$pda_agents = Array('Windows CE', 'NetFront', 'Palm OS', 'Blazer', 'Elaine', 'WAP', 'Plucker', 'AvantGo'); $http_user_agent = $_SERVER['HTTP_USER_AGENT']; foreach($pda_agents as $pda_agent) { $found = stristr($http_user_agent, $pda_agent); if($found) header('Location: /english/pda.php'); } ?>
بخوانید!
4 اسفند » دولت و پلیس بر سر طرح امنیت اجتماعی اختلاف ندارند، مهر
4 اسفند » شیطان به روایت امیر تاجیک، خبر آنلاین 2 اسفند » قفل شدگی در گذشته، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا 2 اسفند » ديدگاه هنرمندان براي رفع كمبود تالارها، جام جم 2 اسفند » آذر نفیسی نویسنده و استاد دانشگاه جانز هاپکینز در مورد تازه ترین اثر خود صحبت می کند (ویدئو)، صدای آمریکا
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! اعترافات پسر اسيدپاش، متهم بعد از محاکمه به قصاص چشم محکوم شد + عکس، اعتمادمرجان لقايي چشمان آمنه، چهار سال است آفتاب را نديده. چشمان آمنه چهار سال است صورت مهربان مادر را نديده، چشمان آمنه چهار سال است در تاريکي مطلق فقط سياه بختي اين دختر جوان را برايش به تصوير کشيده است. آمنه هنوز نمي داند چرا عشقي که مي گويند نوازشگر است و مهربان است اسيدي شد و به صورتش پاشيد و او را براي هميشه در تاريکي فرو برد. چشمان آمنه ديروز اشک هاي مادر را نديد. چشمان آمنه ديروز نور فلاش عکاساني را که اشک ريزان او را دوره کرده و سوژه خود قرار داده بودند، نديد. چشمان آمنه حتي نتوانست چهره پسري را که بينايي اش را از او گرفته ببيند. چهار سال از آن روز سرد و سياه در پارک رسالت گذشته و از آن صورت مهربان و چشمان اميدوار به آينده براي آمنه، دو سوراخ باقي مانده سوراخ هايي که قطره قطره اشک هاي آمنه را روي صورت پرزخمش مي ريزد تا ذره يي از غم درونش را براي حاضران در دادگاه به نمايش بگذارد. «قصاصش کنيد تا ذره يي از زجر من و خانواده ام را درک کند.» اين اوليه جمله يي بود که آمنه ديروز در جلسه محاکمه و در برابر هيات قضات به زبان آورد.
کيفرخواست در ابتداي جلسه محاکمه پسر جواني که به صورت آمنه اسيد پاشيده بود، ابتدا محمد شادابي در جايگاه قرار گرفت تا به عنوان نماينده دادستان عليه جوان اسيدپاش اقامه دعوا کند و جزئيات حادثه يي را که به کور شدن آمنه منجر شده است، توضيح دهد. نماينده دادستان گفت؛ مجيد جوان 27 ساله يي که در دادگاه حاضر شده و اين طور با چشمان بازش به هيات قضات و حاضران خيره مي نگرد و صورت پر از زخم آمنه را که حتي براي راه رفتن بايد از مادرش کمک بگيرد تماشا مي کند، متهم است 12 آبان سال 83 به صورت آمنه بهرامي که مهندس الکترونيک است، اسيد پاشيده و علاوه بر کور کردن دو چشم اين دختر جوان به صورت او به شدت آسيب رسانده و زخم هاي متعددي را روي آن ايجاد کرده است. وي در حالي که اسيد همراه داشت شش ساعت به کمين آمنه نشست و سرانجام ساعت دو بعد از ظهر روز حادثه در پارکي نزديک پل سيدخندان اسيد را روي آمنه پاشيد و متواري شد. پس