ديگر کوشندگان راه آزادی در ايران کمتر مورد توجه قرار گرفته است. رنج و آسيبی که خانواده ی مدافعان آزادی و حقوق بشر در ايران تجربه می کنند، هيچ کمتر از رنج و آسيب خود آن مدافعان نيست. وقتی که اين خانواده ها می شنوند که عزيزانشان را در زندانهای دوزخ آسای ولی فقيه به چه اشکال خشونتبار و غيرانسانی مورد آزار و شکنجه قرار می دهند، وقتی که می شنوند مأموران ولی فقيه سر اين دليرمردان و زنان سرفراز ايران را به کاسه های توالت فرومی کنند، وحشت و بی قراری روحی ای که تجربه می کنند بيرون از توصيف است. کودکی فرزندان اين دليران سرشار از اين گونه تصاوير موحش شده است. هر بار که زنگ خانه به صدا درمی آيد، دل کودکان به لرزه می افتد که مبادا باز خانه ی ايشان لگدکوب خشونت مأموران ولی فقيه شود، و مادر و پدرشان در پيش چشم ايشان قربانی خشونت و بی حرمتی قرار گيرند.
بهترين تجلّی گاه سرشت واقعی رژيم سلطانی فقيهانه را بايد در زندانهای کهريزک، اوين، رجايی شهر و امثال آن ديد. ماهيت سفله پرور و رذيلانه ی اين رژيم به بهترين وجه خود را در اين گوشه های دوزخ نشان می دهد. آيت الله خمينی و آيت الله خامنه ای آنچه را که رضا شاه و محمدرضا شاه پهلوی نکردند يا از انجام آن ناتوان بودند، در کمال بی پروايی انجام دادند، و برای آن انواع توجيه های دينی و غيردينی تراشيدند. در اسلام ايدئولوژيک ايشان برای حفظ قدرت انجام هرکاری، مطلقاً هر کاری، مشروع تلقی شد. و اين گونه است که در حکومت ولی فقيه برای درهم شکستن زندانيان سياسی و ويران کردن کرامت انسانی ايشان هر عملی، مطلقاً هر عملی، مجاز شد. اما در اين فضای دوزخی، احمد زيدآبادی سلولهای انفرادی استبداد دينی را به محلّی برای تأمل و پالايش روح خود تبديل کرده است. او در سلول انفرادی اش هم نماز می خواند و هم می رقصد. عبادتش را پاس می دارد، اما حال خود را در رقص شادمانانه و خود آيين اش هم به نمايش می گذارد.
متأسفانه ايران امروز تحت اشغال اقليتی دروغ پرداز و دروغ پرور است. رژيم اشغالگر فقيهان بنيانهای اخلاقی جامعه را هدف قرار داده است و می کوشد رذيلتهای اخلاقی را فضيلت بنمايد. اشغالگران خارجی تماميت ارضی کشور اشغال شده را نقض می کنند، اما اين اشغالگران تماميت عرض و آبروی اين ملّت را نشانه گرفته اند. در کار اين حکومتگران هيچ نشانی از التزام به اخلاق و درستکاری و صداقت به چشم نمی خورد. مردم را به انتخابات فرامی خوانند، اما رأی آنها را "کودتای مخملی"، "براندازی نرم"، و "فتنه" می خوانند. ولی فقيه و کارگزارانش در انتخابات تقلب نکردند، اساساً رأی مردم را نشمردند تا بخواهند آن را کم يا زياد کنند. آنها به فرمان ولی فقيه بدون آنکه آرای مردم شمارش شود، لحظه به لحظه آماری ساختگی را اعلام کردند. اين اقدام پيامی روشن بود به تمام بازيگران سياسی داخل رژيم: سياست تازه ای در راه است، دوران تازه ای آغاز شده است، انتخابات حتّی به معنای محدود گذشته آن هم ديگر وجود نخواهد داشت. تمام بازيگران عرصه ی سياست از اين پس بايد با سياستهای ولی فقيه کاملاً هماهنگ باشند يا جايشان در زندان خواهد بود. حتّی افراد بی طرف يا خاموش هم تحمل نخواهند شد و از ساختار سياسی حذف خواهند شد. فقط کسانی می توانند در ارکان رژيم حضور داشته باشند که راهبرد جديد و نتايج آن را تأييد کنند. احمد زيدآبادی از جمله کسانی بود که با اين قاعده ی ظالمانه که ناقض حقوق اساسی ملّت بود مخالف کرد، و زندان و سلول انفرادی را نصيبش کردند.
