استراتژیهای متعارض انقلاب ۵۷ و جنبش سبز، اکبر گنجی
بهجای ريختن همهی افراد در چرخ گوشت و توليد يک تن واحد (امت واحده يا جامعهی تودهوار)، بايد همهی گرايشها خود را سازمانيابی کنند. در گام بعد، تنوع و تکثر سازمانيافته، بايد از طريق ائتلاف در يک جبههی بزرگ (جنبش سبز) گرد آيند و از طريق بسيج اجتماعی گذار به نظام دمکراتيک ملتزم به حقوق بشر را ممکن سازند. جنبش سبز، يک جنبش متنوع و متکثر و ضد تبعيض است. نمیتوان (نبايد) از طريق دوقلوهايی چون: دينی - غير دينی، مذهبی - غير مذهبی، سکولار - ناسکولار؛ نظام تبعيض تازهای برساخت
امت سازی در برابر سازش های کثرت گرايانه(۱)
اشاره: پروژه ی انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ و پروژه ی جنبش سبز، دو پروژه ی متفاوت و متعارض هستند. اگر چه انقلاب پديده ای مدرن(متعلق به دوران مدرن) است، اما انقلاب ۵۷ نسبت به برخی از دستاوردهای مدرنيته(دموکراسی، حقوق بشر،جامعه ی مدنی، پلوراليسم،رواداری و...) سر سازگاری نداشت ولی برخی ديگر از دستاوردهای دوران مدرن- جامعه ی توده وار (mass society)،بسيج اجتماعی، سياست های پوپوليستی،دولت مطلقه، تبديل فرهنگ به تبليغات و...) را به کار گرفت. تغيير سرمشق، علت و معلول گذار از انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ به جنبش سبز است. مقاله ی حاضر به يکی از وجوه اين تحول و نقش استراتژيک آن در جنبش دموکراسی خواهی می پردازد.
۱-- پروژه ی يکپارچه سازی انقلاب: آيت الله خمينی در تمام دوران منتهی به انقلاب ۵۷ ، شعار "همه با هم" سر می داد. اين شعار وحدت بخش از سوی همه پذيرفته شد. اگر تک صداهای مخالفی وجود داشت، رهبری کاريزماتيک و پايگاه اجتماعی قوی آيت الله خمينی از يک سو، و گفتمان انقلابی- يوتوپيايی- ايدئولوژيک از ديگر سو؛ امکانی برای شنيده شدن آن تک صداها مهيا نمی ساخت. وقتی چند تن از روشنفکران که تعدادشان به اندازه ی انگشتان يک دست بود، ندای ناساز اعلام خطر را به صدا در آوردند، مقاله ای در هفته نامه ی ايرانشهر احمد شاملو در پاسخ آنان انتشار يافت که مضمون آن چنين بود: خطری در راه نيست، فقه مترقی اسلام، حکومت اسلامی و امام خمينی حلال همه مسائل اند.افراد منتخب امام خمينی،افراد مورد اعتماد مردم ايران هستند. بخش هايی از آن مقاله به قرار زير است:
"امام خمينی پديده ای تازه و دلگرم کننده در تاريخ تشيع است. او رهبر سياسی جنبش است...امام خمينی را مردم "انتخاب" کرده اند،به جهت اين که در عين علم به احکام شرع به مقام ارشديت نيز رسيده است...باکی نيست اگر جنبش مردم ايران ماهيتی "سياسی- مذهبی" دارد. اين در واقع ذات طبيعی هر جنبش توده ای در مشرق زمين است.ملت ايران خواستار حکومت علما نيست، بلکه خواستار حکومت اسلامی است...از طرح مسأله "حکومت اسلامی" در ايران نبايد باکی داشته باشيم،چرا که اکنون ايرانيان خواستار آن اسلام واقعی اند که بت می شکند...آن اسلام که مردم گرايی واقعی علی را با خود می آورد...آن اسلام که زائيده ی زينب هاست...اگر اراده ی مردم ايران مطرح است، اين مردم چنين می خواهند: حکومتی- اسلامی، يعنی حکومت مردم بر مردم با تکيه بر مبانی مترقی حقوق اسلامی و تشيع سرخ علوی...آيت الله خمينی اکنون از پشتيبانی کامل ملت ايران برخوردار است، پس می تواند به کمک افراد مورد اعتماد خود- که خود به خود مورد اعتماد مردم ايران هم خواهند بود- به آفريدن سازمان های رهبری سياسی دست زند"[۲].
آيت الله خمينی در همان دوران می گفت: "ارتش برادر ماست"، و از همه می خواست با دسته گل به استبقال ارتش شاهنشاهی و گارد آن بروند[۳]. اما غلامحسين ساعدی دو ماه قبل از پيروزی انقلاب( ۱۷ آذر ۱۳۵۷) در هفته نامه ی ايرانشهر احمد شاملو نوشت:
"بله،کار از کار گذشته، مبارزات انقلابی مردم حکمت پوشالی مبارزه ی مسالمت آميز را برای ابد به طاق نسيان سپرده است. پيشرفت لحظه به لحظه ی مبارزات قهرآميز يک سال گذشته،امروزه روز دارد شکل يک انقلاب مسلحانه را پيدا می کند...تا لحظه ای که اسلحه نيست،می شود با مشت خالی سراغ درفش تيز رفت ولی اگر اسلحه باشد جواب هر ضربتی را با ضربت محکم تر و قوی تر می شود داد...زمانی که تو را می کشند،برادر و خواهر و بچه ی تو را می کشند، همسايه و هموطن و هم رزم تو را می کشند حق نداری ساکت بنشينی، هر جلادی که از ميان برود، هر جلادی را که از ميان برداری، يک قدم به پيروزی نزديک شده ای...ضربت زدن از هر طرف، و در رأس تمام مبارزات انقلابی، مبارزه ی قهرآميز و مسلحانه. جواب "های" اگر "هوی" است، جواب اسلحه حتماً اسلحه است"[۴].
