جمعه 28 مرداد 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

جمعه گردی های اسماعيل نوری علا: اسب را به کدام سوی درشکه ببنديم؟

اسماعيل نوری‌علا
در زبان انگليسی ضرب المثلی هست مبنی بر اينکه «اسب را پشت درشکه نمی بندند». دليل هم روشن است: اسب قرار است درشکه را بکشد و آن را با سرنشينان احتمالی اش به مقصد برساند؛ اما اگر اسب را به پشت درشکه يا درشکه را به جلوی اسب ببنديم هيچکس به مقصد نخواهد رسيد. اين اصطلاح، مثل هر اصطلاح ديگری، کاربردهای مختلفی دارد و می توان آن را در موارد گوناگونی در راستای روشن کردن مقصود به کار برد؛ و من هم اين روزها آن را در راستای روشن کردن پيچ و خم های مسئلهء غامض اتحاد نيروهای سياسی بسيار رسا و مبين می بينم.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


esmail@nooriala.com

در زبان انگليسی ضرب المثلی هست مبنی بر اينکه «اسب را پشت درشکه نمی بندند». دليل هم روشن است: اسب قرار است درشکه را بکشد و آن را با سرنشينان احتمالی اش به مقصد برساند؛ اما اگر اسب را به پشت درشکه يا درشکه را به جلوی اسب ببنديم هيچکس به مقصد نخواهد رسيد. اين اصطلاح، مثل هر اصطلاح ديگری، کاربردهای مختلفی دارد و می توان آن را در موارد گوناگونی در راستای روشن کردن مقصود به کار برد؛ و من هم اين روزها آن را در راستای روشن کردن پيچ و خم های مسئلهء غامض اتحاد نيروهای سياسی بسيار رسا و مبين می بينم.

مثلاً، در وضعيتی که قرار است عده ای دور هم جمع شده و به حداقلی از توافق و همکاری برسند، می توان به اين ضرب المثل رجوع کرد و ديد که چه مسائلی حکم اسب را دارند و کدام يک کارکرد درشکه را عرضه می دارند و چگونه می توان، بر حسب اين ضرب المثل، اسب و درشکه را طوری به هم بست که سفر و رسيدن به مقصد ممکن شود.

در استنباط من از اين صورت مسئله، بنظر می رسد که آنچه در ميان افراد يا آحاد شرکت کننده در يک «اتحاد عمل» مشترک است حکم اسب (عامل حرکت) را دارد و اختلاف های بين آنها همان درشکه ای است که قرار است بوسيلهء اسب به حرکت درآيد. يعنی، برای اينکه سفر اتحاد عمل آغاز شود چاره ای نيست جز اينکه اسب را به جلوی درشکه ببنديم، به اين معنی که اشتراکات را وسيلهء حرکت کنيم و در حين حرکت به حل اختلافات بپردازيم و يا حل آنها را به رسيدن به مقصد واگذاريم؛ هر چند که در طول سفر ممکن است مسافران در حل اختلافات شان توفيق نيابند و کل سفر ناتمام بماند.

اسب بی درشکه قدرت حرکت کردن و رفتن را دارد اما درشکه بدون اسب به سختی قابل کشيدن است. اشتراکات می توانند ما را زير يک سقف جمع کنند تا به اختلاف هامان نظر کنيم و احتمالاً به رفع و حل آنها بپردازيم حال آنکه اولويت دادن به رسيدگی به موارد اختلاف، يا ناديده گرفتن آنها، موجب می شود که زير يک سقف قرار گرفتن شرکت کنندگان بالقوه در اتحاد از ابتدا ناممکن شود.

اين نکات ممکن است که در بادی امر بديهی به نظر رسند اما اندکی توجه به آنچه در بين ما می گذرد نشان مان می دهد که «در عمل» تأکيد بر اختلافات و بی اعتنائی به اشتراکات بيشترين فضای مذاکرات ما را اشغال می کنند. در اغلب مذاکراتی که آغاز می شود ما، به جای سرمايه گزاری بر روی اشتراکات، به مطرح ساختن اختلافات می پردازيم و چون به اشتراکات بی توجه می مانيم گفتگوهامان اغلب در بن بست عدم مفاهمه ناتمام می مانند.

