"پنجشنبه","Saturday" => "شنبه","Sunday" => "يكشنبه","Monday" => "دوشنبه","Tuesday" => "سه شنبه","Wednesday" => "چهارشنبه","Friday" => "جمعه"); $month = Array("فروردين","ارديبهشت","خرداد","تير","مرداد","شهريور","مهر","آبان","آذر","دي","بهمن","اسفند"); list( $gyear, $gmonth, $gday ) = preg_split ( '/-/', '2004-01-21' ); list( $jyear, $jmonth, $jday ) = gregorian_to_jalali($gyear, $gmonth, $gday); echo "
" . $week["Wednesday"] . " ". $jday . " " . $month[--$jmonth] . " " . $jyear . "
" ?>

گفت و گوي خبرگزاري ورزش ايران با بيش از 20 جوان خارجي درباره ايران، ورزش ايران و مشخصاً فوتبال ايران!'

بهشت شداد

گفت و گو با چند جوان اروپايي ، آفريقايي و آمريكايي در خصوص '' ايران، ورزش ايران و مشخصاً فوتبال ايران!''
اين عنوان سوژه اي است كه در پي سفر يكي از خبرنگاران خبرگزاري ورزش ايران (ايپنا) به انگلستان براي او تعريف شده بود. 25% از پاسخ دهندگان نام مهدي مهدوي كيا، 43% نام علي دايي و مابقي نام هايي چون استيلي، ناصر حجازي، طالبي و خداداد عزيزي را در ذهن داشتند. هر چند اين آمارگيري از ميان 27 در صدي بود كه از ايران و ورزش ان شناخت داشتند!
متن گفت و گوي خبرگزاري ورزش ايران با بيش از 20 جوان خارجي در پي مي آيد.