دستورالعمل جنگ مسلحانه ی غلامحسين ساعدی هم در مقابل تکاليفی که آيت الله خمينی تعيين می کرد، رنگ باخت[۵]. پس از پيروزی انقلاب، آيت الله خمينی با هوشياری تمام درخواست مارکسيست ها و سازمان مجاهدين خلق برای انحلال ارتش و دستگاه های انتظامی را ناديده گرفت. در آن دوران، همه ی چشم ها به او دوخته شده بود،همه ی گوش ها به شنيدن صدای او معطوف بود. گفتمان مسلط ، تک صداها را ناشنيدنی می کرد.
پروژه ی "همه با هم" اگر "جمهوری فرانسوی" آيت الله خمينی را ناديده بگيرم[۶]،پروژه ی امت سازی بود. امتی که کثرت را بر نمی تافت و همه ی را به يک تن واحد تبديل می کرد[۷]. گفتمانی که تأکيد داشت: "پس از شاه،نوبت امپرياليسم است"، چنين وحدتی را "وحدت ضد امپرياليستی" به شمار می آورد و بدان خوشامد می گفت. نقدهای بسياری بر تاريخ سه دهه ی گذشته وارد است. يکی از صدها نکته ی مهم اين است که طراحی هايی وجود داشت که معطوف به يکپارچه سازی جامعه زير عناوين "ملت"، "امت"، "مردم" و... بود. آن طراحی يکپارچه ساز؛ واقعيت متکثر زنان،کارگران، معلمان، دانشجويان،چپ ها(مارکسيست ها)، راست ها(ليبرال ها)،مذهبی ها، غيرمذهبی ها،سنتی ها، مدرن ها،و... بر نمی تافت. انکار تکثر و تنوع چندين سطح داشت:
۱-۱- انکار وجود متفاوت ها: آيت الله خمينی در آذر ماه ۵۷ به روشنی نشان می دهد که از نظر او متفاوت ها عددی نيستند. می گويد:
"اينها- به اصطلاح من- کمونيست امريکايی هستند نه کمونيست واقعی...اگر يک شعار کوچکی هم يک جايی داده بشود و ما فرض هم بکنيم که از کمونيستها هست، يک قطره است در مقابل يک دريا. همه اقطار ايران، سرتاسر اقطار ايران، تمامش فرياد حکومت اسلامی دارند می زنند؛ يک عده ی مختصری هم هستند فرض کنيد که به قول اينها نه، اينها شعار کمونيستی می دهند؛ اين عده ی مختصر در مقابل اين سيل و اين دريايی که الآن راه افتاده و همه دارند ادعا می کنند که ما حکومت اسلامی می خواهيم، اينها منحل اند"[۸].
۲-۱- تهديد ديگری و تفاوت: آيت الله خمينی در آبان ۵۷ همان قطره ی ۱۵۰۰ نفره را تهديد می کند که به وسيله ی رود کوچکی از دريا بلعيده خواهد شد:
"اين جوانهايی که شعارهای [کمونيستی]که شعارهای صحيح نيست می دهند؛ اينها الآن دارند کمک می کنند به اين دستگاه... خود همين اختلاف ما بين خود جوانها و دودستگی بين جوانها کمک به اين دستگاه است... تودهایهايی که عرض می کنم که اسمی بودند و رسمی بودند، در دستگاه ايشان نوکرند اين کمونيستها رؤسايشان...هزار و پانصد نفر دانشجو دليل بر شکست کمونيست است در ايران؛ برای اينکه هزار و پانصد نفر در مقابل سی ميليون جمعيت که همه عَلَم را بلند کردهاند و می گويند قرآن می خواهيم، اين دليل بر اين است که اينها شکست خوردهاند در ايران؛ نه اينکه اگر ايشان بروند کمونيست در کار میآيد. اگر ايشان بروند کمونيست يک دانه هم پيدا نخواهد شد؛ برای اينکه اگر ما فرض کرديم يک هزار و پانصد نفر، پنج هزار نفر باشد، همين جوانهای قم ما می خورند اينها را؛ لازم نيست تهران هم دخالت بکند، همين جوانهای قم ما می خورند اينها را؛ کمونيست چه غلطی می تواند بکند؛ بازی تان دادهاند؛ اينها حرف است؛ می خواهند از شما يک چيزی بگيرند که برای شاه مفيد باشد. شما را استثمار کردهاند الآن؛ استحمار کردهاند؛ شما را. به اين حرفها گوش ندهيد. همه با هم هم صدا بشويد؛ همه با مسلمانها هم صدا. اگر اين صدای توحيد را با هم بلند کنيد، اين تمام می شود کارش. اختلاف نيندازيد هر کسی از يک گوشهای بگيرد. امروز اختلاف، انتحارِ مسلمين است. بايد همه با هم باشيد؛ همه يکصدا، همه با يک صدا و آن يک صدا اين است که "مرگ بر اين شاه و بر اين سلطنت! مرگ بر آنهايی که پشتيبانی از اين می کنند، مثل کارتر و امثال اينها!" اين شعار ماست و ملت پيش می برد"[۹].