اجازه دهيد، برای روشن شدن اين نکتهء اخير، به برخی از اين «موارد اختلاف» اشاره کنم. نخست اينکه ما برای خود «خط قرمز» هائی اتحاد شکن اما بی دليل ايجاد می کنيم. يکی از موارد اين نوع کار را در مقالات دو هفتهء اخير شرح داده ام. مثلاً، جمعی ابتدا مدعی می شوند که هرکس از «فدراليسم» بعنوان نوع حکومت آيندهء ايران سخن بگويد لزوماً «تجزيه طلب» است و از آنجا که ما با تکه تکه شدن کشورمان مخالفيم نمی توانيم با معتقدان به فدراليسم به گفتگو و اتحاد عمل برسيم و بنشينيم؛ هر چند که هر دو به «تماميت ارضی و يکپارچگی ايران» و «وجوب استقرار دولت سکولار» در کشورمان معتقد باشيم. بدينسان راه گفتگو همين جا بسته می شود. اما اگر سفر گفتگو را با تأکيد بر اشتراکات مان آغار کنيم و بعنوان دو گروه سکولار و طرفدار حفظ يکپارچگی ايران به گفتگو بنشينيم امکان دست يافتن مان به تعريفی واحد از فدراليسم، که متضمن حفظ تماميت ارضی کشور در ظل يک حکومت غيرمتمرکز و دموکرات باشد، بسيار بالا بوده و همين واقعيت موجب می شود که طرفين گفتگو به تدريج به مرحلهء اتحاد عمل برای مبارزه با حکومت مذهبی مستقر در کشور ـ که منشاء همهء تبعيض ها و سرکوب ها و موجد ميل به جداسری و استقلال طلبی است ـ پا بگذارند.

مورد ديگر به «برنامه های ويژه» ای مربوط می شود که در داخل تبادل نظرهای اعضاء هر گروهی پرورانده می شوند و هر گروه ـ غرقه در استدلالات خاص خود ـ برنامهء ويژه خويش را تنها راه حل مسائل مبتلابه ايران می داند و، به اين دليل، فکر می کند که هرگونه اتحاد عملی بايد بر حول محوری که همين برنامه باشد صورت پذيرد.

اين امر در داخل آن گروه امری بديهی می نمايد اما اين نکته نيز بديهی است که گروه های ديگر هم دارای برنامه هائی ويژهء خود هستند، نسبت به آن تعصب دارند، و فکر می کنند تنها راه حل مسائل ايران را به دست آورده اند و، لذا، هرگونه اتحاد عملی بايد بر گرد برنامهء آنان شکل بگيرد.

پس، نشستن بر سر ميز مذاکره، همراه با اصرار بر محوريت برنامه ای که در جيب خود داريم و، طبعاً، با برنامه های ديگر حاضران متفاوت است، حکم همان بستن اسب به پشت درشکه را دارد چرا که ما درشکه اختلاف را جلوی اسب اشتراکات می بنديم. اما اگر همين گروه ها ـ که هر يک دارای برنامهء عمل متفاوتی هستند ـ بتوانند نخست اشتراکات خود را فرمولبندی کرده و بر سر آنها به توافق برسند آنگاه ميزان احتمال اينکه بنشينند و در فضائی پر از تفاهم برنامه های يکديگر را بررسی و نقد کرده و از اين راه به بهترين برنامه (که می تواند ملغمه ای از دو يا چند برنامه هم باشد) برسند بسيار بالا می رود.