يك سفر كاري به انگلستان و گشت و گذار در لندن، فرصت خوبي بود تا با مردم اين منطقه هم گفت و گوي خبري داشته باشيم.
جداي از انجام وظيفه در سرويس بين الملل خبرگزاري ورزش ايران (ايپنا) و رسالتي كه به عنوان شناساندن خبرگزاري، فوتبال ايران و فرهنگ كشور بر دوش خود احساس مي كردم، خود نيز تمايل داشتم نظر اين مردم را درباره ايران و البته فوتبال ايران جويا شوم.
قرار بود در بيرمنگام انگليس مستقر شوم ، از قبل همه چيز را براي سفر كوتاه اما مفيدم آماده كرده بودم. قبل از رفتن به انگليس، دوستانم به كنايه اين مصاحبه ها را مصاحبه هايي سرد، بي دليل و مسخره مي دانستند، آنها عقيده داشتند كه انگليسي ها چيزي راجع به فوتبال ايران نمي دانند و من وقت خود را بيهوده با اين كار تلف خواهم كرد.
آيا واقعاً اين طور بود كه آنها مي گفتند؟! اين سؤال را بارها قبل از سفر پرسيدم. اما مطمئن بودم كه چيزهايي راجع به فوتبال ايران مي دانند مگر مي شود كسي مهدي مهدوي كيا، خداداد عزيزي، علي دايي و... را نشناسد؟ خداي من، مگر مي شود، حتي يك نفر هم آنها را نشناسد!؟ وسايل را آماده كردم، دوربين عكاسي، كارت هاي لازم براي ورود به ورزشگاه ها، روزنامه ها و مجلات ايراني براي معرفي بيشتر كشورمان و چند كاتالوگ از مناظر ديدني ايران و سوغاتي هايي كه بالاخره در امر مصاحبه بي تاثير نبودند!
وارد انگلستان شدم . رطوبت معروف لندن و آجرهاي قرمز قديمي با برگهاي رويان روي ديوار! ديوارهايي كه خيلي قديمي تر از ديوارهاي ميدان حسن آباد بود. اما تميز تر از آجرهاي قرمز و غبار گرفته اي كه با كراهت، از كنارشان رد مي شويم! مقصد من بيرمنگام بود و مصاحبه با جوانان كالج مركزي شهر، نوجوانان آن شهر و اگر مي شد مصاحبه اي كوتاه با لز فرديناند ، بازيكن نامدار انگليسي كه چند روز قبل از سفر متوجه شدم شايد به طريقي بشود با او نيز گفت و گويي را ترتيب داد.
نظم عجيب داخل شهر كمي آزارم مي داد و سردي مردم داخل قطار، هواپيما ، اتوبوس و خيابانها را نيز به بهانه سرماي هوا مي پذيرفتم.
پس از استقرار در محل و كمي استراحت فكر كردم كه در مدت كوتاهي كه ميهمان مردم انگليس هستم حتي همين اولين بعد از ظهر را نيز نبايد از دست بدهم. كالج مركزي بيرمنگام در نزديكي هتل محل اقامت من بود. و البته آن روز به هيچ وجه روز مناسبي براي گفت و گو با جوانان اين كالج نبود! تعطيلات كريسمس را در محاسبه خود لحاظ نكرده بودم و شوكه شدم وقتي كه فهميدم ، بايد براي ديدن دانشجويان ، به منزل تك تك آنها سر زد!
محمد از پاكستان مدتها بود كه با من از طريق اينترنت ارتباط داشت و قول داده بود كه در بيرمنگام مرا در رسيدن به اهدافم ياري كند . او طبق وعده اي كه داده بود در مسجد محل جايي كه مسلمانان شهر دور هم جمع مي شدند و البته شيعيان را نيز مي شد در آن ديد، يافتم. چهره گرم و دوست داشتني‌ اش، خيالم را راحت كرد و به من قول داد كه با بيشتر دانشجويان اين كالج گفتگويي چند دقيقه اي ترتيب خواهد داد. بايد تا صبح فردا صبر مي كردم ، به همين خاطر وقت را از دست ندادم . حتما جوانان داخل مغازه ها و فروشگاه هاي مركزي شهر نيز به اندازه دانشجويان علوم ارتباطات كالج بيرمنگام، اطلاعات كامل دارند! هر چند بعداً متوجه شدم كه اين طور نيست! در هر حال به سمت فروشگاه مركزي شهر رفتم تا سوالهاي خود را با مردم كوچه و خيابان نيز مطرح سازم.
خوش برخورد تر از آن بودند كه تصور مي كردم و براي شروع مصاحبه به غير از چند نفر كه به هر حال عجله داشتند، هيچ مشكلي وجود نداشت. اما چقدر تلخ بود وقتي پس از مصاحبه ، شب در هتل آنها را بررسي كردم و فهميدم كه دوستانم راست مي گفتند!
فروشگاه dash در مركز شهر پر از مشتري بود البته حراج فروشگاه علت اصلي اين شلوغي در يكي از شبهاي كريسمس بود. پت سيمپتون از آفريقاي جنوبي پاي صحبت من مي نشيند. از او مي پرسم از فوتبال ايران چه مي داند؟
سيمپتون : چيزي از فوتبال ايران نمي دانم . اما مي دانم كه فوتبال زبان عدالت است. در ميدان فوتبال همه با هم مساوي هستند. نژاد پرستان آفريقاي جنوبي در هيچ جاي دنيا، احترامي ندارند اما در ميدان فوتبال آنها هم با سايرين مساوي هستند. فوتبال يك زبان بين المللي است و در 90 دقيقه فوتبال همه با هم يكسان هستند.
