$pda_agents = Array('Windows CE', 'NetFront', 'Palm OS', 'Blazer', 'Elaine', 'WAP', 'Plucker', 'AvantGo'); $http_user_agent = $_SERVER['HTTP_USER_AGENT']; foreach($pda_agents as $pda_agent) { $found = stristr($http_user_agent, $pda_agent); if($found) header('Location: /english/pda.php'); } ?>
در همين زمينه
8 تیر» فاطمه و کهن الگوی مادر، علی طهماسبی16 اردیبهشت» حرمت به خویش، علي طهماسبي 21 بهمن» خلاصه ای از سخنرانی علی طهماسبی در شب عاشورا در مشهد به مناسبت عاشورا 19 دی» عرفات ما، علي طهماسبي 21 اسفند» از اين آتش تا آتش ديگر، علي طهماسبي
بخوانید!
4 اسفند » دولت و پلیس بر سر طرح امنیت اجتماعی اختلاف ندارند، مهر
4 اسفند » شیطان به روایت امیر تاجیک، خبر آنلاین 2 اسفند » قفل شدگی در گذشته، جمعه گردی های اسماعيل نوری علا 2 اسفند » ديدگاه هنرمندان براي رفع كمبود تالارها، جام جم 2 اسفند » آذر نفیسی نویسنده و استاد دانشگاه جانز هاپکینز در مورد تازه ترین اثر خود صحبت می کند (ویدئو)، صدای آمریکا
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! چه تنها مي رقصد! علي طهماسبي...مي بيني كه براي ويراني زندگي در اين سرزمين ديگر نيازي به حملهي نظامي از سوي فلان كشور هم نيست. در همينجا به اندازه كافي هيمه فراهم است. از اين خلق گيج و گنگ و مست هم كه به شادخواري و لذت جويي هاي پلشت گرفتار شده انگار اميد چنداني نيست
ترديد به جانم افتاده. نوشتن، يا، نانوشتن را. انگار طوفاني سهمگين در راه است. انگار سيل ميآيد. نه، آمده. همين جا، ميوزد، ميروبد، درهم ميپيچاند، ويران ميكند، و بذر هزار مصيبت تازه بر زمين ميپراكند و مريم نور دامن من در اين ميانه چه تنها مي رقصد! چه تلخ مي گريد، همو كه دل در گرو نجات بچههاي خياباني دارد. تا مصطفي هم قلمش را بردارد و دردي از اين دست، بر صفحهاي به عرياني تصوير كند، كه هشداري داده باشد و نهيبي زده باشد جماعت گيج را، نطفهي هزاران درد و زخم نهفته را شلاق طوفان از هم مي شكافد و موجي بر موجي ميافكند و تصويرهاي به خون دل آغشتهي تو را هم در خود مي بلعد. كوري اين قوم گيج و بد مست را انگارچارهاي نمانده، واژگان هم امروز به روسپي گري افتادهاند، اعتمادي بر هيچ كلامي از جنس عدالت و رحمت و فلان و فلان نيست. انگار به كليدهاي هرز ميمانند اين واژگان. برايم بگو، انبوه بچههاي خياباني از كجا ميجوشند؟ حاصل كدام همآغوشي در زير كدام سقف؟ كدام فرهنگ؟ كدام تمدن هستند؟ برايم بگو اين بچهها مگر قرار نيست همراه سال وماه باشند و در چرخهي ايام مردان و زناني ديگر شوند؟ مدام هم بر جمعيتشان افزوده ميشود، فردا هم كه بزرگتر شدند براي خودشان يك لشگرانتقام خواهند شد. يك لشكر محمد بيجه، يك لشكر ليلاي زانيه، يك لشكر استعداد واژگون شده، يك لشگر باندهاي تبهكاري و سرقت و تجاوز، كه خواب خوش را از چشم اين قوم خواهند ربود. انگار وقتي كه عدالت به بازي گرفته شود، خودش را اين گونه بازخواني ميكند. حالا ديوارها را بالاتر ببريد، نردههاي آهني را بر سر ديوارها محكمتر كنيد، پيشرفتهترين دزدگيرها را در خانههاتان نصب كنيد. بچههاتان را با سرويسهاي خصوصي به مدرسههاي خصوصي بفرستيد. با اين لشكري كه در راه است چه خواهيد كرد؟ و تو يار زنداني من، مسئله تنها فقر اقتصادي نيست، بچههاي خياباني هم صرفا حاصل فقر نيستند، به روزگاري نه چندان دور و نه اينگونه، ما بسي فقيرتر از امروز بوديم اما اين گونه نبوديم. آنچه ميبيني فقر اقتصادي نيست، مسئله شايد فحشاي اقتصادي است. فحشاي فرهنگي است، فحشاي مذهبي است. فحشا را كه نمي توان تنها به خود فروشي زنهاي خياباني خلاصه كرد. مگر رانت خواري از فاحشگي كمتر است؟ مگر تاريخ و فرهنگ تقلبي به خورد بچه ها دادن گناهش از تجاوز به عنف كمتر است؟ مگر پديد آمدن اين اختلاف عجيب طبقاتي، حاصل نفاق و دوريي نيست؟ ميداني كه طوفان ها هم هميشه حاصل اختلاف زياد دما ميان دو ناحيهي همجوار هستند. با اين شرايط فرهنگي و در ساختار اين نظام اجتماعي كه پديد آمده، درآمدهاي رو بفزوني نفت هم اين اختلاف طبقاتي را شايد بيشتر و بيشتر خواهد كرد و طوفان را سهمگينتر. هميشه با خودم كلنجار ميرفتم كه چرا در اسطورهي طوفان نوح، اكثريت عظيمي نابود شدند. پير و جوان و كودك و شير خوار هم نابود شدند و تنها سرنشينان يك كشتي به سكانداري آن پير نوحه گر نجات يافتند؟ هميشه پيش خودم واگويه ميكردم كه اين عدالت نيست. اما حالا كه غرق شدگي خودمان را در اين روزگار ميبينم تازه در مييابم كه شايد زبان و معناي اين اسطوره را نفهميده بودم. حالا باور ميكنم طوفان نوح را. اسطورهي سدوم و گمورا هم انگار بايد چيزي به همين گونهها بوده باشد. مي بيني كه براي ويراني زندگي در اين سرزمين ديگر نيازي به حملهي نظامي از سوي فلان كشور هم نيست. در همينجا به اندازه كافي هيمه فراهم است. از اين خلق گيج و گنگ و مست هم كه به شادخواري و لذت جويي هاي پلشت گرفتار شده انگار اميد چنداني نيست. حالا مريم شيريني به دهان بچه هاي خياباني بگذارد، « سونيا»ي سه چهارساله هم كه موهايش را مثل موهاي پسرها كوتاه كرده اند خودش را به دامن مريم بياندازد، پياپي او را مامان صدا كند، مريم هم بغض كند، او را به آغوش بگيرد، در ميان حق حق گريههايش به دهان او هم شيرني بگذارد. بعد تا گريه هايش را پنهان كرده باشد براي سونيا و ديگر بچههاي خياباني برقصد. مصطفي روزنامهاش را بنويسد، از حاشيه نشينها بنويسد، متهم شود، دادگاه برود، بيايد، برود، بيايد، سر به سنگ بكوبد، اما قلمش را به زمين نگذارد. اين را نوشتم تا به شما هم بگويم، دخترها، پسرها، مريم تنها مي رقصد، تلخ مي گريد. علي طهماسبي Copyright: gooya.com 2016
|