منبع: روزنامه اعتماد ملی ۱۸ تير ماه ۸۷
بوريس پاسترناک در فوريه سال ۱۸۹۰ در يک خانواده هنرمند تمامعيار يعنی پدری نقاش که در تصويرسازی استادی زبردست و مادری که در نواختن پيانو بینظير بود به دنيا آمد. از نوجوانی عشق به موسيقی او را ۶ سال بهطور دائم محشور با سازهای مختلف نگه داشت. سپس عشق به فلسفه او را متوجه دنياهای فلسفی شرق و غرب عالم کرد، ولی در عاقبت اين غواص دريانورد آثار بینظير در دنيای شعر لنگر انداخت. در سال ۱۹۱۷ در حالی که به گروه فوتوريستها۱۱) پيوسته بود کتاب <زندگی خواهرم> و در سال ۱۹۲۰ <موضوعها و تغيير> را منتشر کرد. اين دو کتاب او را در اوج شاعران برجسته روسيه قرار داد ولی آزادگی و آزادمنشی او سبب شد که دستگاههای سياسی شوروی و بهخصوص حزب کمونيست مانع انتشار اشعارش بشوند.
او هم فرصت را مغتنم شمرد و با تسلطی که به زبانهای اروپايی انگليسی، آلمانی و فرانسه بهدست آورده بود دست به ترجمه آثار بزرگان اين کشورها زد. ابتدا هملت شکسپير را ترجمه کرد که روسها ترجمه او را از بهترين کتاب شعر ترجمهشده از يک زبان خارجی به زبان روسی شناختند، بعد هم به ترجمه فاست گوته و آثار ماريا ريلکه آلمانی و رولن فرانسوی پرداخت، سپس از سال ۱۹۳۵ يعنی در سن ۴۵ سالگی با ذخيرهای که از خوشهچينی در خرمن بزرگان جهان بهدست آورده بود دست به کار اثر بزرگش زد که بعد از ۲۰ سال کار مداوم موفق شد به نام دکتر ژيواگو آن را به اتمام برساند و در سال ۱۹۵۶ به روزنامه ارگان اتحاديه نويسندگان پيشنهاد چاپ آن را کرد که اتحاديه بعد از چند ماه رسيدگی از چاپ کتاب عذر خواست و چون خودش اين مشکلات را پيشبينی میکرد يک نسخه از کتاب را قبلا برای ناشر ايتاليايی فرستاده بود که در سال ۱۹۵۷ آن را به چاپ رساند، هنوز چند ماهی از انتشار آن نگذشته بود که جايزه نوبل به آن تعلق گرفت. در همان سال دکتر ژيواگو به زبانهای فرانسه، آلمانی و انگليسی (و در آمريکا) به چاپ رسيد ولی در اين هنگام انتشار اين کتاب در روسيه غيرممکن اعلام شد. روزنامه پراودا کتاب دکتر ژيواگو را بهتانی نسبت به انقلاب اکتبر تلقی کرد ولی مردان و زنان صاحبنظر و اهل کتاب به ستايش آن پرداختند. نيکلا بوخارين طی سخنرانی درخشانی در نخستين کنگره نويسندگان شوروی سکوت پاسترناک را چنين میستايد:
<بوريس پاسترناک يکی از شاعرانی است که خود را از مسائل زمان حاضر دور نگه میدارد. او از اين جهان کناره گرفته و همچون مرواريدی از صدف به درون پوسته خود پناه میبرد. آنجا با ظرافت و لطافتی بیپايان به مسائل قلب جريحهدار خود میانديشد.>
وجه مميزه پاسترناک با ديگر مخالفان و منتقدان از قبيل سولژنيتسين اين بود که او با استعداد هنری و ادبی استثنايیاش مايل بود وقايع انقلاب را دور از هرگونه تعصب و نظر خاصی هر چه بهتر و دقيقتر بررسی کند و همچنان که خواهيم ديد وقتی خروشچف به او پيشنهاد عزيمت به خارج يعنی ترک کردن روسيه را کرد، او گفت ترک روسيه بالاترين عذاب برای اوست. در حقيقت او مايل بود به دنبال سنن ادبی بزرگانی چون داستايوفسکی، لرمانتف و پوشکين وجوه گوناگون زندگی مردم را بشکافد تا جهات مثبت و منفی آن شناخته شود. خلاصه با ديد ذرهبينی روشنفکری علاقهمند به سرنوشت هموطنانش و در عين حال با هنر و با ذوق میخواست از وقايع انقلاب روسيه عکسبرداری کند.