۳-۱- زيان آور بودن نهادهای واسط : در دی ماه ۵۷ ، نهادهای واسطی هم چون احزاب را زيان آور و موجب دشمنی ملت/امت/مردم با يکديگر به شمار می آورد:
"اصل اين احزابی که در ايران از صدر مشروطيت پيدا شده است... احزاب ندانسته به دست ديگران پيدا شده است...هر جمعيتی يک حزبی درست کردند دشمن با احزاب ديگر. يک صحنه مبارزه بين احزاب. و اين از باب اين بوده است که چون خارجيها می خواستند از اختلاف ملتها، از اختلاف تودههای مردم استفاده کنند، يکی از راههايی که موجب اين میشود که اختلاف پيدا بشود و مردم با هم در يک مسائلی مجتمع نشوند، قضيه احزاب بوده است. حزب درست می کردند. اين حزبْ حزبِ مثلًا "دموکرات"، اين حزبْ حزبِ "توده"، آن حزبْ حزبِ چه "عدالت"- نمی دانم چه. وقتی که احزاب درست می کنند واقعاً با هم دشمن می شوند. حزب کذا با حزب کذا، اينها با هم دشمن هستند و تمام عمر خودشان را صرف می کنند در دشمنی کردن با هم...وقتی که با هم دو حزب تشکيل دادند، دو جبهه مخالف و دو جبهه دشمن تشکيل می دهند! اين دشمن اوست، او هم دشمن اوست، و آنها استفادهاش را می کنند! آنها بازی می دهند اينها را که البته مملکت متمدن بايد حزب داشته باشد، احزاب داشته باشد؛ خوب پس ما هم بايد احزاب داشته باشيم... اين را هم من احتمال میدهم که يک دستی از خارج در کار باشد...شما می بينيد که الآن در ايران که يک وحدت کلمه پيدا شده است چطور لرزانده است همه تختها و تاجها را و همه ابرقدرتها را؟ ...اگر شما با هم اجتماع کنيد، اين جبهههای مختلفی که داريد، هر ده تای شما، صدتای شما با هم جمع شديد يک اسمی روی آن گذاشتيد، اين اسمها را کنار بگذاريد و همه با هم بشويد و يک اسم داشته باشيد، و اتفاق کلمه داشته باشيد...استفاده از شما اين است که شما را به جان هم بيندازند. اين کی است؟ جبهه ملی! آن کی است؟ نهضت آزادی! آن کی است؟ جوانانِ چه! آن کی است؟ گروهِ کذا! آن کی است؟ گروهِ کذا! گروههای مختلف، متعدد؛ پيش هر کس که بروی از ديگری تکذيب میکند؛ هر جناحی دشمن جناح ديگر است...انَّما اعِظُکمْ بِواحِدَةٍ ان تَقومُوا للَّهِ؛ قيامتان برای خدا باشد. اگر قيام برای خدا نباشد کاری از او نمیآيد.همه با هم مجتمع بشويد. برای خدا همه با هم مجتمع بشويد و اين تشتت و اختلاف و اينها: که من از حزب کهام، من از حزب کذا، من از جبهه کذا، من از جبهه کذا هستم، اينها را دست از آن برداريد"[۱۰].
در ارديبهشت ۵۸ همين موضع را دوباره تکرار کرد و گفت:
"اشتباه می کنند که يک جبهههايی، يک حزب های مختلفی درست می کنند. اين حزب های مختلف هيچ وقت از آنها کار نمی آيد. جز اينکه يک تشتتی ايجاد بکنند و يک اختلافی ايجاد بکنند و موجب تشتت و اختلاف بشوند، کاری از اينها نمی آيد"[۱۱].
۴-۱- نهادهای واسط خادم منافع بيگانگان: در بهمن ماه ۵۷ ، کليه ی احزاب را ساخته ی بيگانگان، و سينه زن برای آمريکا و چين و شوروی قلمداد می کند. به گفته ی او، کنار نهادن تنوع و گرايشات حزبی- گروهی، مقتضای ديانت و مليت و عقلانيت است و اسلام تنها عاملی است که وحدت ايجاد می کند:
"وحدت کلمه، للَّهِ بودن، اين پيروزی را به شما داده تا حالا. اين وحدت کلمه را حفظش کنيد. اين حزب بازی را کنار بگذاريد، اين جبهه بازی را کنار بگذاريد...اگر چنانچه مسلمانيد مسلمانی اقتضای اين می کند که کنار بگذاريد؛ اگر ملی هستيد ملی بودن اقتضای اين کار را می کند؛ اگر عاقليد عقلْ اقتضای اين را می کند. اينها را ديگران درست کردند به اعتقاد من. ديگران درست کردند که ما را متفرق از هم بکنند. کنار بگذاريد اين مسائل را، با هم بشويد: یَد اللَّه مَعَ الجَماعَة همه با هم بشويد...اتفاق کلمه داشته باشيد که اگر اين پايگاه اتفاق کلمه را از شما گرفتند بدانيد که شکست می خوريد. اگر اين جمعيت های توی ايران که همه داد می کنند آزادی، همه داد می کنند خدا، اگر اين تفرقه در آن پيدا شد و يک قشری در آن پيدا شد که يک شعار ديگری غير الهی داد و للَّه نبود، بدانيد که شکستشان می دهند...يک گروه درست می کنند به اسم کذا و يک گروه درست می کنند به اسم کذا، برای اينکه تعميه کنند و اين ملت روحيهاش از دست برود. قدرت ملت يک قدرتی است که هيچ قدرتی با او نمی تواند مقابله کند. اين تفرقه و اين اختلاف کلمه را دست از آن بردارند آقايان.من دارم سينه می زنم برای امريکا، من دارم سينه می زنم برای روسيه، من دارم سينه می زنم برای چين- همهاش غلط است. بدتر از بدتر از همند! برای خودت چرا سينه نمی زنی بدبخت؟...دست برداريد از اختلافات. همه زير پرچم اسلام بياييد...همه با هم باشيد و للَّهِ باشد"[۱۲].
يک نوع حزب از نظر آيت الله خمينی خوب بود. به همين دليل از همه می خواست که عضو آن حزب باشند، نه هيچ حزب ديگری: "همه ما تحت يک حزب و آن حزب اللَّه است، باشيم؛ احزاب مختلفه در کار نباشد؛ جناح های مختلف در کار نباشد"[۱۳].
۵-۱- ممنوعيت کليه ی اشکال مضر به حال ملت: "وحدت ملت" و "حال ملت" مهم تر از هر چيز ديگر است. هر پديده ای که اين وحدت توده وار را مخدوش سازد، ممنوع است. در بهمن ۵۷ خطاب به خبرنگاران روزنامه های کيهان و اطلاعات می گويد:
"اگر مضر به حال ملت نباشد، بيان همه چيز آزاد است. چيزهايی آزاد نيست که مضر به حال ملت ما باشد.[گروه های مارکسيستی] اگر مضر به حال ملت باشد جلوگيری می شود. - همه مردم آزادند مگر حزبی که مخالف با مصلحت مملکت باشد.[زنان] اگر بخواهند کاری خلاف عفت بکنند و يا مضر به حال ملت- خلاف مليت- بکنند، جلوگيری می شود؛ و اين، دليل بر مترقی بودن است. روزنامههايی که مضر به حال ملت نباشد و روزنامههايی که نوشته شان گمراهکننده نباشد، آزادند. شما اگر حکومت اسلامی را ببينيد، خواهيد ديد که ديکتاتوری در اسلام اصلًا وجود ندارد"[۱۴].