او چيزي از فوتبال ايران و احتمالا ايران نمي دانست بنابراين پس از معرفي نسبي كشورمان با او خداحافظي كردم.
جان رولين آمريكايي شخص ديگري بود كه حدس زدم به خاطر مليتش مي شود در مورد فوتبال وارد جزئيات شد.
از او مي پرسم كه آيا در مورد فوتبال ايران چيزي مي داند؟
جان رولين: چيزي درباره فوتبال ايران نمي دانم فقط يادم هست كه در جام جهاني 98 فرانسه آنها به ما گل زدند و ما را شكست دادند . همين!
از او مي خواهم كه نام گلزنهاي ايران را در آن بازي بگويد! و او به اشتباه فقط نام علي دايي را به زبان مي آورد! در هر حال جاي شكرش باقي بود و لااقل نام يك بازيكن ايراني را از زبان انگليسي ها شنيدم!
تري هولمس استراليايي براي تعطيلات كريسمس در انگلستان به سر مي برد. او هيچ چيز درباره ايران نمي دانست ، نه فقط فوتبال بلكه راجع به نام ايران نيز چيزي نمي دانست. از او پرسيدم كه لااقل ايران را در يك جمله خلاصه كند! و او گفت: " احتمالا كشوري در آسيا!اما نمي دانم كجاي آسيا!" البته جدا از عدم شناخت آنها كم كم به سوادشان نيز شك مي كردم. در هر حال بسيار نااميد كننده بود كه چيزي از ما نمي دانند!
در رستوران نزديك به خيابان استانمورف نيز با چند نفر از جوانان انگليسي صحبت كردم.
سيلويا آگوستينا تبعه انگلستان بود و اصليت اسپانيايي داشت . از او مي پرسم آيا چيزي درباره فوتبال ايران مي داند؟
سيلويا: در آسيا وراجع به مسئله خاص فوتبال بيشتر نام چين ، ژاپن و شايد نام چند كشور عربي را شنيده ام . اما چيزي درباره ايران نمي دانم.
فقط مهدوي كيا را به ياد مي آورم كه در يك برنامه تلويزيوني از سرعت بالايش در فوتبال آلمان صحبت به ميان آمده بود . او از نام ايران در ذهن خود كويري بزرگ و باد و طوفان و مردمي سخت كوش را تداعي مي كند كه البته چند هرم مصري هم در خيالبافي او سهيم مي شوند!!!
كارول ماهوني با قيافه اي كاملاً اروپايي و موهايي بور را در پشت ميز رستوران مي بينم. از او مي پرسم آيا چيزي از فوتبال ايران مي شناسي؟ پاسخ او مثبت است! او مي گويد: "هنوز هم فيلم ضبط شده از تصاوير جشن ايراني ها، پس از پيروزي مقابل استراليا را دارم. واقعاً تصاوير مهيج و جالبي بود. يك گل، تمام كشور ايران را خوشحال كرد و اين از نظر من و دوستانم بسيار عجيب و جالب بود. كساني كه از لحاظ شخصيتي نيز هيچ ارتباطي با فوتبال نداشتند، در خيابان ها خوشحالي مي كردند. گل عزيزي شما ، تنها چيزيست كه از فوتبال ايران مي شناسم. همين!
تانيا هارينگتون ، دانشجوي روانشناسي كالج واتفورد نيز چيزهايي از ايران و فوتبال اين كشور مي دانست. او گفت: "ايراني ها آدم هاي عجيبي هستند. كوهي از استعداد و دانش اما مشغول كار در يك پيتزا فروشي! و گاه بي دانش و استعداد اما ثروتمند و با نفوذ! آنها بيشتر امور حياتي شهر مثل بيمارستان ها و مراكز درماني، دفاتر فني و مهندسي و ... را در كنترل خود دارند چرا كه جوانان بومي شهر حوصله انجام اين كارها را ندارند."
او درباره فوتبال مي گويد: "شخصاً حالم از فوتبال به هم مي خورد و بيشتر ترجيح مي دهم پولم را خرج ديدن راگبي يا اسب سواري كنم. اما از فوتبال ايران نام علي دايي را مي توانم بگويم. او يك گلزن تمام عيار است و در فوتبال اروپا نيز در مدت حضور خود، خيلي معروف بود. اما مدت هاست كه از او نامي نشنيده ام."
باربارا ويكرز از همه بيشتر درباره فوتبال ايران مي دانست! او استيلي را بخاطر گلي كه به آمريكا زد به ياد مي آورد و مي گويد: "فرياد او پس از گل به آمريكا براي من خيلي معني داشت مثل فرياد كسي كه به دشمن خود هشدار مي دهد و قدرت خود را به رخ او مي كشد. صحنه زيبايي بود!'' او مهدوي كيا را نيز مي شناخت و از گلزني هايش در بوندس ليگا و سرعت فوق العاده اش خيلي حرف زد.
از او پرسيدم كه اگر ايران و انگليس يك بازي دوستانه انجام دهند، كداميك و با چه نتيجه اي پيروزي مي شود؟ او مي خندد و مي گويد: "مسلم است كه انگلستان پيروز اين ميدان است. اوه خداي من! چه بازي پرگلي خواهد شد! فقط بكهام كافيست تا دفاع ايران مات و مبهوت فقط به گل هاي خورده خود نگاه كند. چه برسد به ساير ستاره ها!"