بهعنوان مثال پاسترناک در کتاب دکتر ژيواگو از زبان يکی از قهرمانان کتابش چنين مینويسد: <از گزارشهای مربوط به قحطی اينطور برمیآيد که مسوولان محلی سستی باورنکردنیای از خود نشان دادهاند و بهخصوص که سوءاستفادههای خيرهکنندهای در کار بوده يعنی درباره يک امر سهلانگاریهای کلانی ديده شده است. حالا بايد دانست آيا کميتههای کارخانهها و شهرداریها برای مبارزه با قحطی چگونه مبارزه میکنند. آيا آنها هم تصور میکنند منحصرا از راه تيرباران کردن محتکران و آشوبگران در مناطق تجارتی میتوان به نتيجه رسيد؟>
بهخوبی روشن است که اين گفتار پاسترناک دليل مخالفت و دشمنی او با انقلاب نيست بلکه بيانگر دلسوزی و علاقه او به رفاه و آسايش مردم است. يکی از خصوصيات استثنايی پاسترناک مقام و اهميتی است که او برای طبيعت قائل است. در اينباره يکی از نويسندگان جوان چنين مینويسد: <پاسترناک برای من - در ۱۶ سالگی - هنوز دستنيافتنی بود. اشعارش بسيار پيچيده مینمود و در گرداب تصاوير او رشته افکارش را گم میکردم ولی من هرگز خودبينی کسانی را نداشتم که وقتی از درک يک اثر هنری باز میمانند هنرمند را ملامت میکنند نه خود را... بالاخره روزی رسيد که پاسترناک برای من همچون بلور شفاف شد و از آن پس مانند زمين و آسمان برايم ساده مینمود.>
پاسترناک درباره نوشته اين جوان میگويد آدمی بايد آسمان و زمين روسيه را خوب بشناسد تا اينگونه سخن بگويد.
advertisement@gooya.com |
|
درباره عشق پاسترناک به طبيعت میتوان گفت او بهطور عجيبی نهتنها گلهای گونهگون و تازه را ستايش میکند بلکه وحشتهای طبيعی، توفانها، زمينلرزهها، سيلها و بالاتر از همه بارانها را میستايد تا دل اندوهگينش را آرام سازد... و ساعتها وقتش را صرف تماشای باران میکند و مجذوب بازیها و آثار آن میشود. <پارهپارههای باران بر بام فرو میکوبد و قطرهقطره از چشمان مجسمههای باغ فرو میچکد.>
در نامهای به همسرش او میگويد تمام آداب و رسوم و سنتها و تمام شيوههای زندگیمان هر چيزی که به کشور مربوط میشود در آشوب و بیسامانی جامعه بربادرفته است، تنها چيزی که باقی مانده روح عريان و تکهپاره شده انسان است... و من و تو آخرين بازماندگان تمام آن عظمت بيکران هستيم که طی هزاران سال در جهان خلق شده و به يادبود آن شگفتیهای نابود شده است که زندگی میکنيم و عشق میورزيم و اشک میريزيم و به يکديگر میپيونديم.