۶-۱- "همه يک چيز می خواهند"، پيامد منطقی "همه با هم" : پروژه ی امت سازی از طريق "همه با هم" به سرعت تا نهايت منطقی خود پيش رفت و به استراتزی "همه يک چيز می خواهند" تبديل شد. يک هفته پس از پيروزی انقلاب، آيت الله خمينی در ديدار با نويسندگان، خطاب به آنها گفت:
" بهترين ثمرات اين نهضت است، اين وحدتی [است] که حاصل شد بين قشرهای مختلف... شما الآن می بينيد که در سرتاسر ايران تمام طبقات با هم همفکر و هم عقيده و يک صدا جمهوری اسلامی را می خواهند. استفاده از قلم در راه آزادی ملت، در راه تعاليم اسلامی بکنيد. اين ملت که می بينيد، تمامشان زير بيرق اسلام است که وحدت پيدا کردند... امروز روز وحدت کلمه است. همه ما، هر کدام در هر راهی که هستيم، در هر راهی [هر] مسلکی که داريم، همه الآن بايد مجتمع بشويم تحت يک لوا. ما از الآن بايد مستقل باشيم : نه طرف راست نه طرف چپ؛ بلکه همه تحت لوای اسلام مستقل...با اسلام آشتی بکنند آنهايی که آشتی ندارند. بيايند زير لوای اسلام. من چيزی که از نويسندگان می خواهم اين است"[۱۵].
و در روزهای بعد،نتيجه ی منطقی "همه با هم"، بيشتر و بهتر خود را نشان داد:
"آن چه اين جانب به آن رأی می دهم جمهوری اسلامی است و آن چه ملت شريف ايران در سرتاسر کشور با فرياد از آن پشتيبانی نموده است همين جمهوری اسلامی بوده است، نه يک کلمه زياد و نه يک کلمه کم"[۱۶]. "آن که ملت ما می خواهد جمهوری اسلامی است، نه جمهوری فقط،، نه جمهوری دمکراتيک، نه جمهوری دمکراتيک اسلامی...از اين آدمی که می گويد جمهوری باشد اسلام نباشد، بايد پرسيد که از اسلام چه می دانی و چه ديدی؟ چه بدی از اسلام ديدی؟ آن که می گويد ما جمهوری دمکراتيک می خواهيم يعنی جمهوری به فرم غرب، از اسلام چه بدی ديديد؟ چه می دانيد از اسلام"[۱۷].
۷-۱- امت واحده ی جهانی: شعار صدور انقلاب، به دنبال تشکيل امت واحد از تمامی مسلمين جهان تحت رهبری آيت الله خمينی بود. "رهبر مسلمين جهان" بعدها به "رهبر مستضعفان جهان" تبديل گشت. آن چه مانع تحقق اين سودا شد،کنار نهادن(نخواستن) هدف ايجاد امت واحد جهانی نبود، ساختارهای دوران مدرن چنان پروژه هايی را ناممکن کرده است. آيت الله خمينی می گفت:
"نهضت ايران مخصوص به خودش نبوده و نيست. برای اينکه اسلام اختصاص به طايفه خاصی ندارد. ما که نهضت کرديم برای جمهوری اسلامی بوده است. نهضت برای اسلام نمی تواند محصور به يک کشور باشد و نه حتی به تمام کشورهای اسلام"[۱۸]. "ما با صدور انقلابمان که در حقيقت صدور اسلام راستين و بيان احکام محمدی است به سيطره و سلطه و ظلم جهان خواران خاتمه می دهيم"[۱۹]. "ما بايد با شدت هر چه بيشتر انقلاب خود را به جهان صادر کنيم و اين طرز فکر را که قادر به صدور انقلاب نيستيم کنار بگذاريم زيرا اسلام بين کشورهای اسلامی تمايز قايل نيست. ما حامی تمام محرومان هستيم. همه ابر قدرت ها و همه قدرت ها برای از بين بردن ما برخاسته اند. اگر ما در محيط محدودی باقی بمانيم قطعا با شکست رو به رو می شويم". "ما انقلابمان را به تمام جهان صادرکنيم چرا که انقلاب ما اسلامی است و تا بانگ لا اله الا الله و محمد رسول الله بر تمام جهان طنين نيفکند مبارزه هست و تا مبارزه در هر کجای جهان عليه مستکبران هست ما هستيم"[۲۰].
امت/ملت/توده سازان، تنوع خواهان و تکثر طلبان را "دشمن" ملت و مردم و اسلام معرفی می کنند. آيت الله علی خامنه ای بهترين جانشين برای آيت الله خمينی بود و هست. او هم دائماً به دشمنانی می تازد که در پی ايجاد اختلاف ميان مردم و چند دسته کردن آنها هستند. "دشمن" محور گفتمان امت ساز اوست. هر فرد و گروهی که در امت منحل نشود و از طريق تبعيت محض با رهبر يکی نگردد، عامل آگاه يا ناآگاه دشمن است[۲۱]. اين پروژه ، پروژه ای نابهنگام است. شايد در جماعات ماقبل مدرن (Gemeinschaft)تحقق چنان سودايی امکان پذير بود، اما در جوامع مدرن (Gesellscgaft)، برای تحقق اين هدف،فقط و فقط بايد از رعب و وحشت دائمی دولتی استفاده کرد[۲۲].
