کوه موش زائيد و محمد مايلی کهن، سر مربی تيم ملی اميد ايران، با قابليت بی همتای خويش انتظارات همگان را بر آورده ساخت.
advertisement@gooya.com |
|
تيم اميد ايران در سه بازی پی در پی با آرايشی مغشوش، در هم ريخته و ديمی در برابر حريفان خود ظاهر گشت که ميوه ی آن شکستهای دردآلود در برابر کره جنوبی و چين بود. بدين سان امکان حضور تيم ملی اميد ايران در بازيهای المپيک آتن که با انتصاب مايلی کهن به سر مربيگری تيم اميد ايران به حبابی بدل گشته بود، در هوا ترکيد. در پی اين فاجعه داغ هر روزه ی مردم ايران و بويژه فوتبالدوستان از نابخردی مقامات حاکم شعله ورتر گشت.
دامنه ی افتضاح فدراسيون فوتبال به آنجا رسيد که نايب رئيس امور تربيت بدنی نامه ی شديدالحنی خطاب به فدراسيون فوتبال ارسال کرد و رسمن مايلی کهن را از کار برکنار دانست. از سوی ديگر مايلی کهن، به همراه محمد دادکان رئيس فدراسيون فوتبال ايران، که از همان ابتدا آب پاکی را روی دست همه ريخته بود و از شکست احتمالی ايران – با ابراز اينکه نرفتن ايران به المپيک فاجعه نيست – داد سخن داده بود، برای گريز از برخورد موج سهمگين انزجار و اعتراض بيشتر جامعه ی فوتبال از زبان يکی از همکارانش اعلام استعفا نمود.
آنها که محمد مايلی کهن را می شناسند می دانستند که پاسخ او در برابر شکستهای سنگين و پی در پی در برابر حريفانی که هيچيک در حد و اندازه ی تيم اميد ايران نبودند، چه می توانست باشد. او کسی است که به سياق همکيشانش يعنی آيت الله خمينی و خامنه ای و ... تنها الله را لايق پاسخگوئی به اعمالش می داند (حالا پيدا کنيد پرتقال فروش را !). او در ظرف اين 25 سال دريافته است که در هئيت يک حزب الهی در جمهوری اسلامی بر اساس شدت و ميزان نادانی و وقاحت خود مقامی والاتر و جايگاهی رفيعتر و درآمدی نان و آبدارتر از خزانه ی مردم نصيبش خواهد شد. پس او متعاقب سه بازی ضعيف و حقارت آور و دو شکست تلخ و از پی هم، بر خلاف رسم معمول و حرفه ای، چيزی هم طلبکار شد. و اين در حالی است که او پيشاپيش عضو کميته ی فنی انتخاب مربيان تيمهای ملی فدراسيون فوتبال است. حال بايد منتظر ماند و ديد آيا او مسئوليت ديگری بيش از آنچه که اکنون داراست و لياقتش را دارد، عهده دار خواهد شد يا نه.
در آزمونی ديگر که از عمر آن چندی نمی گذرد همايون شاهرخی، همتای رفوزه ی محمد مايلی کهن، علارغم اينکه به اندازه ی او مکتبی بنظر نمی رسد، تجربه ای مشابه را پشت سر گذاشت. او نيز دون کيشوت وار سوار بر الاغ بيمار احوال آبروی محمد دادکان بر کرسی سرمربيگری تيم ملی بزرگسالان ايران تکيه زده بود و در همان نخستين پيکارهايش در قياس آباد فرار اجباری را بر قرار اختياری ترجيح داده بود. او نيز متعاقب حقارتی که نصيب تيم ملی ايران در جامعه ی فوتبال جهان و بويژه آسيا کرد، ارتقا مقام گرفت و اکنون با تبختر ميان تهی اش بعنوان سرپرست بی مسمای تيم ملی ايران با کت و شلوار هر از گاهی بر سر تمرينات حضور می يابد و ماهانه خداد تومان خرج روی دست خزانه ی بينوای ملت ايران می گذارد. او نيز عضو "کميته ی فنی انتخاب مربيان تيمهای ملی" است.
نگاهی به برخی چهره های اين کميته بيانگر دوگانگی سياستهائی است که بر پيکره ی فدراسيون فوتبال می گذرد. اين دوگانگی که سياست غالب و پراگماتيستی ارتقا فوتبال بعنوان منبع درآمد و ثروت سرشار را بر دوش می کشد، در ادغام چهره هائی است با دو مکتب فکری متفاوت. چهره هائی مکتبی، کم مايه و بی خاصيت همانند محمد مايلی کهن، حسين فرکی و شخص رئيس فدراسيون يعنی محمد دادکان، در کنار افرادی سخت کوش، جدی، دانش پذير و خردورز چون برانکو و جلال طالبی حقيقتن طنز ناگواری است که محافل آگاه فوتبال ايران را به سکوتی معنی دار وا داشته است. اعضای ديگر اين کميته عبارتند از همايون شاهرخی (که شرح دانش و فضيلت و مقام او بر همگان روشن است)، دکتر بيژن ذوالفقارنسب و دانشور که از خصوصيات علمی-اخلاقی ايندو در اين کميته آگاهی ندارم.
واقعيت اين است که مايلی کهن تنها کسی نيست که در اين فاجعه ی ورزشی- مديريتی دارای مسئوليت مستقيم است. شخص دادکان و تمامی آن کسانی که برای تحقق آرزوی مايلی کهن بر تکيه زنی بر مسند سرمربيگری تيم اميد ايران تمامی موازين خردورزی را زير پا گذارده اند، بر صندلی اتهام دادگاه مردم نشسته اند. اين دادگاه که با ابراز نارضايتی آشکار مردم با حضور کم تعداد و بی فروغ خود بهنگام مسابقه در برابر کره ی جنوبی عرض اندام کرده است، گرچه از نظر حقوقی ره به جائی نخواهد برد، اما نمودار خوبی است از اعتبار و اعتماد مايلی کهن و دم دستگاه پشت پرده اش در محافل فوتبال کشورمان.
اما نه مايلی کهن و نه دادکان و نه کسانی که پشت اين دو ايستاده اند، وقعی به خواسته های مردم ايران نخواهند گذارد. آنان اعضای گروه از ما بهترانی اند که می توانند بی آنکه پاسخگوی اعمال زشت و زد وبندهاشان باشند، ثروتهای ملی ما را با سبکسری و نادانی خويش برباد دهند و با انداختن چند دانه تسبيح تمامی وجدان اسلامی شان را یکسره از نقش مستقيم خود در ايجاد هر زشتکاری و پليدی و فاجعه ای بشويند. هدف، مديريت مکتبی ها بر مردم ايران ست. بر ايشان فاجعه آنهنگام است که اينان حرف آخر را نزنند و تصميم نهائی را نگيرند. نه مايلی کهن و نه دادکان از اين شکست ککشان هم نخواهد گزيد، گرچه مجبورند تا در ميان شعله هايی که از سوزاندن آرزو و شور مردم ايجاد کرده اند، رقص مرگ و هميشگی آه و افسوس و تقيه کردن خود را انجام دهند و خود را غمخوار و هم آل مردم جا زنند. مايلی کهن ها اما همچنان در مسند قدرتند. هيهات!
داوود بهرامی
30 مارس 2004
davoudbahrami@yahoo.com