او به اميدهای واهی ناکجاآبادی برای آينده بشريت دل بسته و به دلايلی خاص خويش، مذهب جديد را که فاقد خدا اما متضمن پرستش مسيح است، پيشبينی میکند: <میتوان بیخدا بود. میتوان از وجود عدم خدا و دلايل آن چيزی ندانست و با اين حال اعتقاد داشت که انسان نه در طبيعت بلکه در تاريخ زندگی میکند و اينکه تاريخ بدانگونه که ما میشناسيم با مسيح آغاز شد و بشارت مسيح پايه و اساس آن است.> او همچنين به تنها راه نجات بشريتی که هر دم به توحش میگرايد، اعتقاد پيدا کرد. ژيواگوی جوان اين نظر را میپذيرد و در زندگیاش تلاش میکند تا... همه را دوست بدارد؛ نهتنها خانواده و دوستانش را بلکه همه را. در شعری که پاسترناک از زبان او میسرايد، ژيواگو به شيوه والتر ويتمن شاعر آمريکايی ۱۸۹۴۴ - ۱۸۱۹) جهانی را به آغوش میکشد:
با تمامی مردم همدلم
انگار که دلشان بودهام،
تمامی گمنامان بخشی از مناند
در خود گرفتهاند مرا و قلب مرا
کودکان و درختها و خانهنشينان،
و تنها پيروزی من همين است.
با نيکی میتوان به سمت نيکیها رفت
ژيواگو با بیعدالتیها و وحشیگریهای روسيه تزاری آشنا بوده است. او نياز به انقلاب را برای روسيه اذعان دارد اما زيادهرویهای آن را به آن پرولتاريای قلابیاش نسبت میدهد که ناتوانی و عجز خود را با شليک گلوله به شقيقه منتقدان و ناراضيان میپوشاند. او از سقوط کرنسکی رئيس دولت موقت تاسف میخورد، يعنی مردی که هم سوسياليست و هم آدم دموکراتمنشی بود. من اطمينان دارم که اگر انقلاب به رهبری طبقه متوسطه ادامه میيافت اختلالهای کمتری را در اقتصاد موجب میشد و رنج و تباهی کمتری به بار میآورد. کوششی برای اصلاح جامعه توسط سرشت انسان که به آز و خشونت متمايل است عقيم میشد. انقلاب واقعی، انقلابی است که سرشت انسان را تعديل کند و با زور ددمنشانه به هيچ چيز نمیتوان دست يافت. مردم را بايد با نيکی به سمت نيکیها سوق داد.
انسان در برابر دولت
کتاب دکتر ژيواگو حيرتانگيز است و با اين همه طبيعی است که رمانی ايدهآليستی است، در بحبوحه غوغای رئاليسم سوسياليستی که در خدمت سياست زور قرار گرفته بود و واکنشی قابل انتظار در مقابل اصولی بود که جای بسيار کمی برای شعر، احساسات، ظرافت طبع، تخيل و رويای روحی کنارهجو و متامل باقی میگذاشت. اين کتاب برای همه جالب است چرا که درباره رابطه بين مرد و زن و درباره مرگ و زندگی بحث میکند نه درباره ملتی و سياستی در حالی که دکتر ژيواگو به وضوح خود نويسندهای است که از خشونت و آشوب میگريزد و خود او هم به اورال رفت و عاشق زنی شد، به عقيده منتقدان قشری پرداختن شاعر به خويشتن و به احساسات و به عشقهای خويش خيانتی است به انقلاب.
مخالفان پاسترناک برای طرد کتاب او دلايل بسياری داشتند. در عين حال در هم پاشيدگی اقتصاد، اعدامهای سريع و بیشمار، بیرحمی و رنجی که ژيواگو و همسرش لارا را آن همه پريشان کرده بود ناشی از جنگ داخلی بود نه از انقلاب. برای مخالفان پاسترناک که در زمان جنگ دوم جهانی يعنی از سال ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۵ پيروزی تاريخی ارتش شوروی را بر ارتش آلمان ديده بودند اشتباه دانستن انقلاب به سبب اينکه يک شاعر و معشوقهاش که از فرهنگ والايی برخوردار بودند مانند سربازان و مردم معمولی رنج کشيدهاند سخن پوچی بود. صدمه و رنجهای ژيواگو و لارا در مقايسه با مرارتهايی که ميليونها نفر در محاصره چندين ساله لنينگراد تحمل کرده بودند يا مردمی که زندگیشان را در راه بيرون راندن ارتش هيتلر قدم به قدم از استالينگراد تا برلن فدا کرده بودند چه اهميتی داشت؟ به اين جهت چند تن از ميهنپرستان خشمگين چون شولوخوف (نويسنده کتاب دن آرام) پاسترناک را <مردی که روحش از کشورش به سوی غرب گريخته است> لقب دادند. رهبران شوروی وقتی ديدند که انديشهسازان غرب کتاب دکتر ژيواگو را همچون بخشی از جنگ سرد بهکار گرفتهاند که بهترين نويسندگان روسيه انقلاب را نفی میکنند، بسيار خشمگين شدند.
