"پنجشنبه","Saturday" => "شنبه","Sunday" => "يكشنبه","Monday" => "دوشنبه","Tuesday" => "سه شنبه","Wednesday" => "چهارشنبه","Friday" => "جمعه"); $month = Array("فروردين","ارديبهشت","خرداد","تير","مرداد","شهريور","مهر","آبان","آذر","دي","بهمن","اسفند"); list( $gyear, $gmonth, $gday ) = preg_split ( '/-/', '2008-04-14' ); list( $jyear, $jmonth, $jday ) = gregorian_to_jalali($gyear, $gmonth, $gday); echo "
" . $week["Monday"] . " ". $jday . " " . $month[--$jmonth] . " " . $jyear . "
" ?>

عشق سينما، گپی با اسفنديار منفردزاده، دويچه وله

اسفنديار منفردزاده از آهنگسازان برجسته ايرانی است که اثار ماندگار و خاطره‌انگيز زيادی توليد کرده است، چه در عرصه موسيقی متن فيلم و چه در عرصه ترانه‌های پاپ. شروع فعاليت موسيقيايی او برمی‌گردد به دهه چهل خورشيدی.

شايد بتوان گفت که استوديو طنين زادگاه هنر اسفنديار منفردزاده بوده. اکثر کارهای او با صدای زنده‌ياد فرهاد و گوگوش اجرا شده‌اند. موسيقی متن بسياری از فيلم‌های کيميايی هم ساخته منفردزاده است، از جمله «قيصر» و «داش آکل». منفردزاده در گپی با برنامه‌ی راديويی «عصر شنبه»‌ی دويچه وله، از شروع فعاليت‌‌های خود و ويژگی‌های ساختن موسيقی متن فيلم می‌گويد.

دويچه وله: اولين‌بار که سينما رفتيد چند سالتان بود؟
اسفنديار منفردزاده: اولين‌بار... اگر منظورتان با پدر و مادرم هست، فکر می‌کنم خيلی کوچک بودم، شايد شش يا هفت‌سالم بود. ولی خودم به تنهايی... فکر می‌کنم يازده‌ساله بودم.

يازده سال. آنوقت هم آهنگ‌های فيلم‌ها روی‌تان تاثير می‌گذاشت يا اصلا توجه می‌کرديد؟
خب... شايد در آن مقطع به تفکيک نه. ولی بود، چرا! چون بيشتر هم می‌رفتيم فيلم‌های آمريکايی، فيلم‌های وسترن را با مسعود کيميايی می‌ديديم و اين فيلم‌ها موسيقی‌اش... بله، موسيقی‌ هيجان‌انگيز و کمک‌کننده‌ای بود. حتا گاهی قبل از اينکه برويم تو، همانجا جلوی سينما، از بلندگوی سينما صدای موسيقی و بازيگران فيلم را مجموعا می‌شنيديم و از همانجا لذت می‌برديم تا برويم بنشينم سر صندلی‌ها‌مان.

از کی به فکر اين افتاديد که آهنگ روی فيلم بگذاريد؟
اين فکر شايد بتوانم بگويم برمی‌گردد به زمانی که من در برنامه‌ی صبح راديو، وقتی ۱۵ يا ۱۶ سالم بود، با جمال وفايی شروع به کار کردم که بعد از آنجا هم به لاله‌زار رفتم و بعد از آنجا هم به راديو ايران و برای ارکستر جوانان آهنگ‌سازی می‌کردم. بعداز آن هم من ديگر به بيست سالگی رسيده بودم. کيميايی بود، من و عشق سينما. او می‌خواست فيلم بسازد، و من هم ميل اين کار را داشتم. درواقع تفکيک شغل و تفويض اختيار کرده بوديم. او به من می‌گفت، تو بايد موزيک متن بسازی و من هم به او می‌گفتم، تو بايد کارگردانی کنی. به هرحال ما با هم بوديم و با اين رؤيا هم بزرگ می‌شديم. خوب يادم هست، ۱۶ يا ۱۷ سالم بود که به مادرم فشار می‌آوردم خانه‌مان را بفروش و پولش را بده به ما که می‌خواهيم فيلم بسازيم، يا مسعود می‌خواهد فيلم بسازد و من هم می‌خواهم موزيک بسازم. فکرش را بکنيد، تنها خانه! نه اينکه ما ثروتمند بوده باشيم! اين تنها خانه بود. يعنی شما توقع ما را نگاه کنيد، اينکه مادر خانه‌اش را بفروشد تا ما دوتا بتواينم فيلم بسازيم. و اينکه حالا او چه فيلمی خواهد ساخت در آن سنين، واقعا جالب بود. خب اين ميل و اين رؤيا بود، و وقتی آدم با اين رؤيا زندگی بکند، می‌رود دنبالش و می‌رسد به آنجا که بسازد، رايگان بسازد و بدون دستمزد بسازد و با اصرار بسازد و بعد، برسد به موسيقی و فيلم «قيصر» و بازهم همواره رايگان و با اصرار و اينکه بالاخره تحميل موسيقی يا در واقع تحميل اين شغل به مجموعه مشاغل توليد فيلم درسينمای ايران.

