جمعه 8 آذر 1387   صفحه اول | درباره ما | گویا


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

به ياد عزيز جان محمود پاينده لنگرودی، به مناسبت دهمين سالگرد ِ خاموشی ِ غم انگيزش، احمد پناهنده

بار ِ ديگر غروبی غم افزا، تن و جان ِ لنگرود را در برگرفت و بيرق ِ سرفراز ِ شهر ِ ياران، برجسته سالاری از ديار ِ مهربانان، محمود ِ عزيز، پاينده در دل و جان همه ی همزبانان ِ سرزمين ِ گيل و ديلم فرود آمد.
سالی ديگر از سالهای ِ اندوه ِ از دست دادن ِ محمود، آه چه شرر بار گذشت و دوباره روز ِ فراق و درد فرا رسيد.
و دردا که ما غربت زدگان ِ غربت ِغريب، در اين زمانه ی اشک و آه، حتا امکان حضور بر مزارش را نداريم.
چه می شود کرد؟
اين جريمه ای است که بابت اشتباه ِ تاريخی خود پرداخت می کنيم و بايستی بسوزيم و بعد هم بسوزيم تا محمود پاينده را ديدار کنيم. آنجا در آن ديدار ِ ابدیّت، محمود ِ گيلک زبان و شيرين گوی، برايمان منظومه ی " يه شو بو شوم روخونه " را بخواند و چشم و دلمان را به محيط اجتماعی باز کند و با منظومه ی " ليلا کوه " صبر و استقامت را به ما بياموزد.
در سالروز ِ از دست دادن محمود پاينده شايسته است، ابياتی از منظومه هايش را باز خوانی کنيم و مثل خودش به شهر و ديارمان عشق بورزيم. عشقی که محمود در تمامی ِ زندگی ِ کوتاهش پنهان نکرد و بسان ِ پروانه گرد ِ يار می گشت و در اين سود سودا، فرهنگ و لهجه ی گيل و ديلم را از دل ِ پيران ِ زمانه بيرون کشيد و در مجموعه ای بنام کتاب " گيل و ديلم " به ما بخشيد.
بايد در اين زمانه ی عُسرت و درد، درس انسانيت و دوستی را از محمود آموخت. آنجا که همگی ما را حتی از آزار يک پرنده ی وحشی بنام " کشکرت " (۱) بر حذر می داشت و يا نوع ميهمان نوازی نوين را در دل ما می کاشت. آنجا که در شعر " نمه شکار " از نامردی ميزبان سخن می سرايد که چگونه ميهمان ِ تازه از راه رسيده را بدست جلاد می سپارد.



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 




سخن کوتاه:
امروز در عرصه ی فرهنگ و ادب، جائيکه محمود پاينده شالوده ی عشق را کاشت و رسم ِ دوستی را به ما آموخت، بيائيم مثل محمود و با نام و ياد محمود، عشق و انسانيت را پاس بداريم و از نامردمی و کين خواهی دوری کنيم و نهال دشمنی برکنيم و درخت دوستی بنشانيم که محمود عزيز ما از فراز آسمانها، نگران راه و روش ماست.
نام و نشان و ياد و يادگار ِ محمود پاينده ی عزيز ما جاودان باد!