ولی پاسترناک بهجد اعتقاد داشت که انقلاب را نفی نکرده، او به عکس ضرورت آن را بيان کرده ولی عليه لجام گسيختگی پستترين غرايز طغيان کرده است. بهزعم او اين انقلاب تنها پيروزی و سرکوب توطئههايی که از خارج تغذيه میشد نبود بلکه به معنی حکومت وحشت دوران استالين و تصفيه پشت تصفيه همان کسانی بود که انقلاب را نجات داده بودند.
پاسترناک میگفت: محکوم کردن مردان و زنان بیشمار به کار اجباری در اردوگاههای جهنمی، دموکراسی حيلهگرانه انتخابات تکحزبی، کنترل شديد ادبيات و مطبوعات از سوی حکومت و خودکشی افراد باايمان و راستين توجيهکننده وضع موجود نيست. پاسترناک معتقد بود در سال ۱۹۵۶ زمان سخن گفتن فرا رسيده است و زمان فراخواندن ملت به بازگشت از استالين و رو کردن به تمدن و آرزوهای بزرگانی چون پوشکين و تولستوی و داستايوفسکی فرا رسيده است.
به آسانی میتوان گفت يکی از خدمات باارزشی که خروشچف به روسيه کرد اين بود که جلوی صدمه به نويسنده کتاب دکتر ژيواگو را گرفت. چاپ کتاب ممنوع شد اما کسی مزاحم پاسترناک نشد. در همان ويلايی که اتحاديه نويسندگان برايش تامين کرده بود به زندگی ادامه داد و نامههايی که از خارج برايش فرستاده میشد درست و صحيح به دستش میرسيد. اگرچه بابت کتابش در غرب حقالتاليف دريافت نکرد ولی به تدريج خشم و غضب مخالفان فروکش کرد.
ولی هنگامی که در ۲۳ اکتبر ۱۹۵۸ آکادمی سوئد جايزه ادبی نوبل را به پاسترناک اهدا کرد و از او خواست که در تاريخ ۱۰ دسامبر برای دريافت جايزه به استکهلم برود مشکلات دوباره آغاز شد. او تلگرافی به بنياد نوبل ارسال داشت بدين مضمون <بینهايت سپاسگزار و متاثر و مغرور، شگفتزده، سردرگمم> ولی رقيبان و دشمنان با خشم با او پرخاش کردند.
آنها اميدوار بودند شولوخوف مولف کتاب دن آرام که به نظر آنها چشمانداز و روحيه روسيه جديد را بيان میکرد اين جايزه را دريافت کند. در نتيجه خشم مطبوعات اتحاديه نويسندگان شوروی پاسترناک را در ۲۸ اکتبر از رياست خود برکنار کرد. رئيس جديد به آکادمی سوئد پيشنهاد کرد تنها در صورتی به پاسترناک اجازه داده خواهد شد جايزه را دريافت کند که جايزه به پاسترناک و شولوخوف مشترکا داده شود. آکادمی سوئد نمیتوانست به چنين فشاری گردن نهد. در
۳۱ اکتبر پاسترناک به خروشچف چنين نوشت: <آقای نخستوزير به من اطلاع دادهاند که دولت با خروج من از کشور مخالفتی ندارد ولی اين کار برای من غيرممکن است. عمری تولد و زندگی و کار من در روسيه بوده است و من به اين علل به روسيه تعلق دارم. تبعيد برای من محکوميت به مرگ است. از شما تمنا میکنم که اين اشد مجازات را عليه من بهکار نگيريد.> و به آکادمی سوئد خبر داد که نمیتواند جايزه را به سبب معنا و مفهوم خاصش در جامعهای که در آن زندگی میکند دريافت کند. مطبوعات حملات عليه او را ادامه دادند ولی ديگر کسی مزاحمش نشد.