اکنون از خود می پرسم که اگر احمد زيدآبادی در اينجا و در جمع ما بود، در هنگام دريافت اين جايزه احياناً چه نکاتی را با شما در ميان می گذاشت. پاسخ اين سؤال البته آسان نيست. اما ما نيک می دانيم که او مردی صلح طلب است. او که از کارشناسان برجسته ی ايران در مسائل خاورميانه است، همواره از آرمان برقراری صلح ميان اعراب و اسرائيل حمايت کرده است، و معتقد است که اين مهّم از طريق تشکيل يک دولت مستقل فلسطينی در کنار دولت اسرائيل ممکن است. او معتقد است که سرنوشت مردم فلسطين را بايد خود ايشان معلوم کنند، و هيچ دولتی نبايد مردم فلسطين را ابزار تأمين منافع و مقاصد خود کند. نگاه او به مسأله ی فلسطينيان کاملاً بشردوستانه و از موضع احترام به حقوق بشر است، و از اين حيث با نگاه ابزارنگرانه ی دولت ايران به مسأله ی فلسطينيان بسيار فاصله دارد. او بارها از سوی رسانه های استبداد دينی بخاطر دفاع از اين موضع انسان دوستانه مورد تهاجم قرار گرفت.
زيدآبادی در نزاع ميان ايران و جهان غرب بر سر مسائل هسته ای نيز از منتقدان جدّی سياست تحريک کننده و نابخردانه ی دولت ايران بوده است. او عميقاً نگران انواع خطرهايی است که در نتيجه ی اين سياستهای نابخردانه تماميت ارضی ايران و سرمايه های انسانی و اقتصادی مردم ايران را تهديد می کند. او همواره مخالف اين بود که دولت ايران با شورای امنيت سازمان ملل درگير شود. و برخلاف رئيس جمهوری ايران، قطعنامه های شورای امنيت را "ورق پاره های بدون اثر" نمی دانست. او می خواهد که منافع ملّی ايرانيان از طريق سياستهای خردمندانه ی متکی بر آرای مردم دنبال شود. او نگران استقلال ايران است، و نيک می داند که اين استقلال را نمی توان بدون حرمت نهادن به استقلال و حرمت مردم ايران تأمين کرد.
زيدآبادی يک فرد ليبرال و دموکرات است. او همواره از آزادی دگرانديشان دفاع کرده است، از نظر او اين حقّ انسانهاست که عقايد و نحوه ی زيست خود را آنچنان که می پسندند تغيير دهند. او همواره از مدافعان حقوق زنان و منتقد سنتهايی تبعيض آميز عليه زنان بوده است. از نظر او حکومت مخلوق و تابع خلق است، و زمامدار سياسی صرفاً وکيل پاسخگوی مردم است، نه موجودی مقدّس که ماورای هرگونه نقدی می نشيند. همين بينش زيدآبادی را برانگيخت نامه ای انتقادی و سرگشاده به سلطان خودکامه ی حاکم بر ايران بنويسد. زيدآبادی نيک می داند که گذار به دموکراسی بدون يک جنبش اجتماعی امکان پذير نيست. او در انتخابات رياست جمهوری اخير به دنبال کانديدايی بود که بتواند طرحها و شعارهای نسبتاً راديکالی را مطرح کند تا جنبشی اجتماعی در جامعه ايجاد شود. البته جنبش اعتراضی مردم ايران حاصل برنامه ريزی کانديداهای رقيب