ولی قيصر اولين فيلمی نبود که شما موسيقی متن آن را ساختيد؟
دقيقا درست است. قبل از آن يک فيلمی بود که بايد به آن دست‌گرمی می‌گفتيم. ولی رؤيای ما فيلم‌های اروپايی و آمريکايی بودند که ديده بوديم. همه چيز درذهن ما شکل ديگری داشت، جز «قيصر». اولين کارم فيلمی بود به اسم«بيگانه بيا»، فيلمی با داستان مثلث عشقی. کيميايی آن را ساخت و من هم در جريانش بودم و دائم هم باهم بوديم. بهروز وثوقی بود، فرخ ساجدی و مارينا ماتر هنرپيشه‌ای دورگه، چون ايرانی‌الاصل نبود. اين داستان در هرحال يک مجموعه‌ای بود که وقتی تصويرهايش را نگاه کنيد، چندان هم بد نبود، ولی هرگز ايرانی نبود. منزلی که اينها در آن زندگی می‌کردند، شيوه‌ی زندگی‌شان، شيوه‌ی گفت‌وشنودشان و درواقع همه چيز غيرايرانی بود، تا حتا تشيع جنازه خود آن جنازه‌ای که کشته می‌شود، جنازه‌ای که با تابوت مسيحيان و با ماشين مخصوص. شکلی که در سينما فرم دارد در واقع و خيلی فرق می‌کرد با فرم ايرانی که ديديم و هچنان و همواره همانجور هست. بنابراين اين فيلم کاملا غيرايرانی بود.

موسيقی متن فيلم که ساخته شما بود چطور؟ مايه‌های ايرانی داشت يا مايه‌های فرنگی؟
نه، رنگ و بوی ايرانی نداشت. راستش ما در تلاش بوديم که چيزی باشد که... اينطور بگويم، همه چيز خارجی‌اش خوب بود و ما هم به اصطلاح بدلی آن را می‌خواستيم درست کنيم که جنس خارجی باشد و ادا و اعتبار خارجی، ادای فيلم اروپايی و فيلم آمريکايی را داشته باشد. و اتفاقا اين ادا را هم درآورديم و هيچکس باور نمی‌کرد که آن موسيقی را يک ايرانی، يا اصلا من ساخته باشم. جالب اين است که رفتيم سينما، همان روز اولی که نمايش اين فيلم شروع شد. يک روز چهارشنبه بود که با کيميايی به سينما رفتيم. خب در چند نوبت که فيلم را توی سالن سينما ديديم، تماشاگران هم حسابی با مسخرگی و پرخاشی و عادتا فحش و هر جوری که دلشان می‌خواست انزجاری نسبت به اين فيلم بينندگان اعلام کردند که چک خورد توی گوش من و سازنده فيلم و اين باعث شد که... يعنی هيچکس مثل من و کيميايی اين شانس را نداشته که نقد بشود و به اين خشونت هم نقد بشود، تا برود دنبالش و فکر کند چه بايد بکند که کاری که می‌کند هويت ايرانی داشته باشد.

تا اينکه رفتيد سراغ «خداحافظ رفيق»!
نه، نه. بعدش بلافاصله فيلم قيصر بود... قيصر که در واقع نقطه‌ی مقابل «بيگانه بيا» محسوب می‌ شد. يعنی کاملا ايرانی، هويت ايرانی و آنقدر ايرانی که همه چيزش، اجزايش، سلول‌هايش مطلقا ايرانی بود و هنوزهم اين فيلم اگر اعتباری دارد مال همان است و خب مسايلی در رابطه با اين هست که من دوست ندارم، از جمله نطفه‌ی اصلی قصه‌ فيلم و موضوع تجاوز به يک دختر، در جامعه ای که فرهنگ آن طوری است که آن دختر ناگزير به خودکشی‌ست و قاتل حتا سربلند هم می‌تواند باشد. بله، آن داستان ديگری‌ست البته. به هرحال اين دومين کار بود و کاری موفق که در سينمای ايران اثر گذاشت.

شما اولين کسی‌ هستيد که برای خواندن ترانه‌ی فارسی به فرهاد مراجعه کرديد؛ همينطور است؟
قبل از آن آقای تورج نگهبان، اگر اشتباه نکنم، برای فيلم «بانوی زيبای من» به فرهاد مراجعه کرده بود و فرهاد هم خوانده بود...