احتمالاً در اينجا نيز نکات مطروحه اموری بديهی محسوب می شوند اما بايد ديد که اگر بستن اسب به جلوی درشکه يک «ترکيب» طبيعی و يک راه حل منطقی برای آغاز حرکت محسوب می شود چگونه است که در اغلب موارد چندين و چند آدم عاقل و بالغ، با سابقهء مبارزاتی بلند، اين نکته را درنيافته و به اصرار می کوشند که اسب خود را به پشت درشکه ببندند؟

از نظر من چنين موضع گيری های غيرمنطقی و مخربی می توانند دارای دلايل مختلفی باشند که در هر مورد يکی از آنها بر دیگران اولويت می يابد اما کارکرد همگی آنها تخريب و به بن بست کشاندن هر مذاکره ای است؛ و من در اينجا تنها (بعنوان وروديه ای بر مبحثی که می تواند ما را به نوعی آسيب شناسی اتحاد عمل سياسی اپوزيسيون مان برساند) چند مورد «بديهی ِ» را يادآوری می کنم.

می دانيم که در امر اتحاد نيروهای سياسی (که اغلب قصد دستيابی به قدرت را دارند) داشتن «دست بالا» (که در زبان سياسی «هژمونی» خوانده می شود) سخت مهم است. هر نيروی سياسی می تواند چنين بيانديشد که «وادار کردن ديگران به اتحاد بر گرد برنامه اش» موجب می شود که در داخل اتحاد دست بالا از آن او باشد حال آنکه پذيرش اتحاد بر بنياد اشتراکات متضمن اين ريسک است که اعضاء آتی اتحاد، طرح اش را نپذيرند و، در نتيجه، گروه «دست بالا»ی خود در اتحاد را از دست بدهد.

اما اين محاسبهء پيش گيریرانه خود نشان از آن دارد که ما به صلابت و ساختمان منطقی و امکانات اجرائی طرح خود اطمينان نداريم؛ و الا چگونه ممکن است گروه هائی که برای مقصد و مقصود ويژه ای گرد هم آيند تا در اتحاد عمل خود بهترين طرح های عملياتی را انتخاب کنند، اما از گزينش طرحی که، به دلايل مختلف، دارای کفايت و توانائی بيشتری از بقيهء طرح ها است خودداری کرده و به طرحی ضعيف تر و ناکارآمد تن در داده و شکست خود را از همان ابتدا رقم بزنند؟ و آيا مگر نه اين است که وقتی يک گروه شرط شراکت در اتحاد را گردآمدن ديگران بر حول محور طرح ويژهء خود می گذارد از يکسو از توانائی و برتری طرح خود مطمئن نيست و، از سوی ديگر، می انديشد که ديگر شرکت کنندگان در اتحاد از طرح او استقبال نخواهند کرد و گروه برتری خود را از دست خواهد داد؟

اما، علاوه بر «برتری جوئی» می توان به «در خود تنيدگی» گروه ها نيز اشاره کرد. بسياری از گروه ها چنان در خود فرو رفته و غرق اند و چنان بصورتی يکسويه تک گوئی را جانشين گفتگو کرده اند که ديگر قادر نيستند به واقعيت های بشدت متغير زندگی اجتماعی برگردند و چارچوب های کار خود را نه در تخيلات خود اقناع گر که در واقعيت های عينی و بديهی جستجو کنند. آنان، در درون خود، ساختارهای نظريه پردازی خاصی را می آفرينند که آنان را از استوار کردن «نظر» بر «واقعيت عينی» بی نيار ساخته و تأثير عميق جهان بيرون از پيلهء گروه را کم بها جلوه گر می سازند.

«هراس از درگير شدن با کار اجرائی و فعاليت های تأثيرگزار» نيز می تواند عامل ديگری باشد. هر گروه، به تدريج، برای خود قلمروی امنی می آفريند و فعاليت های خود را تبديل به رسومی تکراری می کند که اگرچه در عالم واقع بر سپهر واقعيت های سياسی اثری نمی گذارند اما، از يکسو، وجدان شرکت کنندگان در مراسم را آسوده می سازند و، از سوی ديگر، همزمان با اينکه ملاط چسبانندهء اجزاء گروه را به خطر نمی اندازد، هستی گروه ساکن در منطقهء امن را دستخوش عملياتی که متضمن بهم خوردگی وضع مطمئن موحود است، نمی کند.