در انتخابات يا اقدامات فعالان سياسی نبود. بلکه برآيند نارضايتهای برهم انباشته شده ی اقشار گوناگون مردم از روزنامه نگاران و دانشجويان گرفته تا زنان و معلمان و کارگران بوده است. در اين ميان روزنامه نگارانی مانند زيدآبادی مشفقانه نقش روشنگری ايفا می کرده اند. زيد آبادی انقلابی نيست، و خشونت را راهی برای رسيدن به نظام دموکراتيک ملتزم به حقوق بشر و آزادی نمی داند. از نظر او روشهای رسيدن به اهداف به اندازه ی خود اهداف مهم است. مبارزه ی بدون خشونت هم از منظر اخلاقی قابل دفاع است و هم از منظر عملی ثمربخش. مبارزه ی عاری از خشونت در عين حال حس همدردی عميق جامعه ی جهانی را برمی انگيزد و اين پرسش را در اذهان مردم جهان به وجود می آورد که چرا رژيم فقه- فقيه سالار حاکم بر ايران اهل انديشه و قلم را که هيچ سلاحی جز قلم خود ندارند به اين شيوه های خشونت آميز سرکوب می کند. از همين رو بود که زيد آبادی به عنوان يک روزنامه نگار انديشمند و صاحب نظر می کوشيد تا حدّ امکان جامعه را به سوی آرامش و پرهيز از خشونت دعوت کند، حتّی در مقاطعی آگاهانه همگان را به "سکوت سياسی" و ناديده گرفتن دولت فرامی خواند تا از حجم خشونت حکومت نسبت به منتقدان و ناراضيان کاسته شود. و علی رغم تمام نقايصی که نظام انتخابات در ايران دارد، ترجيح داد که فعالانه به صحنه انتخابات وارد شود تا هيچ راه مسالمت آميزی را برای اصلاح و تغيير در ساختار سياسی نيازموده نگذاشته باشد. او نيک می داند که خشونت و نفرت به خشونت و نفرت بيشتر می انجامد، و تن دادن به اين بازی خطرناک چه بسا جامعه را به دور باطلی از خشونتهای ويرانگر مبتلا کند که رهايی از آن تا چندين نسل آينده امکان پذير نباشد.
ترديد ندارم که اگر اکنون احمد زيد آبادی درميان ما بود افتخار اين جايزه ی ارزشمند را با تمام زندانيان سياسی شريک می شد. اين نوع جوايز را بايد نوعی ابراز حمايت اخلاقی و معنوی از کوشندگان راه دموکراسی ملتزم به آزادی و حقوق بشر دانست. امروز روزنامه نگاران جهان احمد زيد آبادی را به عنوان روزنامه نگار شجاع آزاديخواه سال ۲۰۱۰ برگزيده اند و او را در خور قلم طلايی دانسته اند. اين انتخابی شايسته و در خور احمد زيد آبادی است. او از قدرت قلم خود فقط برای بيان حقيقت و افشای فساد سياسی سياهکاران بهره نمی جويد، بلکه علاوه ی بر آن مسؤولانه می کوشد که قلم و انديشه اش را در راه اخلاقی تر کردن جهان و کاستن از درد و رنج انسانها به کار گيرد. اين قلم بدون شک رسالت خود را کاميابانه به ثمر می رساند، زيرا آنچه از آن می تراود از جان صاحب قلم برمی خيزد و آينه ی روشن قلب شريف و انديشه انسانی اوست.
هامبورگ ،۶ اکتبر ۲۰۱۰ ، ۱۴ مهر ۱۳۸۹.