به فارسی؟
بله، به فارسی. البته ترجمه‌ای بود از شعرانگليسی. يعنی ديگر ايرانی نبود و فقط فارسی بود. و فرهاد با وجود اينکه تمام عمرش غيرايرانی خوانده بود، او جاز می‌خواند و با بلاک‌ کتز همکاری داشت. جوان‌های همسن من يادشان هست، به هر حال او زخم خورده بود و کاری نبود که او را راضی کرده باشد و ترغيب کرده باشد به ادامه‌ی خواندن به زبان فارسی.

ولی شما چطور شد که به فرهاد مراجعه کرديد؟ علت انتخاب شما چه بود، با آن همه خواننده‌ای که آن زمان وجود داشت؟
جالب اين است که خود فرهاد می‌گفت، اين همه هستند به اين خوبی می‌خوانند، چرا من بايد بخوانم؟ واقعا با اصرار من بود. من او را به عنوان صدای متفاوت، اينطوری بگويم... چون کنسرتی در امجديه بود که اگر کسی يادش باشد، حدود ۲۰هزارنفر آدم آن کنسرت را ديدند. فرهاد فارسی نمی‌خواند و... خب من او را از کوچينی می‌شناختم و از صدايش لذت می‌بردم. صدای متفاوتی می‌خواستم که اين کار به عنوان موسيقی متن روی فيلم باشد. موسيقی پاپ متداول آن روز هم که مثلا قبلش ويگن خوانده بود و می‌خواند، آن جنسی نبود که می‌خواستم. از اين بابت بود که به فرهاد اصرار فراوانی کردم، که به هرحال آمد و لطف کرد و خواند. ترانه‌ی «مرد تنها» برای اولين‌بار روی فيلم ايرانی، فيلم «رضا موتوری» به عنوان موسيقی متن ارائه شد.

بيشتر آهنگ‌هايی که شما ساخته‌ايد روی فيلم‌های مسعود کيميايی است. علتش، دوستی قديمی‌‌ای است که با او داشتيد يا اين که واقعا کار او را به کار ديگران ترجيح می‌داديد؟
من و مسعود کيميايی از ده‌­ يازده‌سالگی باهم زندگی کرديم، فيلم ديديم و خب مشوق من برای اينکه موزيک بسازم خود مسعود بود. وقتی فيلم می‌ديديم و از سينما می‌آمديم بيرون، تازه تعريف آن فيلم دوباره از زبان او برای خودش دنيايی بود و ارزش زياد و زيبايی داشت. من حتا فيلم ديدن را از او ياد گرفتم. يعنی ارتباط من با او بافت ديرينه‌ای دارد. و کارکردن من با مسعود طبيعتا موفق‌تر بوده، چون او لحظاتی که برای فيلم کار می‌کرد، برای صداهای فيلم فکر می‌کرد، برای موسيقی امکان می‌گذاشت. يعنی جا می‌گذاشت، پاساژی می‌گذاشت و می‌خواست که جای موسيقی باشد. از اين بابت در فيلم‌اش روشن است و حتا می‌تواند الگو باشد. ديگر فيلمسازان هم همين کار را می‌خواستند بکنند، ولی به موسيقی آنجور رخصت نمی‌دادند. مثلا فرض کنيد يک سکانس تمام می‌شد از فيلم و بلافاصله سکانس بعدی می‌خواست شروع بشود و اين شروع شدن نه اجازه می‌داد موسيقی تاييد کند آن قسمت را يا... در واقع کار خودش را انجام بدهد و بيننده را با آن حسی که آن قسمت را ديده، جذب کامل بکند. ولی خب من يک سليقه‌ی سينمايی داشتم که در اثر ديدن فيلم بود و به قول مسعود، دانشگاه ما خود سينما بود. و بعد در اثر آن فيلم‌هايی که من ديدم، وقتی موفق شدم، کار نمی‌کردم، و اصلا به پول فکر نمی‌کردم. فکر می‌کردم اول بايد فيلم را دوست داشته باشم.

از ميان ترانه‌ سراها چطور؟ شما بيشتر با شهيار قنبری کار کرديد؟ همخوانی ويژه‌ای با ترانه‌های قنبری داريد يا اينکه اتفاقی بوده؟
شايد بشود گفت اتفاقی بوده. چون با شهيار قنبری من زندگی قبل از کار نداشتم. در کار با او آشنا شدم و اولين کاری که با او انجام دادم همين «مرد تنها» بود. ولی او قبلا برای ترانه کار کرده بود ، برای خانم گوگوش کار کرده بود و اين «مرد تنها» را در واقع در استوديو طنين به خواست من نوشت و فرهاد خواند. بيشتر با او کار کردم برای اينکه جنس‌ شعرش، جنس کلامش... مثلا همين «مرد تنها» شعری ا‌ست برای ترانه‌ای که وزن و قافيه‌ی معين و يک اندازه و متداول روز را ندارد. کلاملا تازه است، تازگی دارد از اين بابت، تازگی داشت!

