$pda_agents = Array('Windows CE', 'NetFront', 'Palm OS', 'Blazer', 'Elaine', 'WAP', 'Plucker', 'AvantGo'); $http_user_agent = $_SERVER['HTTP_USER_AGENT']; foreach($pda_agents as $pda_agent) { $found = stristr($http_user_agent, $pda_agent); if($found) header('Location: /english/pda.php'); } ?>
خواندنی ها و دیدنی ها
در همين زمينه
23 شهریور» از کنگره ملی آقای واحدی تا دستهای پنهان امريکا در رقص پيرزن رشتی14 شهریور» کشکول خبری هفته (۱۵۷)، از سخنی با دریاچه عزیز ارومیه تا به مناسبت ده سالگی وبلاگستان فارسی 6 شهریور» کشکول خبری هفته (۱۵۶)، از آیا باید برای لیبی خوشحالی کنیم تا جلد دوم چریکهای فدایی وزارت اطلاعات 24 مرداد» از دکتر شاپور بختيار در سال ۵۷ تا ذيل فرهنگ سخن 7 مرداد» کشکول خبری هفته (۱۵۴)، از بخارای ایرج افشار تا تبریک به مناسبت دومین سال انتشار جرس
بخوانید!
2 مهر » خاطره «اكبر عبدي» از حضور در بيمارستان ساسان، فارس
1 مهر » از اعدامکنندگان بچه شرمتان باد تا بایبای جاش، بایبای شين 31 شهریور » وقوع مرگهای ناگهانی ناشی از مصرف داروهای جنسی، مهر 31 شهریور » زیر دیپلمها در صف مجوز ماهواره، خبرآنلاین 31 شهریور » مدرس موسيقي: موسيقي نقش عمده اي در آموزش و يادگيري كودكان دارد، ایرنا
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! از اعدامکنندگان بچه شرمتان باد تا بایبای جاش، بایبای شينکشکول خبری هفته (۱۵۹) در کشکول شماره ۱۵۹ می خوانيد: اين شماره از کشکول تقديم می گردد به جناب آقای دکتر رضا ش. به خاطر لطف شان نسبت به نوشته های من. ف.م.سخن
اعدام کنندگان بچه شرم تان باد اشتباه می کنيد. من اصلا معتقد به مجازات نکردن قاتل، گيرم بچه، گيرم کم سن و سال نيستم. از بچه و اشخاص کم سن و سال جنايت هايی می تواند سر بزند که تصور آن هم دشوار است. نمی توان با مجازات نکردن، راه جنايت را باز گذاشت. باز هم اشتباه می کنيد. منظور من از اعدام کنندگان بچه، حکومت و قوه ی قضائيه و رئيس دادگاه و آن هيولايی که نقاب بر سر، پشت جرثقيل نشسته و منتظر کشيدن دسته ی بالابر است نيست. اين سيستمی ست که به تدريج به وجود آمده و شکل گرفته و بنيان گذار آن نيز خود ما بوده ايم. سال ۱۳۵۷ را که خاطرتان هست. بايد در مقابل اين سيستم که داشت به تدريج رشد می کرد و شاخ و برگ اش قطور و کلفت می شد می ايستاديم و جلوی رشد آن را می گرفتيم. برخی ايستاديم زورمان نرسيد، برخی جان بر سر راه ايستادگی نهاديم، برخی نيز –که اکثريت بوديم- کنار کشيديم و تماشاگر بوديم. درست می گوييد. ولی يک اما هست. من مخالف اعدام هستم. اين مخالفت با کلیّت اعدام است. برای دوستی نوشتم: "من با اعدام در کليت اش مخالف ام، اما نمی توان اين ايده را اگر هم پياده شدنی باشد، به يکباره در جامعه ای که زمينه های فرهنگی اش معيوب است اجرا کرد. لاغری خوب است، ولی به يکباره لاغر شدن مرگبار است. پايين بودن فشار خون خوب است ولی به يکباره فشار خون را پايين آوردن مرگبار است. صحبت تدريج است و به قول امروزی ها بسترسازی. اين بستر را چه کسی بايد بسازد، قطعا من و شما نيستيم. حکومت است و راس آن. وقتی او خواست و شروع کرد، ما هم می توانيم به سهم خودمان نقشی در اين صحنه ايفا کنيم. نمونه های جوامع فاقد مجازات اعدام هم قابل ذکر است...". می فرماييد پس منظورت از اعدام کنندگان بچه چيست و چه کسانی بايد شرم کنند؟ اعدام کنندگان بچه و کسانی که بايد شرم کنند، آدم هايی هستند که نام مرد و جوانمرد بر خود می نهند، و موقع اعدام بچه، هورا می کشند و ابراز خوشحالی می کنند. اشتباه نکنيد، تماشاگران رهگذر را نمی گويم که شايد از روی کنجکاوی بايستند و بال بال زدن يک بچه را بر روی جرثقيل نظاره کنند. آن ها شايد ناراحت شوند و غصه هم بخورند، و شايد در پای چوبه ی دار فرياد بخشش بخشش سر دهند. شايد من و شما هم اگر گذارمان به محل اعدام کسی بيفتد از روی کنج کاوی بايستيم و نگاه کنيم. نگاه کردن زشت هم باشد، کراهت هم داشته باشد، ايراد اساسی نيست. ايراد اساسی فرياد شادمانی ست که من و تو با ديدن مرگ کسی می کشيم. هلهله ای ست که از ته قلب می کنيم. هوراهايی ست که به شکلی حيوانی بر صفحات فيس بوک مان به خاطر مرگ يک انسان –گيرم قاتل- می نويسيم. اعدام کنندگان بچه و کسانی که بايد شرم کنند، من و شما هستيم. نه. اشتباه متوجه شديد. انتظار من از حکومتی که بنيان اش بر کشتار و اعدام است، لغو مجازات اعدام نيست. اين انتظارْ انتظارِ عَبَثی ست. برای آن دوست نوشتم: "در حال حاضر من به فکر حداقل های قابل اجرا هستم. اين وحشی گری که قبح و زشتی اش نزد مردم مطلقا محل صحبت نيست، اين عدم رعايت حقوق اوليه محکوم به اعدام، اين زير پا گذاشتن شأن و منش انسانی، اين وادار کردن اشخاص به تصميم گيری در مورد کشتن يا زنده گذاشتن، اين درگير کردن مردم به جای مامور اجرای قانون، خلاصه تمام اين چيزهايی که هر روز عوارض اش را می بينيم و رنج می بريم، تا می رسيم به موضوع اعدام. بچه و بزرگ يک موضوع است، دو ماه اين ور و دو ماه آن ور يک موضوع است، قاطی کردن احساسات با قوانينی که بايد مصلحت "کل" جامعه را در نظر داشته باشد، نه فقط يک فرد و حقوق از دست رفته اش را، يک موضوع است...". آن چه پانزده هزار تماشاگر پای چوبه دار عليرضا کردند شرم آور بود. بر اين ماجرای تلخ، داستان ها بايد نوشت... لطفا قانون اساسی را عوض کنيد! خيلی از تحليل گران و نويسندگان سياسی اصرار دارند که پيشگويی سياسی کنند و وقتی زَد و پيشگويی شان درست از آب در آمد در بوق و کرنا کنند که آی جماعت! نه که ما خيلی سياستشناسيم اين پيش بينی را کرديم و در نهايت خضوع و خشوع خدمت تان عرض می کنيم که پيش بينی مان درست از آب در آمد. حالا نه که ما تافته ی جدا بافته ايم و اهل خودنمايی و اين ها نيستيم، از بوق و کرنا صرف نظر می کنيم و فقط به گفتنِ اين بسنده می کنيم که چند سال پيش مطلبی نوشتيم خطاب به آقايان حکومت، که يک زمانی يک عده آمدند چيزی نوشتند به نام قانون اساسی تا امور مملکت را منطبق با آن اداره کنند. اين کار بر عکس شد، يعنی شما آقايانِ حکومت، آن طور که دل تان می خواست عمل کرديد و قانون اساسی بدبخت بلااستفاده ماند و باعث شد هر کس از راه می رسد با استناد به آن، يک متلکی چيزی به شما و عملکردتان بيندازد. ما در آن مطلب پيشنهاد کرديم حال که عملکرد شما قشنگ جا افتاده، بياييد قانون اساسی را منطبق با عملکردتان بنويسيد (يعنی بر عکس کاری که در ابتدای انقلاب شد و معمولا در ممالک مترقی می شود). آيا اين حرف بدی ست؟ نه تنها بد نيست خيلی هم خوب و واقعگرايانه است. حالا هم که خودتان به اين نتيجه رسيده ايد و می خواهيد از جمهوری اسلامی، حکومت اسلامیِ بدون رئيس جمهور و با نخست وزير بسازيد که ان شاءالله مبارک است. لطف کنيد موقع تصويب قانون برای حذف رئيس جمهور، قانون اساسی ما را هم تصويب کنيد تا هم يک عمر شما راحت شويد، هم ما راحت شويم که اين قدر از شما انتظارهای بيهوده نداشته باشيم. جهت اطلاع، متن قانون اساسی پيشنهادی خودم را برای بار سوم منتشر می کنم: محمد پورهرمزان و نظر يک خواننده خواننده ارجمندی در بخش نظرهای "وب لاگ گويا" مطلبی نوشته بودند که مرا تحت تاثير قرار داد. عين نوشته ايشان را همراه با توضيحی مختصر در اينجا می آورم: اين نظر مرا بسيار متاثر کرد. البته آن چه خواننده ارجمند مطالب من با لطف و محبت بسيار نوشته اند می توانست خوشبينانه تر باشد چه آن کس که در راه ترجمه جان اش را از دست می دهد، قطعا به خاطر محتوای ترجمه اش بوده و نه صِرْفِ عمل ترجمه و اين که روانشاد پورهرمزان معتقد به حزب و اعتقادات اش از دنيا رفته، اظهر من الشمس است چه در غير اين صورت حکومت بازگشت او را از حزب و انديشه سابق اش در بوق و کرنا می کرد. اين که خواننده ارجمند، با طعنه از "جو اختناق روشنفکر ساخته" و "چارچوب معين" می نويسند، لااقل من -به گواهی نوشته هايم- در هيچ چارچوبی قرار نمی گيرم الّا چارچوب حقوق بشر، و تا به امروز نيز آن چه از من در خبرنامه گويا و وب لاگ گويا و وب سايت خودنويس منتشر شده، تمام و کمال بوده و حتی يک کلمه از نوشته های من حذف يا تعديل نشده، لذا آن چه را نوشته ام که فکر می کرده ام، و دوستان ناديده ی ارجمندم در اين سايت ها آن چيزی را منتشر کرده اند که من نوشته ام و من از اين بابت به نوبه ی خود، هم به عنوان نويسنده ی اين سايت ها، هم به عنوان خواننده ی آن ها متشکرم. باری، يادِ تمام کسانی که در راه نوشتن و در راه انديشه، جان عزيزشان را از دست داده اند، از جمله محمد پورهرمزان، محمد مختاری، محمد جعفر پوينده، احمد ميرعلايی، استاد احمد تفضلی، و تمام کسانی که صرف نظر از تعلقات فکری و سياسی، و درست و غلط بودن راه شان، به آگاهی انسان اهميت می داده اند و راه بهروزی انسان را آگاهی می دانسته اند با اين نوشته ی کوتاه گرامی می داريم. وقتی از آدم بزرگ ها خسته می شوم... "او که ميخواره را ساکت و خاموش در پشت تعداد زيادی بطری خالی و تعداد زيادی بطری پر ديد پرسيد: ترجمه شاملو (چاپ اول ۱۳۷۶؛ چاپ هفدهم سال ۱۳۹۰): "به ميخواره که صُمٌ بُکم پشت يک مشت بطری خالی و يکی دو تا بطری پر نشسته بود گفت: -چه کار داری می کنی؟ من هم وقتی از آدم بزرگ ها خسته می شوم، به خودم می گويم، راستی راستی که اين آدم بزرگ ها خيلی عجيبند. من هم عجيبم. شما هم عجيبيد. همه ی ما عجيبيم... با فرهنگ ترين ملت جهان بایبای جاش، بایبای شين جاشوا؟! شين؟! رفتيد عزيزان؟ برگشتيد نازنينان؟ اين چه طرز رفتن بود؟ اين چه طرز پياده شدن از هواپيما بود؟ مگر از زندان در رفته بوديد؟ مگر اسيری کشيده بوديد؟ انگار بال در آورده بوديد! نکند رد بول خورده بوديد؟ والله دست ما نمک ندارد. شما حتی صبر نکرديد به هاکوپيان بگوييم يک دست لباس خوشگل برايتان بدوزد و بعد برويد. همچين رفتيد که انگار زيرتان آتش روشن کرده اند. دست ما ايرانيان حقيقتا نمک ندارد. يادتان هست چند سال پيش خانم بتی محمودی کتابی نوشت به نام بدون دخترم هرگز؟ مگر ما با اين زن چه کار کرده بوديم؟ دکتر محمودی اين قدر به اين زن رسيد. خانواده دکتر اين قدر به اين زن محبت کردند. اين شد دست ات درد نکندش. رفت عليه ما کتاب نوشت. يا يادتان هست کارمندان لانه ی جاسوسی را. آن همه به ايشان محبت کرديم. سياه پوست ها و زن هايشان را آزاد کرديم و چند تا سفيدپوست شان را نگه داشتيم. حالا يک چشمبند زديم که زديم. يک دستبند زديم که زديم. يک تهديد تو خالی که شما را می کشيم کرديم که کرديم. اين ها که می دانستند ما اين کاره نيستيم. می دانستند اين کارها به نفع خودشان است. حتی "آقا"ی ما که آن روزها هنوز "آقا" نشده بود، به ديدارشان رفت و وقتی يکی از آن ها به ما متلک انداخت که ايرانيان از روی مهمان نوازی نمی گذارند ما برويم، "آقا"ی ما پوز ش را زد که اتفاقا ايرانيان می خواهند که شما امريکائی ها هر چه زودتر از اين جا برويد! بعد همين يارو رفت عليه ما لجن پراکنی کرد. ای بشکنی دست که نمک نداری. يا يادتان هست هاله اسفندياری و رکسانا صابری را گرفتيم که به آن ها محبت کنيم. به اولی کتاب داديم بخواند و علم اش زياد شود. به او اجازه داديم هر روز ورزش کند و دوش بگيرد. به آن يکی هم کم محبت نکرديم. گفتيم يک مدت اين جا بمان فرهنگ مان را به تو مفت و مجانی ياد بدهيم تا توی فيلم نامه هايی که برای بهمن قبادی می نويسی استفاده کنی. آن ها چه کار کردند؟ رفتند تا عليه ما کتاب بنويسند. ای خدا! اين همه درد را به که بگوييم. حالا هم که شما را آزاد کرديم، آن طور که شما از روی پله ها پرواز کرديد و توی آغوش بستگان تان پريديد مثل اين بود که شما را از توی قفس در آورده باشند. يعنی عمان با آن سلطان عوضی اش اين قدر از حکومت اسلامی بهتر است؟ يعنی چون آن جا شما می توانيد زن تان را ماچ کنيد، خوب اند ما بد يم؟ چرا به قول دانشمند فرهيخته ی حقوق بشرشناس ما -آقا جواد لاريجانی- کاکاسياه شما از عراق و عمان و سوئيس تشکر کرد از ما نکرد؟ اين ها اصلا نمی دانند قدر شناسی يعنی چه؟ مگر آن ها شما را آزاد کردند که از آن ها تشکر می کنيد؟ آزاد کننده ی شما "آقا" بود. آن وقت به جای قدردانی از "آقا" از سلطان عمان تشکر می کنيد. حيف شد آقای رئيس جمهور در تهران نبود والّا حتما می آمد بدرقه تان. لابد به او هم فحش می داديد که چرا آمده فرودگاه شما را راه بيندازد. نه! شما آدم نمی شويد. ما دست مان را تا آرنج در عسل بکنيم، بکنيم توی دهان تان، باز گاز می گيريد. حالا شما بی وفاها رفتيد. عيبی ندارد. تا کوه هست و کوه نورد هست و صدای امريکا هست و برنامه پارازيت هست و نفت هست و نياز ما به اسلحه و مهمات هست و نيروگاه اتمی بوشهر و سوخت لازم برای آن هست و اين چيزها هست، ما در خدمت امريکايی های عزيزی چون شما خواهيم بود. برويد به سلامت و خوش باشيد. ـــــــــــــــــ Copyright: gooya.com 2016
|