"پنجشنبه","Saturday" => "شنبه","Sunday" => "يكشنبه","Monday" => "دوشنبه","Tuesday" => "سه شنبه","Wednesday" => "چهارشنبه","Friday" => "جمعه"); $month = Array("فروردين","ارديبهشت","خرداد","تير","مرداد","شهريور","مهر","آبان","آذر","دي","بهمن","اسفند"); list( $gyear, $gmonth, $gday ) = preg_split ( '/-/', '2008-03-24' ); list( $jyear, $jmonth, $jday ) = gregorian_to_jalali($gyear, $gmonth, $gday); echo "
" . $week["Monday"] . " ". $jday . " " . $month[--$jmonth] . " " . $jyear . "
" ?>

نقد و پديدارشناسی تنگسير چوبک با نگرشی به جامعه امروز ايران، صادق صف آرا

فقط بنام دادار ايران


با عنايت به عنوان ابرازی ، ساختار اين مکتوب را ميشود به دو بخش تفکيک نمود. نخست نقد محض، باابزاروتکنيک نقادی رايج و مرسوم رسانه ای و سپس بخش به ظاهر نامتجانس با عرف نقد نويسی ولی کاملامرتبط و معقول در ماهيت امر، که طبيعتا منطق اين ارتباط و ضرورت آن می تواند در جای خود - يعنی انتهای مقاله - فرم ومعنايش را پيدانمايد. بديهی است به جهت رعايت عنصر ايجاز و محدود نمودن حجم مطالب ابرازی، ضرورت نگاه کلی و اجمالی به اين بحث احساس و لحاظ می گردد.

وقتی نقد يک اثرتوام با پديدار شناسی آن باشد؛ ضرورت نگرش به پايگاه اجتماعی وشخصيتی صاحب اثر و شيوه نگاه او به زندگی مطرح می شود.

چوبک در اواخرحکومت قاجار، در يک خانواده بالنسبه مرفه در بوشهر پا به عرصه وجود می گذارد و بدون آنکه به رسم رايج آن زمان برای تامين معاش اصراری در ادامه راه پدر که يک بازرگان سنتی است داشته باشد؛ قلم را به عنوان کالا و ابزار رزق و دلمشغولی مورد توجه قرار ميدهد و تا آخر عمر بعنوان نويسنده و مترجم آن ميکند که بايد. واقعيت امر اين است که در دوره پنجاه ساله بين دهه های ۱۳۰۰ تا ۱۳۵۰ شمسی، نويسندگان قدرتمندی چون جمال زاده، علوی، هدايت، چوبک، آل احمد و غيره تقريبا بعنوان نسل اول در صحنه ادبيات داستانی مدرن ايران پا به عرصه وجود ميگذارند که چه از جهت ساختاری وچه در حوزه انديشه، خواسته يا ناخواسته با تاثير پذيری از يکديگر اثراتی را خلق ميکنند که وجوه اشتراک زيادی را در آثار آنها ميتوان يافت. اين نويسندگان، عليرغم وجود اشتراکات فيمابين هر کدام سبک و سياق خود را ارايه ميدهند در اين ميان نثر چوبک بين آنها با مشخصه استفاده بيشتر از راوی دانای کل خلاق و طنز عريان و تلخ و زهر آگين و در عين حال توصيف گر، بسيار چشم گير است. به ويژه آنکه او با خود قراری ندارد تا مثل جلال از روی گلدسته های مسجد به اطراف و اکناف بنگرد و يا نشانه ای از خويش در ميقات به جای بگذارد و يا مانند جمالزاده شيوه انفعالی و قطع اميد از موطن و هم وطن را در دستور کار ذهن بارورش قرار دهد. همانگونه که اشاعه وترويج افکار انکارگرايانه و نهيليستی نگران کننده ای که هدايت از کافکا و ديگران وام گرفته مد نظرش نيست. اين تفکر که چوبک، به طور قابل توجهی هم در حوزه انديشه وهم در حوزه ساختار، از هدايت تاثير گرفته انکار پذير نيست. لکن بايد دانست او خواسته يا ناخواسته اين تاثير را در خود «چوبکيزه» کرده و به شکل مسلط و ماهرانه با خلاقيتی موزون گرفته ها را در يافته های خويش تلفيق نموده که خود صاحب سبک و سياقی معتبر شود تا آنجا که از اين رهگذر در بعضی از جنبه ها توانسته است نسبت به همتای خويش به تفوق هايی هم نايل آيد که شاخص اين تفوق، عمدتا در آن است که هدايت به انديشه ها نگرش نظری يا به تعبير بهتر نگاهی مجرد و آبستره دارد؛ لکن چوبک به انها بعد تصويری می بخشد. و به روايتی، به اعتبار نگاه جامعه شناختی که از اطراف و اکناف خود دارد با يک نگرش ناتورآليستی زندگی را به تصوير می کشد. از آنجاست که مخاطب هدايت در اثر کثرت مطالعه آثار او بيشتر ذهنيت انفعالی پيدا ميکند. لکن مخاطب چوبک اين انفعال را در آدمهای قصه می يابد و چون عمله و اکره قصه های او را بيشتر انسانهای واخورده و مفلوک و لمپن جامعه تشکيل می دهند لذا نثرش از نظر روايی لزوما نثری غير فاخر و فاقد تشخص کلامی بوده و بزبانی ديگرتخاطب گونه، پرخاشگر، دشنامخو و دشنامگو ست. او معارض قدرت و قدرتمند است. زورمندها و گردن کلفت ها را می چزاند و در عوض با آدمهای مظلوم قصه اش که عمدتا اسير جبرند احساس هم ذات پنداری دارد.