۲-- پروژه ی دموکراسی سازی از طريق به رسميت شناختن تفاوت و پذيرش ديگری: اين پروژه در تعارض با پروژه ی انقلاب ۵۷ قرار دارد. از اين مدعا به شرح زير می توان دفاع کرد:
۱-۲-- واقعيت پلوراليسم: تنوع و تکثر واقعيتی انکارناپذير است[۲۳]. پروژه های تمامت خواهانه واقعيت متکثر(کثرت گرايی معرفتی- دينی- فلسفی- اخلاقی- سياسی- اجتماعی- فرهنگی) را انکار می کنند[۲۴]. آنان يک ايدئولوژی(اسلام بنيادگرايانه،بلشيويسم و...) را حقيقت مطلق و مطلق حقيقت قلمداد می کنند و رقبای متعارض را کذب محض معرفی می کنند. انحصارگرايی اجتماعی ملازم با انحصارگرايی معرفتی است. تمامت خواهی در بستری زاده می شود که آدميان به افراد "تنها" و "تک افتاده" تبديل شوند و هيچ حائلی ميان قدرت لوياتانی دولت و افراد تنها و تک افتاده وجود نداشته باشد. گروه های ميانجی (intermediate groups)،مهم ترين مانع سيطره ی تمامت خواهی اند[۲۵]. برای قدرتمند شدن مردم و نابودی بستر تولد و تکوين تمامت خواهی، بايد واقعيت متکثر به صورت متکثر سازمان يابی شود. بدين ترتيب موازنه ی قوا ميان دولت و جامعه پديدار خواهد شد و دموکراسی بر دولت تحميل خواهد گرديد. دموکراسی و کثرت گرايی، لازم و ملزوم يکديگرند. سازمان يابی علائق و هويات يک گروه،و مسدود کردن راه های سازمان يابی ديگر علائق و هويت ها نافی کثرت گرايی و دموکراسی است،نه سازمان يابی هر تعداد از افراد هم فکر و هم جهت(به عنوان مثال: غير مذهبی ها يا راست ها يا سنتی ها يا فمنيست ها) در شرايطی که ديگران هم امکان سازمان يابی دارند(به عنوان مثال: مذهبی ها يا چپ ها يا مدرن ها يا ضد فمينيست ها).
۲-۲— ما و ديگری(تفاوت): هر نوع سازمان يابی حول منافع، علائق و هويات؛ نوعی جداسازی "ما" از "ديگری" است. اين امر نه تنها با دموکراسی خواهی تعارض ندارد، بلکه وارد شدن به فرايند درست گذار به دموکراسی است. "ما" هايی که به "تفاوت" و "ديگری" احترام می گذارند، رواداری را شرط ضروری زندگی مسالمت آميز و يادگيری از يکديگر به شمار می آورند.آنان "ما" و "ديگری" را به درون "اسطوره ی چارچوب" نمی رانند. چارچوب هايی که به يکديگر راه ندارند. از همه ی اين ها مهم تر،سازمان يابی متکثر، تنها راه قدرتمند شدن افراد است. به عنوان مثال، کارگران از راه تشکيل اتحاديه های کارگری خود را قدرتمند می سازند.
اما هر نوع "ما" و "ديگری" سازی که آدميان را به درجه اول(خودی ها: صاحب حقوق شهروندی) و درجه دوم(غير خودی ها: فاقد حقوق شهروندی) تبديل سازد،پروژه ای ضد دموکراتيک خواهد بود. از اين بدتر، حيوان(ميمون، خوک و...) خواندن ديگری،که پروژه ای فاشيستی است، به حذف متفاوت ها از حيات بشری منتهی می شود[۲۶]. برايان فی به خوبی اين فرايند را توصيف کرده است. می گويد:
" تفاوتهای ارزشی شده می توانند متصلب شوند و به صورت "تفاوت" درآيند.آنهايی که به طرق خاصی متفاوت از ما هستند می توانند به سرعت تبديل به يک "ديگری" کاملاً ناشبيه به ما شوند. اين گام گذاشتن در راه سراشيبی لغزنده ای است که با اين شروع می شود که می گوئيم "آنها مثل ما فکر نمی کنند" در گام بعدی می گوئيم "آنها درد و عشقشان با درد و عشق ما يکی نيست" و در گام بعدی "آنها مثل حيوان رفتار می کنند" و آخرش به اينجا می رسد که "آنها ميمون، خوک ، انگل هستند". نخستين گام به سوی نفرت ، انسانيت زدايی از آنهايی است که عجيب و غريب و ناشبيه به ما هستند، و نخستين گام به سوی انسانيت زدايی پافشاری بر تفاوتهای مطلق و آشتی ناپذير است. بدين ترتيب پافشاری بر تفاوت می تواند منجر به عدم تساهل و تسامح شود"[۲۷].
خود آفرينی محصول انتخاب از ميان شقوق مختلف در زندگی فردی و جمعی است. آدميان خود را در مقام عاملان فردی و هويتهای جمعی متمايز می سازند. سنت های فرهنگی متنوع، با تاريخ های خاص، از اين طريق بازتوليد می شوند. هويت فردی محصول خودآفرينی از راه دست زدن به انتخاب،از ميان صورتهای زندگی مشترک و ميراثهای تاريخی، است. خودآفرينی آدميان هميشه متکثر باقی خواهد ماند و بدين ترتيب اشکال متنوعی از خودآفرينی خلق خواهد شد.
بدين ترتيب، سازمان يابی "خداباوران" و "خداناباوران" حول علائق و هويت شان بخشی از فرايند خودآفرينی از راه انتخاب ميان شقوق متنوع است. به همان دليلی که نمی توان مذهبی ها را ملامت کرد که چرا در گروه آنان غيرمذهبی ها عضويت ندارند، غير مذهبی ها را هم نمی توان ملامت کرد که چرا مذهبی ها در گروه آنان عضويت ندارند. مثال بهتری هم در اين زمينه وجود دارد که مدعا را دقيق تر و عميق تر می کند. نمی توان از سکولارها- به عنوان کسانی که به جدايی نهاد دين از نهاد دولت باور دارند- انتظار داشت که در سازمان يابی خود معتقدان به دولت دينی را هم وارد کنند. همان طور که نمی توان از قائلان به دولت دينی انتظار داشت که در گروه خود مخالفان اين باور اصلی شان را به عضويت بپذيرند.