متن انگليسی سخنرانی اکبر گنجی:



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


Akbar Ganji’s Speech On the Occasion of Ahmad Zeidabadi Receiving The Golden Pen Award of 2010

Translated from Persian by Hamid Dabashi

People of the pen have gathered here to honor Ahmad Zeidabadi, a journalist who during dark and difficult days has defended the cause of liberty and the right to dissent. This is the third time that because of his defense of liberty and human rights he has been arrested. During the first two times he spent thirteen months in jail, a few months of which was in solitary confinement. His third round of incarceration, which began on 13 June 2009, continues to this day. The hardships of this new episode of imprisonment and the weight of pressures that his jailers have put on him have pushed him to the edges of suicide. It is now for more than a year that under the most unbearable conditions he is suffering in a fire that absolutist religious tyranny has set aflame. The flames of this injustice are not limited to Zeidabadi himself. His wife and three children are also patiently and courageously suffering the consequences of his pain and tribulation. They too are trapped in the larger prison of juridical Sultanism. Unfortunately not much attention is paid to the destructive effect of these acts of injustice and violence on the children of Zeidabadi and those of other activists for liberty in Iran. The pain and sufferings of the family members of those who are fighting for democracy and human rights in Iran are no less than the pain and suffering of those defendants of liberty themselves. When these family members hear and learn how their loved ones are tormented and tortured under hellish conditions of the Supreme Jurist’s dungeons, when they hear that the henchmen of this Supreme Jurist shove the proud head of these brave men and women into toilet, the fear and horror they experience are beyond description. The childhood of the offspring of these courageous men and women are filled with such terrors. Every time their door bell rings, the little hearts of these children tremble with fear that yet again their home is being violently raided by the officers of this Supreme Jurist, and that their parents become victims of violence and indignity right in front of their eyes.
The true nature of this Islamist clerical Sultanism is best evident in the dungeons of Evin, Kahrizak, and Raja’i Shahr. How this regime nourishes the rise of the lowliest characters, and how despicable this regime is can only be witnessed in the hellish corners of these dungeons. Ayatollah Khomeini and Ayatollah Khamenei have done things without the slightest hesitation that Reza Shah and Mohammad Reza Shah never did, or could not bring themselves to doing, and they have concocted all sorts of religious and non-religious justifications for what they do. In their ideological Islam, anything, absolutely any heinous act, is considered justifiable. It is for that reason that in the government of the Supreme Jurist anything, absolutely anything, is permissible in order to break down political prisoners and violate their human dignity. But in these very hellish circumstances, Ahmad Zeidabadi has transformed the solitary confinements of the religious tyranny into a place for contemplation and cleansing of his own soul. In his solitary confinement he both prays and dances, diligent about his piety, and yet putting on stage his joyous self in his happy and self-choreographed dancing.
Alas Iran today is under the occupation of a band of deceitful liars. The occupying regime of the Shi’i clerics has targeted the moral foundation of the society and is determined to portray vices as virtues. Usually foreign occupiers occupy a country territorially. But these occupiers have targeted the dignity and integrity of a nation. In what these people in position of power do there is not a trace of commitment to ethics, propriety, or truthfulness. They call people to an election, and yet they call their vote “a velvet revolution,” “a soft regime change,” and “a menace.” But the Supreme Jurist and his henchmen did not cheat in this election. They never even counted people’s votes to manipulate them one way or another. Following the instructions of the Supreme Jurist, those who administered this election never actually counted people’s votes and just periodically fed people with manufactured statistics. This was a very clear message to all those involved in politics inside the regime: A new kind of politics had just stared and election even in the limited conception that had hitherto existed will no longer be allowed. All politicians now had to comply their behavior with the wishes of the Supreme Jurist, or else they will be jailed. Even the neutral and silent people will not be tolerated and will be eliminated from the political scene. Only those who will abide by the new guidelines and its consequences will be tolerated inside the organs of the regime. Ahmad Zeidabadi was among those who opposed this tyrannical rule that has violated the constitutional rights of the people—and thus jail and solitary confinement has become his lot.