در تنگسيراين مهم اتفاق می افتد. بدينسان که اوبه شيوه ای بسيار زيبا وجذاب يک تريلوژی هم ذات پندارانه را بين خودومخاطب و قهرمان داستانش خلق ميکند. به گونه ای که هنوزقصه به نيمه نرسيده، خواننده، خود ونويسنده و قهرمان قصه را در يک راستا می بيند . چوبک در جايی می گويد «برای اينکه تنگسير را بهتر بفهمی بايد بدانی آنچه در آنجا بعنوان داستان می خوانی واقعيت بی رحم وعريانی است که من در کودکی شاهد آن بوده ام ». او در اين نوول عوامل و عناصر تشکيل دهنده يک واقعه دراماتيک مانند تعريف، پيچيدگی، بحران، فرود و نتيجه را بشکل بسيار ماهرانه ای پياده ميکند که قطعا دليل رسيدن به مهارت در چيد مان عناصر ياد شده را بايد از رهگذر فرآيند آزمون و خطا بخاطرنوشتن بيش از سی و اندی داستان کوتاه متوسط و بلندی که تا آن زمان نوشته است دانست بويژه آنکه چينش اين عناصر توامان با فضا سازی تصويری و حادثه ای آنچنان استحکامی به اثر ميبخشد که امير نادری کارگردان توانا ی سينمای ايران برای به تصوير کشيدن قصه در بحث سناريو و دکوپاژ با مشکل و پيچيدگی خاصی مواجه نمی شود . وبه دليل ساختار محکم اصل اثر در برگردان آن به فيلم نامه و فيلم چه در مقوله مفهوم و چه در زمينه کلام ناچار به امانت داری است. حتی در بحث ضرب آهنگ و ريتم که عمدتا زيرساخت اينگونه فيلم های حادثه ای متاثر از اين فرآيند است، متن اوليه کمک زيادی به اين مهم می نمايد.

تنگسير حديث نفس چوبک و مردم خطه بوشهر است. حديث نفس مردمی که نعره بلند آزادی خواهی آنان در نهضت دليران تنگستان به سر کردگی رييس علی دلواری در برابر نيروهای استعمارگر انگليس به دليل عدم حمايت قاطع حکومت مرکزی در گلويشان ساکت و صامت مانده است. از اين روست که چوبک قهرمان قصه اش زار محمد که زمانی همرزم رييس علی بوده را بهترين نماد و نمودار تداوم حق طلبی دانسته و لباس قهرمانی را برازنده تن او می داند. زار محمد که در توطئه ای ناجوانمردانه تمامی اندوخته و حاصل عمرش توسظ چهار مرد زالو صفت به تاراج ميرود همه تلاش خود را با تمهيدات متفاوت برای باز ستاندن وجوه از دست رفته بکارميبرد و به جايی نميرسد به ناچار دکترين خود يعنی تنبيه ظالمان را در دستور کارش قرار ميدهد و با تفنگ مارتين لول کوتاه انگليسی غنيمت گرفته شده در نهضت تنگستان، اقدام به حذف فيزيکی متجاوزان ميکند .کشتار چهار زالو صفت به نامهای«محمد گند رجب » لمپنی که واسطه عمل کلاهبردارانه ميشود.«کريم سيد حمزه» کلاهبردار حرفه ای که وجوه به او تحويل داده می شود.«شيخ ابوتراب برازجانی» محضردار معممی که واقعه بيع شرط واهی را در دفتر کذايی اش ثبت ميکند.«آقا علی کچل» وکيل دعاوی که برای وصول مطالبات از شيادان مبلغی از زار محمد گوشبری ميکند که اين آخری شريک دزد است ورفيق قافله. و از آنجا که اعتماد و اعتقادش را دين بازان رياکار و دغل باز از او ربوده اند ، در پاسخ مردمی که او را به آرامش و بخشش دعوت ميکنند ،می گويد « اين راهش نيست ،شيخ ابوتراب برازجانی ،با يه من ريش و پشم جای پيغمبر بنشينه و مردم رو لخت کنه؛ من گول ريش و عمامه اش رو خوردم ، گول تسبيح و قرآن اش را خوردم »