استاد محمود پاينده ی لنگرودی شاعر، مردم شناس، فرهنگ نويس، مورخ و خوشنويس در ۱۲ آذر ماه ۱۳۱۰، ماه آتش و نور روشنائی و انرژی در لنگرود ديده به اين هستی گشود.
دوران کودکی و نوجوانی را چون همه ی بچه های بازيگوش آن دوران در کنار بازی و شيطنت، به کار نزد پدر خود مشغول شد.
در پايان اين دوره ی نوجوانی به حزب توده پيوست و به عنوان يکی از فعالين و مسئولين حزب در کنار حسن اسکندری يکی از همشهری هايش به فعاليت پرداخت.
محمود پاينده در سن ۲۲ سالگی، که از سالهای لبريز از خيانت ِ پنهان و عريان حزب توده و مستی و بی مسئوليتی جبهه ی ملی است، به تهران مهاجرت کرد.
او در اين زمان و دوری از حزب، فرصتی برايش ايجاد می شود تا به خويشتن ِ خويش برگردد و به اصل ِ خويش پيوند بخورد.
محمود پاينده در آن سالهای پر تکاپو و خيانت حزب توده به اين نتيجه رسيده بود که يگانه راه پيشرفت و ترقی ِ کشور، بالا بردن سطح ِ علم و فرهنگ و مبارزه با جهل است. به همين منظور به کارهای فرهنگی روی آورد و با مجله اميد ايران آغاز به کار کرد. سپس با نشريات ديگر خصوصاً با روزنامه ی کيهان کار مطبوعاتی خودش را که تا " انقلاب شکوهمند " ادامه داشت، همکاری کرد.
محمود پاينده سپس در سن ۶۷ سالگی در شامگاه ۲۷ آبان ماه ۱۳۷۷ در تهران ديده از جهان فرو بست و در زادگاه خود لنگرود که به آن بسيار عشق می ورزيد به خاک سپرده شد.
او اين عشق به لنگرود و ديارش را هيچ وقت پنهان نکرد و در هر جا که فرصت می يافت، بر زبان می آورد و يا می نوشت.
بطوريکه در مقدمه ی کتاب ِ آئين ها و باور داشت های ِ گيل و ديلم می نويسد:
" . . . . و من که عزيزترين سالهای زندگی را با مردم مهر پرور همين ديار و با عزيز داشت ِ همين آئين ها و در گيری با همين باورداشتها زيستم، به هنگام ِ نوشتن شادی ها ی ِ مردم نيک آئين اين سرزمين، احساس غرور و سربلندی کردم و به تهيدستی و ناتوانی آنان در توان بخشی و رستگاری ِ همنوعان ِ آرزومندشان گريستم.
و در اين فتح و شکست، به ايمان ِ سخت بنيان ِ آنان که به استواری سربلند و روسپيد ( درفک وسمام )* بود و به فروتنی آنان که خرمی و سر سبزی جلگه های دور دست و پر برکت را داشت و به خشم ِ بی امان آنان که به گستردگی دريای ِ خروشان ولايت ِ ما بود، رشک بردم.
من به فرخندگی زندگی و روان مهربان مردم پر حکايت ولايت خود عشق می ورزم و به شايستگی ِ اين ويژگی ِ خاص است که همه ی فرصت های دوست داشتنی خود را بی دريغ نثار چگونگی زندگی آنان ساختم و به گرد آوری ِ " آئين ها و باور داشت ها " يشان پرداختم. . . ."
اهميت اين پژوهش ها در باورداشت ها، آئين ها و فرهنگ ِ گيل و ديلم به حدی برجسته و سزاوار بود که استاد ِ ممتاز و بی نظير ِ فرهنگ ِ فارسی، دکتر پرويز ناتل خانلری مقدمه ای بر کتاب ِ محمود پاينده ی لنگرودی نوشت.

محمود پاينده انسانی خود ساخته با استعدادهای بسيار و کم نظير در زمينه های شعر، نويسندگی، فرهنگ عامه، تاريخ، زبان و خوش نويسی بود.
بطوريکه کار نامه ی پر بار زندگی کوتاهش را می توان فهرست وار چنين گزارش کرد.
- گل عصيان، مجموعه شعر به فارسی، ۱۳۳۴
- يه شو، بوشوم، روخئونه ( شبی به ردود خانه رفتم )، اين شعر را شاعر در سال ۱۳۳۸ به لهجه گيلکی سروده و سپس خود آنرا به فارسی برگرداند.
- ليله کو ( ليلا کوه ). اين شعر در سال ۱۳۴۷ سروده شده و نخستين بار در سال ۱۳۵۸ چاپ شد.
- مثلها و اصطلاحات گيل و ديلم، انتشارات بنياد فرهنگ ايران در سال ۱۳۵۲
- آئينها و باور داشتهای گيل و ديلم، تهران انتشارات بنياد فرهنگ ايران در سال ۱۳۵۳
- قيام غريب شاه گيلانی مشهور به عادلشاه در دوره صفويه، تهران انتشارات سحر سال ۱۳۵۷
- پژوهشی در باره پل خشتی لنگرود، خشته پل، مصور، زمستان ۱۳۵۸
- يادی از دکتر حشمت جنگلی، تهران انتشارات شعله، سال ۱۳۶۸
- خونينه های تاريخ دارالمرز ( گيلان و مازندران ) سال ۱۳۷۰
- فرهنگ گيل و ديلم، فارسی به گيلکی، تهران مؤسسه انتشارات اميرکبير، سال ۱۳۶۶
اين کتاب در همين سال، به عنوان ِ بهترين کتاب سال شناخته شد و جايزه گرفت.
در کنار اثرات ارزنده ی بالا، شعرهای متنوع گيلکی و فارسی و هم چنين داستهای کوتاه و دلنشينی از اين شاعر، نويسنده، تاريخ نگار، پژوهشگر و خوشنويس باقی مانده است. روحش شاد بادا
اين قلم در تابستان ۱۳۵۷ خورشيدی اين سعادت را داشت که در چندين نوبت در مؤسسه ی کيهان با او ديدار داشته باشد و با يادی از ديارمان شادی و گريه را توأمان بين خود تقسيم کند.
هر بار که با او هم صحبت می شدم، ضمن مزاح و خنده و طنز، به من می گفت:
" گيله مرد لنگرود، چرا می خواهی به آمريکا بروی؟ تو بهتر است همين جا بمانی و هر استعدادی داری برای اين ديار بکار بگيری و اگر ورزشکاری، برای لنگرود و بزرگی ِ لنگرود، ورزش کنی "
دليلش هم اين بود که من می خواستم، محمود، از طريق برادرش احمد نباتچی ( پاينده ) که در پنسلوانيا پزشک بود، برايم پذيرش بگيرد و در آغاز نزد آنها بروم.
با اينکه پذيرش گرفتم، اما نتوانستم ويزا برای آمريکا بگيرم و عاقبت به آلمان آمدم و کماکان در آلمان بسر می برم.
در پايان دو نمونه از شعرهای درخشان و ماندگار اين دوست و شاعر توانای گيل و ديلم و ايران را تقديم عاشقان ادب و فرهنگ ايرانزمين می کنيم باشد که با خواندن اين ابيات روح و روان اورا شاد گردانيم.