علت همکاری زياد شما با گوگوش و فرهاد هم شايد برای اين است که صدای اين دو را ترجيح می‌داديد؟
در اين شک نداريم. البته وقتی با فرهاد کار کردم، صدايش را کسی نشنيده بود به آن شکل که فارسی بخواند و اولين کار همين «مرد تنها» بود و دومی‌اش هم «جمعه». فرهاد تمام زيبايی‌هايی را که من حس می‌کردم و او هم توان درکش را داشت به زيبايی بيان کرد و همينطور کارهای شهيار. خب من کارهايی که درست کردم برای شرکت ترانه شايد از تعداد انگشتان دو دست تجاوز نکند. اما اشعارش را، همه را من از ميان اشعار فرض کنيد عزيزمان شهريار قنبری، ايرج جنتی عطايی و از اشعار شاملو و حتا آن متل کودکانه‌ی گنجشکک اشی‌‌ مشی، انتخاب می‌کردم. اين است که من به عنوان مجری، توليد‌کننده در واقع، خودم سراغ شعری می‌رفتم، آن را ترانه می‌کردم. مسئول توليدات بودم و هستم و تا انقلاب کارهايی کردم که آخرينش «نجواها» بود که گفتنی‌ها کم نيست، من و تو کم گفتيم.

بعد ازانقلاب، بعد از اين که شما از ايران آمديد، دوستان ديگرتان زنده ياد بيات، فرهاد فخرالدينی و ديگران در ايران کار موسيقی فيلم را ادامه دادند. به نظر شما اين نوع موزيک‌ها گويای واقعی اين هنر هست يا آنطور که بايد روی‌ آنها کار شده؟

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

خب من به اندازه کافی اگر نشنيده باشم، به اندازه‌ی لازم شنيده‌ام. آقای فخرالدينی نه، ولی بابک بيات بيشترکارهايش موسيقی فيلم بود. آقای فخرالدينی موسيقی زيبا بسيار نوشته‌اند و زيبا بوده، ولی حکايت موسيقی برای فيلم وموسيقی برای سينما با موسيقی مجرد يک وجه تمايزی دارد که اگر آهنگساز سينما را نشناسد و اشتباه بکند، موسيقی به فيلم نمی‌چسبد؛ درست انگار از سالن کناری سينما دارد صدای کنسرتی منتقل می‌‌شود به يک سالن ديگر که ربطی به موسيقی فيلم ندارد. من بعد از انقلاب زياد فيلم ايرانی ديدم که اين حالت را داشتند. ولی کارهای زنده ياد بابک بيات متفاوت بود. برای اينکه او هم از پايين شروع کرد. بيات در شانزده سالگی آواز می‌خواند و می‌خواست خواننده بشود. آمد برنامه‌ی زنگوله‌ها که خواننده بشود. بعد آهنگسازی کرد. يعنی در واقع بدون دانش آهنگسازی، آهنگسازی کرد. او نوشتن و هارمونی را از محمد اوشال ياد گرفت که معلم خيلی خوبی است. به او کمک می‌کرد و آهنگ‌هايش را هم تنظيم می‌کرد قبلش که خودش ياد بگيرد. بعد با سينما او هم نزديک بود، يعنی فيلم می‌ديد. بعد از انقلاب بيشتر فشار کارش را گذاشت... آنطور که خودش می‌گفت، ترانه را رها کرد، برای اينکه محدوديت‌هايی پيش آمده بود برای ترانه، همانطور که می‌دانيد، بيشتر روی موسيقی فيلم کار کرد. خب طبيعتا من کارهای قشنگ از او شنيدم، برای نمونه «شايد وقتی ديگر» کار بيضايی. ولی خب مسئله‌ای که در مورد موسيقی فيلم حائز اهميت است، بحث نقد است. يعنی همينکه سينما نقد شد، موفق شد، جلو رفت و پيشرفت کرد. موسيقی فيلم اگر درست‌تر نقد شده بود، حتا برای ترانه پيشرفت می‌کرد.

مصاحبه‌گر: الهه خوشنام

در همين زمينه:

دنبالک:
http://news.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/36516

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'عشق سينما، گپی با اسفنديار منفردزاده، دويچه وله' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016