اغلب سازمان های سياسی که در عرض پرهيجان يک مبارزه پا به عرصهء وجود گذاشته و در طول دوران ناموفق آن صاحب اينگونه مراسم و مناسک می شوند عاقبت متمايل و محدود به عملياتی متکرر می شوند. صدور اعلاميه های تکراری در سالگردهای خاص، نوشتن نامه های اعتراضی نسبت عملکرد حکومت استبدادی و ناشکيب، و شرکت در تظاهرات گهگاهی و بی خطر موجب آن می شوند که گروه ـ در عين داشتن شعارهائی اغلب انقلابی ـ بشدن محافظه کار و تکرو و خودمحور شده و از فکر پيوستن در اتحاد عمل با ديگر نیروها به هراسی هستی شناسانانه دچار آيد.

آنچه نوشتم، به نظر من، بخشی از مسائلی است که اپوزيسيون انحلال طلب و سکولار ايران با آن دست و پنجه نرم می کند و در راه ايجاد وحدت عمل، هرگونه کميتهء هماهنگی، يا برپائی کنگره ای گشترده و ملی، و حتی آفرينش آلترناتيوی سکولار ـ دموکرات در برابر حکومت اسلامی دچار دست انداز می شود.

اما، باز هم به نظر من، اگر مقصد همهء نيروها ايجاد نهادی هماهنگ کنندهء فعاليت های اپوزيسيون سکولار ـ دموکرات باشد و وجود چنين نهادی نخستين گام در راستای مبارزهء عملی و مؤثر با حکومت اسلامی تلقی شود، در آن صورت، عقلای حاضر در هر گروه بايد بفکر آن باشند که اسب ها را به پشت درشکه نبندند و وقت خود را بخاطر فرو افتادن در گرداب بی سرانجام پيش شرط گزاری های ناممکن بر سر وجوه اختلاف تلف نکنند.

اگر همهء گروه های «انحلال طلب» و «آلترناتيو انديش» بر مبنای اشتراکات متعددی که بين شان وجود دارد اقدام کرده و حاضر شوند که بی هيچ پيش شرط و پيشداوری بر سر ميز مذاکره برای ايجاد يک نهاد هماهنگ کننده بنشينند، آنگاه می توان يقين کرد که، در عين حال، يک «هيئت داوری» کارآمد در راستای انتخاب بهترين طرح برای مبارزه ای که گذار به دموکراسی را در مد نظر دارد وجود خواهد داشت و، با تکيه بر خرد جمعی منتشر در بين واحدهای سياسی، اپوزيسیون سکولار ـ دموکرات حکومت اسلامی موفق به اتخاذ کاراترين طرح های استراتژيک و واجد مرحله بندی و تاکتيک های عملی خواهد شد.

تصور کنيد که، برای انتخاب بهترين فيلم های سال، يک فستيوال عريض و طويل و پر خرج بوجود آيد و از جانب فيلمسازان مختلف آثار ارزنده ای به آن فرستاده شود اما در شب اعلام نتايج معلوم شود که فستيوال دارای «هيئت داوران» نيست چرا که عده ای عقيده داشته اند که ابتدا بايد بهترين فيلم را (که طبعاً ساخت آنها هم هست) انتخاب نموده و فستيوال را بر حول آن بوجود آورند!

در اين مورد اخير بسيار ديده ام که به هنگام بحث در مورد اشتراکات و اختلافات، برخی ها از مثال «نامعلوم بودن تقدم تخم مرغ و مرغ» سخن می گويند. من اما اين مثال را وافی به مقصود نمی دانم چرا که توالی تخم مرغ و مرغ امری دائمی است و، به حکم قواعد تحول طبيعی، شکستن اين دايرهء تکرار شونده ناممکن است. حال آنکه توالی اشتراک و اختلاف نمی تواند در دايره ای باطل گرفتار آيد. به همين دليل است که تصور می کنم مثال اسب و درشکه بسيار رساناتر است و شکست آفرين بودن يک گزينه و پيروزی آوری گزينهء ديگر را براتی و روشنی ثابت می کند؛ البته اگر آن ملاحظاتی که برشمردم بر حسن نيت و کوشش هامان برای نجات وطن پيشی و تفوق نگرفته باشند.


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016