از چند روز پليس موفق به شناسايي مجيد شد و وي به اسيدپاشي اعتراف کرد. محمد شادابي ادامه داد؛ من به عنوان نماينده دادستان و با توجه به تقاضاي آمنه بهرامي شاکي پرونده مبني بر قصاص دو چشم متهم تقاضاي صدور حکم قصاص دو چشم متهم را دارم. آمنه در جايگاه در ادامه آمنه بهرامي دختر نابينا با کمک مادرش پشت تريبون قرار گرفت تا گوشه يي از مصيبت هايي را که در چهار سال گذشته تحمل کرده است براي دادگاه بازگو کند. آمنه گفت؛ بارها گفته ام و باز هم مي گويم تقاضاي قصاص متهم را دارم. البته فقط چشمانش را از او بگيريد. چون من نمي توانم مثل او رفتار کنم و به صورتش اسيد بپاشم اين عمل خيلي وحشيانه است. فقط بينايي اش را بگيريد تا چشمانش مثل چشمان من شود. البته من به خاطر خودم تقاضاي قصاص ندارم. اين خواسته جامعه است. مجيد بايد مجازات شود تا اين گونه افراد بدانند حق ندارند به صورت دختري اسيد بپاشند. قاضي؛ فکر مي کنيد انگيزه متهم از اينکه به صورت شما اسيد پاشيد چه بود؟ آمنه؛ مجيد جوان خودخواه و طردشده از جامعه است و نمي تواند تحمل کند کسي خلاف ميل و خواسته اش رفتار کند. قاضي؛ شما با متهم قبل از اين حادثه رابطه يي داشتيد؟ آمنه؛من رابطه يي با او نداشتم چند بار مادرش با خانه ما تماس گرفت و از من خواستگاري کرد، من هم چون مجيد را نمي شناختم جواب منفي دادم. چون سر اين مساله حساس شده بودم و مادر مجيد مرتب به خانه ما زنگ مي زد، يک روز از دوستم پرسيدم دانشجويي به نام مجيد در دانشگاه داريم. دوستم گفت؛ مجيد همان پسري است که يک بار در کارگاه برايت مزاحمت ايجاد کرد. من در دانشگاه رابطه يي دوستانه با دختران و پسراني که همکلاسي ام بودند داشتم.ما مثل خواهر و برادر بوديم. اما آن روز در کارگاه، مجيد که ورودي سال پايين تر بود، کنارم نشست و برايم ايجاد مزاحمت کرد. من صندلي ام را کنار کشيدم اما مجيد به اذيت هايش ادامه داد. مي خواستم موضوع را به استاد بگويم که يکي از همکلاسي هايم گفت جايت را عوض کن تا ماجرا تمام شود. من و مجيد آن روز با هم جر و بحث کرديم و من هيچ وقت با او صحبت نکردم. نسبت به مجيد هميشه احساس بدي داشتم. بعد از آن بود که ديگر مطمئن شدم نمي خواهم با او ازدواج کنم. مجيد پس از آن با محل کارم تماس مي گرفت و با صحبت هايش مرا تهديد مي کرد. مي گفت تو نمي تواني جواب منفي به من بدهي و بايد با من ازدواج کني. تو نمي تواني زندگي مرا خراب کني، من آينده ام را با تو ساخته ام. البته اوايل مي گفت خودش را مي کشد. من هم به او جواب مي دادم هر کاري دوست دارد انجام بدهد. مردي که با پاسخ منفي به خودکشي فکر کند به درد زندگي نمي خورد. مجيد به مزاحمت هايش ادامه مي داد. او مرتب مقابل محل کارم مي آمد و هر بار که از محل کارم خارج مي شدم تعقيبم مي کرد. دو روز قبل از حادثه مجيد را مقابل در شرکت ديدم، جلو رفتم و به او گفتم من ازدواج کردم و همسرم را دوست دارم، بهتر است دست از سرم برداري. اگر يک بار ديگر مزاحم من شوي با شوهرم به سراغت مي آيم. مجيد جواب داد طلاق بگير و با من ازدواج کن. قبول نکردم و گفتم بهتر است مرا از فکرت بيرون کني. بعد از اينکه از مجيد جدا شدم به کلانتري رفتم و گفتم تهديد شده ام و پسر جواني به من گفته کاري مي کنم تا آخر عمرت بسوزي. اما ماموران کاري نکردند و گفتند تا زماني که جرمي اتفاق نيفتد نمي توانند وارد ماجرا شوند. قاضي؛ پس از آن هم باز تهديد شدي؟ آمنه؛بعد از آن روز ديگر مجيد را نديدم، همکارانم هم او را نديده بودند. فکر کردم حرفم را باور کرده و ديگر به سراغم نمي آيد. روز حادثه کارم در شرکت تمام شده بود و داشتم به خانه برمي گشتم. در پارک رسالت احساس کردم کسي مرا تعقيب مي کند، سرعتم را کم کردم تا فردي که پشت سرم است رد شود، اما او جلو نيامد. من ايستادم، وقتي فرد تعقيب کننده جلو آمد ديدم او مجيد است. همه چيز در يک لحظه اتفاق افتاد. پارچ قرمز رنگي در دستش بود. يک لحظه به چشمان من نگاه کرد و مايع داخل پارچ را به سمت من پاشيد. قاضي؛ زماني که اسيد به صورتت پاشيده شد، چه کردي؟ آمنه؛آن لحظه صورت دو خواهري که سال ها پيش رويشان اسيد پاشيده شده بود در ذهنم متصور شد. با خودم گفتم خدايا اسيد چه بلايي سرم خواهد آورد.اسيد، فلز مدار چاپي را از بين مي برد و من به خاطر رشته تحصيلي ام اين مساله را مي دانستم. از آن لحظه به بعد هرگز نتوانستم ببينم، اما هيچ وقت نمي خواستم اين مساله را باور کنم. من نمي ديدم که مردم اطرافم جمع شده اند. فقط فرياد مي زدم و کمک مي خواستم. مردي از داخل ماشينش برايم آب آورد. صورتم را با آب شستم بلافاصله مرا به بيمارستان رساند. جلوي در پياده کرد و زماني که داشتم وارد بيمارستان مي شدم نگهبان مرا ديد و با خودش به مرکز پرستاري برد. صورتم را چندين بار شستند. قطره هاي اسيد که روي صورتم ريخته بود، روي دستم چکيد و دستانم را هم سوزاند. قاضي؛ اقدامات لازم در بيمارستان برايت انجام شد؟ آمنه؛ در بيمارستان لبافي نژاد هرکاري که مي توانستند برايم انجام دادند. مدتي که در بيمارستان ماندم يک روز به من گفتند بايد آماده شوي و به اتاق عمل بروي. پرسيدم براي چه. جوابي ندادند. پزشک معالجم بالاي سرم آمد و گفت؛ رضايتنامه عمل را امضا کن. گفتم مي خواهيد چه کنيد. نکند قصد تخليه چشم هايم را داريد. دکتر گريه کرد و رفت. من حاضر نشدم چشمم را تخليه کنند، چون معلوم نبود به لحاظ روحي بتوانم تحمل کنم يا نه. گفتم اگر قرار است چشمم از بين برود بگذاريد خودش از بين برود. به من گفتند ممکن است عفونت کند و به مغزت برسد، آن وقت جانت را از دست مي دهي. اگر من مي مردم خانواده ام شايد فقط يک سال غم سنگين مرگم را داشتند و بعد عادت مي کردند. اما حالا هر روز به من نگاه مي کنند و ذره ذره آب شدنم را مي بينند. دفاعيات متهم بعد از صحبت هاي آمنه و وکيل مدافعش نوبت به مجيد رسيد تا در برابر اتهام اسيدپاشي از خود دفاع کند. قاضي؛ اتهام شما اسيدپاشي و از بين بردن دو چشم آمنه بهرامي و ايراد جراحت هاي متعدد به صورت او است، قبول داري؟ متهم؛ بله، قبول دارم. من به صورت آمنه اسيد پاشيدم. قاضي؛ انگيزه ات از اين کار چه بود؟ متهم؛ آمنه از من خواستگاري کرد، من هم قبول کردم و بعد هم عاشق او شدم. اما بچه هاي دانشگاه حرف هاي نامربوطي در موردم زدند و آمنه پشيمان شد. قاضي؛ حتي اگر گفته هايت را بپذيريم کارت توجيه نمي شود چون آمنه تحقيق کرده و متوجه شده بود نمي تواند با تو زندگي کند. تو حق نداشتي روي صورتش اسيد بپاشي. متهم؛ مقصر خودش بود. من عاشق او شدم و ديگر نمي توانستم از او دل بکنم. من عاشق آمنه شده بودم. حرف شما منطقي است اما دل عاشق منطق متوجه نمي شود. قاضي؛تو مي دانستي ميزان تخريب اسيد چقدر است، چرا مي خواستي صورت آمنه را نابود کني؟ متهم؛من دچار فشار روحي و رواني و ديوانه شده بودم. آمنه با رفتارش نشان مي داد مرا دوست دارد اما جواب رد مي داد. قاضي؛از کجا اطمينان داشتي که آمنه تو را دوست دارد؟ متهم؛هر بار مرا مي ديد، تپش قلب مي گرفت. موضوعات بي خودي را مطرح مي کرد تا با من صحبت کند. من هم فهميدم عاشقم شده است. قاضي؛ از کجا متوجه تپش قلب آمنه مي شدي؟ متهم؛چشمانش نشان مي داد. شايد ديگران متوجه نمي شدند، اما من با تمام وجودم احساس مي کردم. قاضي؛تهديد کرده بودي خودکشي مي کني، چرا تهديدت را عملي نکردي؟ متهم؛چند بار تصميم گرفتم آمپول هوا به خودم تزريق کنم اما نتوانستم، بعد تصميم گرفتم به صورت آ منه اسيد بپاشم تا نامزدش او را رها کند و من به آمنه برسم. قاضي؛چرا تصميم نگرفتي اسيد را به صورت نامزد آمنه بپاشي و خود او را هدف گرفتي؟ متهم؛من نامزدش را نمي شناختم، اما با اين کارم آمنه را از نامزدش جدا مي کردم. قاضي؛چه زماني تصميم گرفتي اسيدپاشي کني؟ متهم؛وقتي آمنه گفت ازدواج کرده او طوري حرف زد که من مطمئن شدم واقعيت را مي گويد. قاضي؛اتفاق هاي روز حادثه را تعريف کن. متهم؛روزي که آمنه گفت ازدواج کرده، به مغازه رفتم و تقاضاي اسيد کلريدريک کردم. مغازه دار گفت اين نوع اسيد جامد است و او ندارد. من اسيد مايع خواستم که گفت فردا مي آورد. فردايش دوباره به مغازه رفتم و 400 سي سي اسيد خريدم. روز حادثه به نزديکي محل کار آمنه رفتم. مي دانستم چه ساعتي از شرکت بيرون مي آيد. 10دقيقه منتظر شدم و بعد در فرصتي مناسب اسيد را به صورتش پاشيدم. قاضي؛آيا حاضري با اين وضعيت با آمنه ازدواج کني؟ متهم؛بله حاضرم. من او را دوست دارم. قاضي؛آمنه تقاضاي قصاص چشم کرده آيا حاضري به او ديه بپردازي؟ متهم؛من پولي ندارم که ديه بپردازم. قصاص را قبول دارم به اين شرط که هر دو ما را به اتاق عمل ببرند و چشم هايمان را تخليه کنند، از کجا معلوم بعد از کور شدن من راه درماني براي آمنه پيدا نشود و او دوباره بينايي اش را به دست نياورد؟ قاضي؛پزشکي قانوني و پزشکاني که آمنه را در بارسلونا تحت درمان قرار دادند اعلام کردند آمنه به طور قطع بينايي اش را به دست نمي آورد و براي يافتن اين مساله رسيدگي به پرونده چهار سال طول کشيده است. متهم؛من اين حرف ها را قبول ندارم، بايد چشم هر دو ما را تخليه کنند تا اثر قصاص روي چشمان من هم باقي بماند. قاضي؛در اين چهار سال تلاش کردي که رضايت بگيري؟ من تلاش کردم اما آمنه خودش را از من مخفي مي کند. قاضي در اين هنگام عکس زماني که آمنه سالم بود را به متهم نشان داد و گفت؛ اين چهره را با چهره يي که آمنه حالا دارد مقايسه کن، آيا پشيمان نيستي؟ متهم؛ کاري که کردم اشتباه بود، قبول دارم و پشيمان هستم. حالا هم کارم قابل جبران نيست. من نيتم خير بود هرچند عملم بد بود. آخرين حرف هاي آمنه سپس قاضي عزيزمحمدي يک بار ديگر آمنه را به جايگاه دعوت کرد و از او خواست تا اگر حرفي دارد بگويد.آمنه گفت؛ بگذاريد ماجراي تخليه شدن چشم راستم را برايتان توضيح دهم. وقتي پزشکان بيمارستان لبافي نژاد قطع اميد کردند به من گفتند هرچند در اسپانيا هم نمي توان کاري کرد اما براي اينکه بعدها پشيمان نشوم بهتر است به آنجا بروم. در اسپانيا پزشکان تمام تلاش شان را کردند. من مي توانستم با چشم راستم فقط سايه ها را ببينم، آنها چند بار مرا جراحي کردند، اما نتوانستند کاري بکنند. من از صحبت هايشان متوجه مي شدم که اتفاق بدي در حال رخ دادن است اما هيچ وقت در اين باره بي پرده با من صحبت نمي کردند. يک روز صبح که بيدار شدم احساس کردم چيزي شبيه کرم روي گونه هايم است.يادم آمد من کرم استفاده نکردم. چند لحظه بعد ريزش کرم قطع شد و من دستم را به سمت چشمم بردم و متوجه شدم که هيچ چيز در پلکم نيست. خودم را به کلينيک رساندم. پزشکان گفتند ما مي دانستيم اين اتفاق خواهد افتاد اما به تو نگفتيم. اسيد تا پنج سال قدرت تخريب دارد و متاسفانه من روز به روز بدتر مي شوم. آمنه ادامه داد؛ اگر حتي ذره يي اميد بود من در بارسلونا مي ماندم. به من گفتند شبکيه چشمم به طور کامل از بين رفته است. هرچند پولي ندارم و خانواده ام هم به شدت در تنگنا هستند و آقاي خاتمي رئيس جمهور وقت 27 هزار يورو به من کمک کردند تا بتوانم در بارسلونا بمانم، اما حاضر نيستم از متهم ديه بگيرم. مردي که هنوز هم به فکر نابودي من است و مي خواهد چشمانم تخليه شود چطور خود را عاشق معرفي مي کند. اين مرد اگر آزاد هم شود قصد جانم را مي کند. هر روز از خداوند مي خواهم کاري کند که من از خانواده ام جدا شوم و آنها اينقدر عذاب نکشند. حکم قصاص در پايان جلسه قاضي عزيزمحمدي يک بار ديگر متهم را به جايگاه دعوت کرد تا آخرين دفاعياتش را بگويد. او لايحه يي 18 صفحه يي به دادگاه ارائه داد که عنوانش «اسيد پاش مجرم يا قرباني» بود و سپس گفت؛ اين روزنامه ها بودند که جنجال کردند، من کار بدي نکردم. کارم بدتر از اسيدپاشي به صورت 15 دختر در افغانستان نيست که اين طور پرونده ام را درشت کرده و هر روز با يک تيتر چاپ مي کنند. حالا جامعه زير بار قصاص چشمان من مي رود اما اگر آمنه اين کار را کرده بود طور ديگري با او برخورد مي شد. با پايان يافتن جلسه دادگاه هيات سه نفره قضات (عزيزمحمدي، بومي و رحيمي ) وارد شور شدند و به اتفاق آرا، مجيد را به قصاص چشم پس از پرداخت تفاضل ديه محکوم کردند. اين جوان به پرداخت ديه در مورد ساير قسمت هاي آسيب ديده نيز محکوم شد. Copyright: gooya.com 2016
|