در اين موقع دو سال بيشتر از زندگیاش باقی نمانده بود. او در پيامی به ملت روسيه گفت اگر در نوشتههايش توهين به ملت روسيه شده است از ملت روسيه معذرت میخواهد ولی آرزو کرد دکتر ژيواگو در خاطرهها بماند و پيام اصلی خود را دال بر اينکه انسان ارزش نهائی است و نبايد به بردگی دولت درآيد پس نگرفت. قبل از مرگش از او خواستند آخرين پيام خود را به آيندگان بدهد. صدايش را که به سه زبان روسی، آلمانی و فرانسوی سخن میگفته است ضبط کردند. پيام مغرورانهاش اين بود: <آدمی بايد همچون سلطانی مقتدر آزاد باشد.>
اما با کهولت سن، امور دنيوی در نظرش تيره و تار شد، تصور میشد به دنبال خدايی میگردد که در جوانی از دست داده بود و به نظر نمیرسيد آن خدا را يافته باشد. به فلسفه <حياتگرايانه> پرابهامی چنگ انداخته بود. در سال ۱۹۵۸ گفت: <در اين عرصه تنگ زندگی که زمانی چنين کوتاه در آن شرکت داريم بايد بينش خود را درباره رابطه خود با اين هستی بيابيم. در غير اين صورت نمیتوانيم زندگی کنيم. معنی اين حرف از ديدگاه مادهگرايی قرن نوزدهم است و معنیاش بيداری مجدد دنيای روحانی و زندگی درونی خودمان يعنی مذهب است ولی منظورش از مذهب نوع جزمی يا کليسايی آن نيست بلکه نيرويی معنوی است.>
در سال ۱۹۵۸ دچار سرفههای پياپی و دردناکی شد. به چند نفر از نزديکانش گفت که تصور میکند به سرطان ريه مبتلا شده است و از آنها خواهش کرد که در اين مورد چيزی به همسرش نگويند. شايد به همين دليل از مراجعه به پزشک خودداری میکرد. با اين همه پزشکان او را ديدند و ناراحتیاش را بيماری قلبی تشخيص دادند. گرچه حق با خود او بود. در ۳۰ می سال ۱۹۶۰ درگذشت. در تشييع جنازهاش نه کشيشی حضور داشت نه مامور دولتی و نه هيچ نمايندهای از طرف اتحاديه نويسندگان شوروی، فقط چند تن از شاگردانش تابوت او را از خانه تا گورستان حمل کردند.
پینوشت:
۱-در سال ۱۹۰۹ يک هنرمند ايتاليايی مقيم پاريس در روزنامه فيگارو اعلاميه جنبش فوتوريستها را که هدفشان قطع ارتباط با سنن گذشته و توجه به آينده بود به چاپ رساند.
منابع:
۱- تاريخ ادبيات روسی: نويسنده ويکتور تراس، مترجم علی بهبهانی، ناشر: شرکت انتشارات علمی، جلد دوم، تهران ۱۳۸۴
۲-نويسندگان روسی، به سرپرستی خشايار ديهيمی، نشر نی، چاپ اول ۱۳۷۹
۳-تفسيرهای زندگی، تاليف ويل دورانت، مترجم ابراهيم مشعری، چاپ اول، پاييز ۱۳۶۹
۴- دکتر ژيواگو، تاليف بوريس پاسترناک، مترجم: علی محيط، انتشارات ساحل، چاپ پنجم ۱۳۴۵
۵-دائرهالمعارف بزرگ فرانسه