۳-۲-- خواست های حداقلی و حداکثری: جنبش سبز بدون تعيين مطالبات، معلوم نيست به کدام راه می رود و معطوف به کدام اهداف است؟ جنبش سبز، جنبشی سيال و در حال برساخته شدن است. هر فرد و گروهی که درباره ی اين جنبش سخن می گويد،سخنانش تفسير بی طرفانه ی جنبش سبز نبايد تلقی شود،بلکه تمامی اين نوع نظرورزی های به ظاهر عينی، بر سمت و سو و سرشت جنبش تأثيرگذارند. مدعای ما اين نيست که همه ی افراد و گروه ها از نظر تأثير نهادن بر سمت و سوی جنبش در موقعيت يکسانی قرار دارند،اگر چنين بود چهره های شاخص جنبش محدود به چند تن نمی شد. موقعيت ايرانيان داخل کشور و ايرانيان مقيم خارج يکسان نيست. پشتيبانی،انتقال صدای جنبش به مردم جهان و انتقال اخبار از طريق رسانه های مدرن به مردم داخل کشور؛ مهم ترين فعاليت های ايرانيان مقيم خارج است، نه ادعای رهبری جنبش از خارج از کشور. مواضع آنان که در زندان ها اسيرند،بيشتر از مواضع آنان که زندانی نيستند،تأثيرگذار است.
هفدهمين بيانيه ی ميرحسين موسوی و بيانيه ی ۲۱ دی ماه مهدی کروبی،گامی مهم در تعيين مطالبات جنبش سبز به شمار می آيند. يک نکته روشن است، نه تلقی افراد و گروه ها از مطالبات حداقلی يکسان و واحد است، نه تفسير افراد و گروه ها از بيانيه های موسوی و کروبی واحد و يکسان است. به عنوان مثال،خواندن خاطرات ابوالفضل فاتح، از مشاوران اصلی مهندس موسوی،که در سايت کلمه تحت عنوان "حلقه ی نخست ياران مهندس موسوی حلقه ی شرف است"، انتشار يافته،بسيار مهم است[۲۸]. دقت در آن چه در اين خاطرات آمده است، با آن چه ديگران از بيانيه های موسوی می فهمند،بسيار جالب توجه است. ديگران از بيانيه های موسوی و کروبی تفسير ديگری می کنند. تفسير زهرا رهنود از بيانيه ی هفدهم موسوی، اين است که اين بيانيه "کف خواسته ها و آرمان های مردم و حداقلی از خواسته های مردم" را بيان کرده است و تأکيد دارد که "تقلبی در کار بوده... و آقای موسوی، دولت برآمده از تقلب را به رسميت نمی شناسد"[۲۹]. درباره ی مطالبات حداقلی جنبش هم اختلاف نظر وجود دارد. حتی درباره ی رهبری جنبش سبز هم تحليل واحدی وجود ندارد. به عنوان نمونه، شيرين عبادی گفته است: "رهبر واقعی اپوزيسيون مردم هستند. اگر موسوی فردا بگويد همه چيز تمام شده و به خانههايتان برويد، مردم پيروی نخواهند کرد. جنبش ايران به همين دليل قدرتمند است که رهبر مشخصی ندارد. زيرا در اين صورت اگر يک يا چندتن از رهبران را دستگير کنند، جنبش متوقف می شود"[۳۰].
در اين شرايط ، هر فرد و گروهی حق دارد نظر خود را درباره ی مطالبات حداقلی و حداکثری جنبش اعلام کند. به همين دليل اگر افراد با گرايش های گوناگون حول اشتراکاتشان جمع شوند و نظر خود را بيان نمايند، نه اقدامی ضد دموکراتيک صورت داده اند، نه حقوق ديگران را پايمال کرده اند. از اين منظر بايد از بيانيه ی "خواست های بهينه ی جنبش سبز"[۳۱] ، بيانيه ی ۵۴ تن از فعالين سياسی و اساتيد دانشگاه ها[۳۲]، بيانيه ی "پشتيبانان سکولار جنبش سبز ايران"[۳۳] ، بيانيه ی "راه حل پنج ماده ای ما زنان برای برون رفت از بحران"[۳۴]،"بيانيه ی مشترک درباره ی جنبش سبز مردم ايران"[۳۵] و بيانيه ی "جمعی از فعالان کرد: جنبش سبز، جايگاه و مطالبات ما"[۳۶] استقبال کرد[۳۷].
اين يک گام به پيش است که افراد بتوانند در شکل جمعی مطالبات و تفسيرشان از جنبش سبز را اعلام کنند و بدين ترتيب تنوع و تکثر واقعی جامعه را برملا سازند. اين نوع پلوراليسم به سود گذار به نظام دموکراتيک ملتزم به حقوق بشر است. اين نقد بر هيچ گروهی وارد نيست که چرا متفاوت ها(ديگری) را به جمع و بيانيه ی خود راه نداده اند، هر جمع و بيانيه ای محصول اشتراکات و علائق و هويت های خاص است. هم چنين اين انتقاد بر افراد وارد نيست که چرا وارد آن جمع و امضای آن بيانيه ی خاص نشده اند،هر فردی حق دارد وارد جمعی که می پسندد شود و بيانيه ای را امضا کند که مفاد آن مقبولش باشد. اگر جمع يا گروهی امکان جمع آمدن ديگران(متفاوت ها) را ناممکن سازد،اين اقدامی است که با دموکراسی و حقوق بشر تعارض دارد و بدين ترتيب آن جمع و گروه را بايد ديکتاتور و تمامت طلب به شمار آورد.