I now ask myself what would have Ahmad Zeidabadi possibly said if he were here with us receiving this award? Answering this question is not easy. But we know for sure that he is a man of peace. As a prominent Iranian analyst of the Middle East, he has always defended the aspirations of peace between Israel and the Arabs, and he believes that this objective is possible only through the establishment of an independent Palestinian state next to Israel. He believes that the fate of Palestinian people will have to be determined by Palestinians themselves, and no state should abuse the fate of the Palestinians as an instrument for furthering its own interests and objectives. His perspective on the Palestinian predicament was always from a humanitarian and humanist perspective, and thus vastly different from the instrumentalist vantage point of the Islamic Republic. He has been repeatedly attacked by various organs of the Islamic Republic precisely because of his humanistic perspective in this respect.
In the matter concerning the nuclear stalemate between the Islamic Republic and the West, Zeidabadi was severely critical of the provocative and unwise polices of the regime. He is deeply concerned about all sorts of dangers that threaten the territorial integrity and natural and human resources of Iran precisely because of such unwise policies. He always opposed the face off between the Islamic Republic and the Security Council of the United Nations. Contrary to the Iranian president he did not consider the Security Council resolutions “useless pieces of paper.” He wishes for the Iranian national interests to be pursued based on wise policies predicated on people’s will. He is worried about the independence of Iran, and he knows very well that this territorial independence cannot be guaranteed except by respecting the independence and dignity of Iranian people.
Zeidabadi is a liberal, and a democrat. He has always defended the rights of those who think differently. He believes that it is the inalienable right of people to change their ideas and be free to choose the way they live. He has always defended the rights of women and been critical of discriminatory traditions against women. He believes that a government is a product of a people’s will and must abide by that will. In his judgment, a political leader is simply representative of people and responsible to them—and not a sanctified person who assumes a position beyond reproach. This very perspective led Zeidabadi to write open and critical letters to the tyrant sultan who rules Iran. Zeidabadi knows only too well that a passage to democracy is impossible without a social movement. During the last presidential election in Iran he was looking for a candidate who would offer relatively more radical ideas that would in turn initiate a social movement. Of course the oppositional movement in Iran was not the result of any project by oppositional candidates or that of political activists. Instead, it was the cumulative effect of all sorts of disappointments among a variety of groups, from journalist and students to women, teachers, and workers. In this process, journalists like Zeidabadi were enlightening the public in solidarity with their movement. Zeidabadi is not a revolutionary, and does not believe that violence is the way towards securing a democratic system that is committed to human rights and liberty. In his judgment the means of achieving and end are as important as that end. Nonviolent struggle is defensible ethically and it is practically efficacious. A nonviolent movement also generates deep sympathy in the international community and raises this question in people’s mind that why is it that in a regime dominated by Islamic jurisprudence, and the Supreme Islamic Jurist who rules over the Islamic Republic, thinkers and intellectuals who have no weapon except their ideas are so brutally crushed. It was precisely for this reason that as an intellectual journalist Zeidabadi was consistently calling on people to be calm and avoid violence. There were even times that he was calling on activist to observe “political silence” and simply ignore the government so that the volume of state repression of the opposition would diminish, and thus despite serious flaws in the Iranian electoral process he opted to enter the election scene actively so that no peaceful way for changing and reforming the political structure would be left unexamined. He knows very well that hatred and violence would lead to more hatred and violence, and yielding to this dangerous game might very well push the society into a vicious circle of destructive aggression that would engulf generations to come.
I have no doubt that if Ahmad Zeidabadi was here with us, he would have shared the honor of this prestigious award with other political prisoners. One must interpret these awards as a kind of ethical and moral endorsement of democratic activists who are committed to liberty and human rights. Today members of the world community of journalists have selected Ahmad Zeidabadi as the courageous journalist of 2010 fighting for democracy, and have honored him with the Golden Pen Award. This is a judicious and fair choice worthy of Ahmad Zeidabadi. He uses the might of his pen not just to tell the truth and expose political corruption. In addition he also tries responsibly to use his pen and his ideas to make the world more ethical, reduce people’s pain and suffering. Without a doubt this pen will bring its responsibilities to fruition, for what that pen writes gushes forth from the soul of the person holding that pen and is the bright and shining mirror of his noble heart and his humane ideas.

Hamburg
6 October 2010


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016