کشکرت

با آن که از هر بچه ی شيطان ِ سنگ انداز
می بيند به جان ِ خويشتن آزار
در پرواز
باز می خواند برای ِ شهريان آواز
کشکرت، مرغ ِ بلند آوازه ی شهر است
در زمستان های ِ بی پاياب
کشکرت!
خوش، خوش
کشکرت!
سيمای ِ آن عشق آفرين را ديده بودی بر فراز راه
باز خندان است
چشم در راه عزيزان است؟
کشکرت، در وا پسين ديدار زد فرياد
آری خوش خبر... خوش، خوش!

نمه شکار

شکارچيان، اردک های دست آموز را بر آب ِ برکه رها می سازند و خود در کلبه ی پوشالی ِ کوچک، کنار ِ برکه به کمين می نشينند. اردک ها به شادمانی فرياد می کشند و مرغابيان ِ وحشی ِ خسته از راه رسيده، آنان را از خود می پندارند و می نشينند و با آنان جستجو و جست و خيز می کنند. اردک ها کم کم خود را کنار می کشند و شکارچيان به ناگاه آتش می گشايند...
مرغابيان ِ اهلی ِ دست آموز
در شُر شُر ِ مداوم ِ باران
مست و ترانه خوان
بر آب صاف برکه نشستند
*
ما نيز آمديم و نشستيم
با بال های خسته
از رنج راه و دوری ِ پرواز
بی واهمه ز حيله ی تيرانداز
*
گفتند:
ای نورسيدگان ِ ز دياران ِ دوردست
اينجا خوش آمديد!
*
گفتيم:
ای ناشناس ياران!
دريای مهربانی تان بيکرانه باد!
در شُرشُر ِ مداوم ِ باران
هر لحظه، بزم برکه ی ما شادمانه تر
پيوند آشنائی ما جاودانه باد!
*
ياران ميزبان
کم کم ز ما کناره گرفتند و ما به مهر
پنداشتيم برکه به ما وا گذاشتند
ای دريغ و درد!
که صيادها به خشم
داغ ِ هزار گُل، به دل ِ ما گذاشتند
*
هان ای ز راه آمده نا آزموده کار!
با مرد در عزای ِ عزيزان گريستن
خوشتر که با برادر ِ نامرد زيستن!
(۱) زاغ و زاغچه را در لهجه گيلکی " کشکرت" می گويند. اين پرنده اصطلاحاً در باور مردم ِ گيلان و يا حداقل لنگرود حامل خبر خوش است. به همين سبب وقتی بر روی درخت هر خانه ای بنشيند و آواز بخواند، می گويند: خوش خبر باشی يا خبر خوش داشته باشی

apanahan@t-online.de
a_panahan@yahoo.de





















Copyright: gooya.com 2016