مسأله اين نيست که افراد در گروه های متفاوت گرد آمده و مطالبات حداقلی يا حداکثری جنبش، مطابق قرائت خود، را بيان کرده اند، مسأله اين است که هر يک از اين جمع ها خود يک جبهه اند. به تعبير دقيق تر، تفاوت های نظری و عملی افراد گرد آمده آن قدر زياد است که سازمان يابی ناممکن می شود و بدين ترتيب، به سرعت تمام هر کس به دنبال کار خود می رود و تنها موجودی که باقی می ماند، خاطره ی امضا کردن يک بيانيه ی جمعی است[۳۸]. اگر پلوراليسم ارزشی(توافق ناپذيدی، تلفيق ناپذيری و قياس ناپذيری ارزش ها، تنوع فروناکاستنی خيرهای رقيب) بر ذهن و ضمير ما می نشست،اگر می پذيرفتيم که هر ايده ای يک صورت از صورت های توافق ناپذير شکوفايی بشری است،اگر سازمان يابی اين "ما" ها به وقوع می پيوست ،اگر هر يک از اين "ما" ها از "ما" شدن ديگری استقبال می کرد و شادمان می شد،اگر مدارا و مصالحه ميان "ما" و "ديگری" صورت می گرفت،راه گذار به دموکراسی هموار می گشت[۳۹].
۴-۲- دو قطبی سکولارهای دموکرات و اصلاح طلبان مسلمان: انتشار بيانيه ی "خواسته های بهينه ی جنبش سبز"، موجی از مقالات و مصاحبه های ناقدانه و منکرانه به همراه آورد. انتقاد از آن بيانيه حق افراد و گروه هاست. اما به چند نکته بايد توجه کرد. اول- مستقل از اختلاف نظر در تفسير باورهای دينی[۴۰]، پنج امضا کننده ی بيانيه، قرائت و روايت يکسانی از مفاد بيانيه و مقاصد آن ارائه نکرده اند[۴۱]. دوم- نه جنبش سبز جنبشی دينی- مذهبی است، نه بيانيه ی خواسته های بهينه ی جنبش سبز. جنبش سبز و بيانيه خواست های بهينه، به دنبال مطالبات دموکراتيک هستند. سوم- عبدالکريم سروش و عبدالعلی بازرگان و گنجی نه اصل ولايت فقيه را قبول دارند و نه مصداقش را[۴۲]. چهارم- تا حدی که من اطلاع دارم، عبدالکريم سروش، عبدالعلی بازرگان و بسياری از نوانديشان دينی از جدايی نهاد دين از نهاد دولت دفاع می کنند. اما اگر با شواهد و مدارک ده ها بار هم اين مدعا تائيد گردد ، باز هم برخی افراد به همين شيوه ادامه داده و مدعای کاذب خود را تکرار می کنند. يعنی اين مدعا که روشنفکران دينی مخالف سکولاريسم- به معنای جدايی نهاد دين از نهاد دولت- هستند[۴۳]. پنجم- نظر شخصی من اين است که اگر بيانيه ای متضمن مطالبات حداقلی با امضای گروه زيادی از خداباوران و خداناباوران، چپ ها و ليبرال ها،زنان و مردان،انتشار يابد،اقدامی بسيار مفيد و دارای کارکردهای بسيار است. تثبيت گفتمان دموکراتيک ملتزم به حقوق بشر، و مطالبات حداقلی جنبش،يکی از کارکردهای چنين بيانيه ای است. به گمان من، اکثر مخالفان بر سر دموکراسی و حقوق بشر توافق دارند. توافق بر سر مطالبات حداقلی کار دشواری نخواهد بود. حقوق شهروندی و دفاع از اقشار محروم از حقوق اساسی(مانند بهائيان) چتری است که می تواند بر سر همه گسترده شود.
فضاسازی درباره ی نظرات نوانديشان دينی در خصوص سکولاريسم تا آن جا پيش رفته است که در بخشی از بيانيه ی ۵۴ تن نوشته شده که: "خواهان دگرگونی ساختاری دموکراتيک، دفاع از حقوق تمامی شهروندان با هر ايمان، آرمان، ايدئولوژی، قوميت، و جنسيت، و ،به ويژه، جدائی دين از حکومت هستند" و اميدوارند که "بيانيه ی ميرحسين موسوی زمينه را برای پذيرش عمومی آنها[پلاتفرم سياسی حداقلی] و گسترش همکاری ميان نيروهای گوناگون جنبش سبز، چه اصلاح طلبان مسلمان و چه نيروهای سکولار- دموکرات، فراهم کند".
به تعبير ديگر، دو قطبی "نيروهای سکولار- دموکرات" و "اصلاح طلبان مسلمان" متضمن اين مدعاست که اصلاح طلبان مسلمان، سکولار و دموکرات نيستند. اما روشن است که آرش نراقی، حسن يوسفی اشکوری،نادر هاشمی،احمد صدری و حسين کمالی که همين بيانيه را امضا کرده اند،اصلاح طلب، مسلمان،سکولار و دموکرات هستند. يکی از دلائل اين مدعا امضای بيانيه ای است که در آن آمده است امضا کنندگان "به ويژه خواهان جدايی دين از حکومت هستند".
نوانديشان دينی مدافع جدايی نهاد دين از نهاد دولت هستند. اما نمی توان ادعا کرد که اصلاح طلبان مسلمانی چون ميرحسين موسوی،مهدی کروبی و سيد محمد خاتمی هم از سکولاريسم به معنای جدايی نهاد دين از نهاد دولت دفاع می کنند و بدان باور دارند. هر سه ی اين افراد به دنبال اصلاح جمهوری اسلامی از طريق اجرای بخش حقوق ملت قانون اساسی هستند. سيد محمد خاتمی، بارها تأکيد کرده است که جمهوری اسلامی، قانون اساسی و اصل ولايت فقيه را قبول دارد و سکولاريسم را ناسازگار با "موازين دينی و فرهنگی ما" به شمار می آورد که "عامل بيگانه" برای مقابله ی با "حکومت دينی" آن را در ايران رواج می دهد[۴۴].
يک نکته ی مهم را نبايد فراموش کرد. به نظر برخی از متفکران، دو قطبی هايی چون: خداباوران و خداناباوران، دينداران و ملحدان، مذهبی ها و غير مذهبی ها، سکولارها و ناسکولارها؛ نه دقيق اند، نه حلال مسأله ای و رافع مشکلی. مگر يک خدا وجود دارد؟ خدای متشخص و خدای نا متشخص،خدای متشخص ناانسانوار و خدای متشخص انسانوار، خدای فقيهان،خدای متکلمان،خدای فيلسوفان،خدای عارفان، خدای نظاميان، خدای کارگران، خدای کشاورزان[۴۵].