از او مي پرسم كه آيا ممكن است در اين بازي فرضي ، ايران هم گلزني كند؟! و او مي گويد: " نه، اما شايد علي دايي بتواند، دروازه بان ما را كمي به زحمت بياندازد! سطح فوتبال ما با شما بسيار متفاوت و غير قابل مقايسه است!"
در آن بعدازظهر از خيلي ها مصاحبه گرفتم. الكساندر، جنيفر شيرپ، اندرو مولتون، كريس ميني، ديويد اسميت، جف اليس و ... كه لزومي ندارد جواب تكراري آنها را مدام و پشت سر هم ذكر كنم! آنها چيزي از فوتبال ايران و گاهاً خود كلمه ايران نمي دانستند!
شب در هتل اقدام به يك درصد گيري كردم. حدودا 73% از مصاحبه شوندگان چيزي از ايران نمي دانستند، 25% از نام هاي ذكر شده نام مهدوي كيا بود، 43% نام علي دايي و بقيه شامل نام هاي استيلي، ناصر حجازي، طالبي و خداداد عزيزي بودند. عدم شناخت ايران با رقم 73% را به حساب عامي بودن آنها گذاشتم و به اميد صبح فردا و مصاحبه با دانشجويان روابط بين الملل، خوابيدم.
قرار بود فردا صبح به همراه محمد به شهر سنت آلبانز برويم. او از سنت آلبانز خيلي برايم گفته بود. محمد سني بود اما حضرت علي را خيلي خوب مي شناخت و گردن آويزش نيز اين ادعا را ثابت مي كرد! او مي گفت: " سنت آلبانز روزي مثل علي(ع) در جاي پيري خوابيد تا او را نكشند و با اين كار شهيد شد و او تنها شهيديست كه در منطقه بيرمنگام تا محله لوتون لندن، مورد قداست مسيحيان قرار دارد. محمد در كليساي سنت آلبانز غريبه نبود و در آنجا هم دعا مي خواند.
فردا صبح به آنجا رفتيم. دوستان محمد از دانشجويان كالج مركزي شهر نيز بودند. براي اداي احترام به سنت آلبانز در آنجا جمع شده بودند.
هري گارسيا، جان استيون، مارك دنبيل، ساجيون هدوين، جيسي بلك و كتي براشفيلد همگي از مريدان سنت آلبانز به شمار مي رفتند. در دست بعضي از مسيحيان مقيم آنجا كه ادعا مي كردند پدر و مادرشان نيز اين سنت را حفظ كرده اند، تسبيحي ديده مي شد كه صليبي از آن آويزان بود. آنها مي گفتند، سنت آلبانز از موعودي سخن گفته است كه مسلمانان اكنون به وضوح در انتظار اويند. ما با اين تسبيح به سفارش او براي اين موعود، دعا مي كنيم. پس از اداي احترام به روح سنت آلبانز، در خيابان لمفسفورد با عده زيادي از نوجوانان مواجه شديم كه گويا از جلسه اي يا مراسمي خاص برمي گشتند. همه آنها از مدرسه ورولوم بيرمنگام بودند.
در تعطيلات زمستاني، به نام جلسه اوليا مربيان و يا هر چه كه بشود اسمش را گذاشت، آنها دور هم جمع شده بودند. محمد مي گفت پسر لز فرديناند كه من هم دنبالش هستم در همين مدرسه درس مي خواند. با دانش آموزان مدرسه ورولوم نيز صحبت كردم. آنها با سن كمشان هيچ چيزي از ايران نمي دانستند و من با توجه به پاسخ هاي شب گذشته زياد از اين كم توجهي به نام ايران، تعجب نكردم.
سراغ لز فرديناند را گرفتم و متوجه شدم كه دير رسيديم. او با پسرش در اين جلسه حضور داشته بود اما بلافاصله پس از اتمام آن، به مقصد بيرمنگام، حركت كرده بودند. بچه ها مي گفتند حتي اگر در همين لحظه نيز لز فرديناند و پسر لوس او در چند قدمي تو بودند، باز هم نمي توانستي با آنها مصاحبه كني چرا كه راننده مخصوص و محافظ آنها بلافاصله با پورشه قرمز و تك خود در لندن، آنها را از محل دور مي كرد.(البته من در اين سفر بالاخره با او هم كلام شدم)
تري راتكليف، ساكن كاليفرنيا، براي عبادت به سنت آلبانز آمده بود. او نيز چيزي درباره ايران و فوتبال ايران نمي دانست اما وقتي از او پرسيدم كه چگونه مي شود ايران را به شما شناساند با جوابي كوتاه مرا به فكر فرو برد. او گفت: "همينطوري! كار خوبي مي كنيد، همينطوري!" و بعد متوجه شدم كه درست مي گويد. با همين مصاحبه ها، ارايه كاتالوگ ها، گفت و گو ها و بحث ها مي توان كشور عزيزمان ايران را بهتر به آنها شناساند.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

در همين زمينه:

دنبالک:
http://mag.gooya.ws/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/3713

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'گفت و گوي خبرگزاري ورزش ايران با بيش از 20 جوان خارجي درباره ايران، ورزش ايران و مشخصاً فوتبال ايران!'' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016