دعا كنيد، براى يك كار بزرگ مى روم
پرواز كريمى به سوى آليانس
ايران ورزشى - نگران است. اين را مى شود خيلى راحت از حركاتش فهميد. آنجا كه خطاب به يكى از استقبال كنندگانش مى گويد برايم دعا كنيد مى توانى بفهمى كه پشت آن چهره آرام و بى تفاوت با چه دغدغه هايى دست و پنجه نرم مى كند. شرايط پيوستن او به بايرن مونيخ استثنايى بود به خاطر همين اظهار نظرهاى بعد از اين انتقال با همه موارد ديگر فرق مى كرد. فركانس هاى منفى البته خيلى بيشتر بود، گمانه زنى هايى كه درصد موفقيت او را پايين تر از هر زمانى نشان مى داد، اما خودش سعى مى كند بى تفاوت باشد. «توجه نكردم، به هر حال اظهار نظرهاى شخصى بود، من هم كار خودم را مى كنم.» تاريك يا روشن؛ اين دو وضعيتى است كه حالا درباره آينده او مدام تكرار مى شود، انگار هيچ شرط وسطى وجود ندارد، ولى حالا خيلى ها نمى دانند كه شرايط براى او چقدر فرق كرده. تغيير تفكر بزرگى كه او را از الاهلى به بايرن كشيد نمى خواهد به اين زودى ها تغيير كند. حتى اگر همان خيلى ها بخواهند شرايط را مأيوسانه تر از هميشه نشان دهند. شماره ۸ تيم ملى و البته شماره ۸ اين روزهاى بايرن تصميمش را گرفته. او تغيير كرده. وقتى قبل از مسافرت به مونيخ با اضطرابى كه تا حالا هيچ وقت در گفته هايش سراغ نداشتيم از آينده مى گويد، كريمى تغيير كرده. اين را خودش چند دقيقه قبل از پرواز به ما گفت: «براى يك كار بزرگ مى روم.»
--------------------------------------------------------------------------------
كريمى ديروز به مونيخ رفت
پرواز به سوى آليانس
پريسا قهرمانى
كسى نيامده. خودش اين طور خواسته. فقط پدر، مادر و فرشيد آن هم بعد از اصرار زياد. ساعت از ۳۰:۲ شب گذشته و سالن خلوت خلوت است. مادر سعى مى كند خودش را آرام نشان بدهد اما كاملاً مشخص است كه به چه چيزى فكر مى كند: «فقط دوست دارم موفق باشه، حالا هرجا كه بود فرقى نداره.» پدر ولى درست مثل خودش مى ماند. آرام با چشم هايى كه از بى خوابى خون افتاده چيزى نمى گويد. قرار است بيايد ترمينال شماره يك. فرشيد مدام در تماس است: «تا يك ربع ديگر مى رسه، آماده باشيد.» هنوز ۱۰ دقيقه از آن يك ربع نگذشته كه پيدايش مى شود. اين را مى شود به راحتى از صداى هيجان زده مسؤول كنترل و سايل مسافران كه بلند بلند با او احوالپرسى مى كنند فهميد. كت سفيد پوشيده با يك شلوار جين تيره و موهاى بلند كه استيل اش را مثل جنتلمن ها كرده. حالا در سالن همه فهميده اند على كريمى عازم است اما خيلى ها هنوز نمى دانند مقصد كجاست؟: «دبى تشريف مى بريد؟» كريمى مى خندد و توضيح مى دهد كه عازم مونيخ است. فلاش دوربين هاى عكاسى و تلفن هاى همراه يك لحظه هم قطع نمى شود. حتى خانواده ها هم آمده اند و بيشترشان از تيم ملى صحبت مى كنند: «دريبل كه مى زنى احساس خيلى خوبى داريم، حالا خيلى ها فكر مى كنن سطح بازيت پايين آمده ولى ما همين طورى هم دوستت داريم.» اين را خانمى مى گويد كه با پسر كوچك اش تازه از سوئد برگشته، او از كريمى مى خواهد پسرش را بغل كند تا عكس يادگارى بگيرد: «خيلى خجالتيه ولى شمارو دوست داره. تو خونه با توپ راه مى افته تو اتاق ها و مى گه من على كريمى ام!» عشق فوتبالى ها هم هستند. چند نفر كه ورق و كاغذ آورده اند تا آخرين امضاها را قبل از رفتن به مونيخ از جادوگر بگيرند. آتش يكى شان از بقيه تندتر است: «مى دونم موفق مى شى. يعنى يه حسى اين رو بهم مى گه. به حرف هايى كه بعضى ها مى گن گوش نده، تو مى تونى تمام پيش بينى ها رو بهم بريزى، من مطمئنم.» آرام ايستاده و چيزى نمى گويد. جواب ابراز محبت ها را با يك لبخند مى دهد هيچ تقاضايى را هم رد نمى كند. برخلاف تصويرى كه خيلى ها از او و رفتارش ساخته اند برخورد خوبى با مردم دارد. نزديك نيم ساعت از آمدنش گذشته زمان زيادى تا پرواز باقى نمانده. اين را رضا فاضلى مى گويد و از او مى خواهد خيلى سريع براى تحويل چمدان هايش راهى شود. ولى كريمى هنوز كنار سالن ايستاده به چند نفرى كه با نااميدى دوربين هاى شان را جمع كردند، اشاره مى كند كه بيايند عكس يادگارى بگيرند. سالن پرواز عوض شده و او بايد برود ترمينال شماره دو، در طول مسير كوتاه دو ترمينال مدام با كت اش ورمى رود. كاملاً معلوم است كه اذيت اش مى كند. به در كه مى رسد برمى گردد و از پدر و مادر مى خواهد از همين جا برگردند، آخرين سفارش ها را به فرشيد مى كند، خداحافظى مى كند و مى رود طرف پدر كه حالا بعد از مدت ها سكوت به حرف آمده: «سپردمت دست خدا، مراقب خودت باش.»
advertisement@gooya.com |
|
اينها را مى گويد و وارد سالن مى شود، اينجا شلوغ تر از نيم ساعت پيش است. چمدان بزرگ قرمز رنگش را سريع روى زمين مى كشد تا راه را باز كند. دوباره اطرافش شلوغ مى شود و دوباره مجبور مى شود عكس بيندازد. اكثر مسافران پرواز مونيخ متوجه شدند كريمى همسفر آنهاست، او را با دست به هم نشان مى دهند. چند دقيقه بعد يكى از حاضران با يك دسته گل به طرفش مى رود، گل ها را مى گيرد و راه مى افتد سمت گيت خروجى. عكاس ها مى خواهند دستش را به علامت خداحافظى بالا ببرد ولى دستهايش پر است و عذرخواهى مى كند. هنوز چند ثانيه از رفتنش نگذشته كه صدايى از وسط جمعيت بلند مى شود: «خداحافظ، آقاى كريمى!»
يكدفعه برمى گردد و با چشم هاى آرامى كه حالا كمى مضطرب است جواب مى دهد: «خداحافظ! برام دعا كنيد.»