۳- نتيجه: سازمان يابی علائق،مطالبات،منافع و هويات متکثر،اقدامی استراتژيک در گذار به دموکراسی است. به جای ريختن همه ی افراد در چرخ گوشت و توليد يک تن واحد(امت واحده يا جامعه ی توده وار) ، بايد همه ی گرايش ها خود را سازمان يابی کنند. در گام بعد، تنوع و تکثر سازمان يافته،بايد از طريق ائتلاف در يک جبهه ی بزرگ(جنبش سبز) گرد آيند و از طريق بسيج اجتماعی گذار به نظام دموکراتيک ملتزم به حقوق بشر را ممکن سازند. جنبش سبز، يک جنبش متنوع و متکثر و ضد تبعيض است. نمی توان(نبايد) از طريق دوقلوهايی چون: دينی- غير دينی، مذهبی- غير مذهبی، سکولار- ناسکولار؛ نظام تبعيض تازه ای برساخت. به جای آن، بايد به تبعيض ها پايان داد. نقد راديکال و ساختاری،بخش مهمی از جنبش سبز است. روشنفکری(دينی و غير دينی، سکولار و ناسکولار و...) که مهمترين کارکردش نقد قدرت متراکم و متمرکز، ثروت انباشته،ايدئولوژی ها و اسطوره هاست، نمی تواند خود را به موجودی نقدناپذير مبدل سازد. هيچ کس مجاز نيست به نام روشنفکری دينی يا نوانديشی دينی،دينی يا غيردينی بودن ديگران را تعيين سازد. آن که در لوای روشنفکری در پوستين ديگران می افتد و دينداری و بی دينی آنان و نظراتشان را روشن می سازد و آرای نوانديشانه را "قلب اسلام" به شمار می آورد ، همچنان در زيست جهان "اسلام فقيهانه" به سر می برد و فقه دانی را نردبان صعود به همه ی علوم قرار داده و جرعتی يافته که اعتقادات دينی ديگران را "طبقه بندی" و تکليف فقهی آنها را روشن می سازد.
شايد اين پرسش به ذهن متبادر شود که روشنفکران چه نسبتی با سياست می توانند داشته باشند که آنان را به سازمان يابی دعوت می کنيم؟ پاسخ چنين است: به يک تعبير سه نوع روشنفکر وجود دارد. اول- روشنفکران برج عاج نشين: اين گروه سرگرم مباحث انتزاعی است و خود را به سياست و قدرت و مسائل زندگی روزمره آلوده نمی سازد. به باور اين گروه، کار روشنفکر فقط بحث های نظری و آکادميک است. اگر روشنفکران وارد اين نوع مسائل شوند،به انديشه و تحقيق صدمه وارد خواهند کرد. دوم- روشنفکران در دولت: اين گروه نه تنها از ورود به قدرت ابايی ندارد، بلکه اين اقدام را تا حدودی ضروری می داند. آندره مالرو و واسلاو هاول- نمونه ی اروپايی- مير حسين موسوی و محمد خاتمی،نمونه ی ايرانی چنين اقدامی هستند. سوم- روشنفکر قلمرو عمومی: اين گروه از روشنفکران، با اين که از بزرگان انديشه در قلمرو دانشگاه و رشته ی تخصصی خود هستند، به شدت درگير مسائل واقعی زندگی مردم اند. همه ی انواع قدرت را به تيغ نقد می کشند، بدون آن که خود وارد دولت شوند و پست های دولتی بپذيرند. ريچارد رورتی، کارل پوپر، يورگن هابرماس،نوآم چامسکی، مارتا نسبام، ادوارد سعيد و ... برخی از مصاديق اين گروه از روشنفکرانند.
پس از انتخابات رياست جمهوری ۲۲ خرداد ۸۸ ،روشنفکران بسياری وارد قلمرو سياست شده اند. آنان که به دنبال در دست گرفتن رهبری جنبش و رسيدن به قدرت هستند،اگر به قواعد دموکراسی و اصول اخلاقی پايبند باشند،کاری مهم صورت داده اند و بايد به آنها تبريک گفت. اما نبايد فراموش کرد که بخش مهمی از روشنفکرانی که وارد اين قلمرو شده اند، روشنفکران قلمرو عمومی اند. آنان به دنبال کاهش درد و رنج مردم و دموکراتيزه کردن جامعه و کل ساختار سياسی اند. ورود به دولت و در دست گرفتن قدرت چيزی نيست که آنان را مجذوب خود سازد. "روشنفکر قلمرو عمومی"،قدرت ساز است. قلمرو عمومی محصول گفت و گو، نقادی و اجماع اين گروه است. قدرت سياسی(دولت)، قدرت اقتصادی(سرمايه)،قدرت ايدئولوژيک(فرا روايت های اسطوره ای) را نقد می کنند،و هژمونی جامعه ی مدنی را از اين طريق به دست می گيرند. دموکراسی شفاف ترين نظام سياسی موجود است. اگر شفافيت مهم باشد، که هست، بهتر است در مبارزه ای که در جريان است، تمايز دو گروه از روشنفکران از يکديگر روشن باشد.
تأکيد بر پذيرش تنوع و تکثر، و سازمان يابی علائق و مطالبات و هويات،به معنای عدم همکاری نيست. شکاف اصلی دولت و جامعه ی مدنی ايران، شکاف ديکتاتوری و دموکراسی است، نه دينداران و بی دينان. همه ی گروه های معتقد به دموکراسی و حقوق بشر، ضمن حفظ تفاوت، می توانند و بايد در جبهه ی مشترک جنبش سبز گرد آيند و در مقابل نظام خودکامه قرار گيرند.
اکبر گنجی
منبع: وبسايت راديو فردا، دهم بهمن ۱۳۸۸
[برای رجوع به پاورقیهای مقاله اينجا را کليک کنيد]