و در انتها به جايی ميرسد که ديگر از خير دستيابی به وجوه از دست رفته گذشته و به نوعی به دنبال اعاده حيثيت فنا شده است. زيرا نفس حقارت ناشی از مالباختگی توسط چهار مفت خور ،بيش از جنبه ملموس زيان مالی ناشی از آن او را آزار ميدهد. لذا در پاسخ به پدر همسرش که از قصد کشتار وی با خبر است می گويد« تو زندگی هيچ چيز نيست که قد شرف و حيثيت آدم برابر باشه حتی جون آدم! اين خوبه فردا که بچه هامون بزرگ شدند مردم بهشون بگن ،باباتون نامرد بود و زير بار زور رفت . اين خوبه يا بگن رفت حقش بگيره ، کشتنش»

او که در درجه اول حيثيت و شرف را در گرو اين مهم ميداند که مانع اجحاف و تجاوز ديگران به حقوقش شوند در پاسخ عجز و لابه همسرش که ميخواهد مانع اين کشتار شود ميگويد «هيچ کس نيست که به داد آدم برسد .همش ظلم و زور .تو دلت ميخواهد مردم بگن ،محمد پولش رو خوردن و او مث ديوثا سرش انداخته زيرو ميره بندر و برميگرده. بالاخره نبايد کسی پيدا بشه و ريشه اين همه ظلم و بکنه. مرد نبايد دست بذاره رو دستش بنشينه که ديگرون حقش رو بگيرن ،دل و جرات داشته باش عوضش سربلند زندگی ميکنی»

از اين روست که با چشم اندازی به رفتار و اعمال زار محمد اين مرد عصيان زده و در عين حال بلند همت،روحی بزرگتر و وسيعتر از اندام درشت و آفتاب سوخته اش می بينيم. روحی که زورگويی و اجحاف را بر نمی تابد و برای آبروی خويش ،چه در حيات و چه در ممات ، ارزش وافر و يکسانی قائل است و شيوه رفتارش برای ادامه بقا به گونه ای است که در سلسله مراتب هرم « مزلو» جايگاه او را ميتوان در قله هرم، که همان دستيابی به «احترام و اثبات وجود» است،جستجو نمود . اثبات وجود از رهگذر رسيدن به حق و تقابل قهرآميز، با منشا زايل کننده حق.

۞۞۞۞۞

آنچه که تا اينجای مطلب رقم خورد همان بخش اوليه ای بود که در سطور نخست بدان اشارت رفت تا بستر مبحث زير را فراهم آورد .

ياد داريم قريب سی سال پيش امواجی مخرب و سهمگين سونامی وار، ايران ما اين سرای نيک گفتار و پندار و کردار را به کام اقيانوس درماندگی فقر و فاقه کشيدند و ناگهان ،عفت عقلی را از کف مردم ساده انديش مان ربودند و عبوديت کور و کدر را جايگزين آن نمودند و با مژده گشودن دريچه ای به باغ گل و ساختن يک اتوپيا و مدينه فاضله، مدائن فاسقه و ضاله و جاهله را يکجا برای مردم فريب خورده ای که در لابلای خاکسترهای کهنه استبداد، انتظار سر بر آوردن ققنوسی را داشتند به ارمغان آوردند. از اين رو، ديری نپاييد قشری بی وطن و خداخداگويان بی خدا، زير لوای يک به اصطلاح مسيحا دم و سوشيانس با انديشه های باطل و مخبط ،سخيف ترين رژيم استبدادی فاشيزم مذهبی موجود در جهان را با نگرش النصر بالرعب بنا نهادند که مشابه آن در ربع مسکون ديده نشد، که گويی با پيدايششان ارواح شياطين رها شدند. قومی که با رافت آيات مکی « الرحمان و رحيم » در باغ سبز نشان دادند و با شقاوت آيات مدنی «القاسم الجبارين» کار خويش را جلو بردند . حسين حسين کردند و خولی گونه و هرمله گونه عمل نمودند و بسان بوريا بافانی شدند در کارگاه حرير. تا توانستند برای پيشبرد مقاصد شوم شان از مقدورات مالی و منابع کانی و فسيلی و ساير مواهب مملکت که در انحصار و تيول شان بود ، سود جستند و از طريق تبليغات و در بوق و کرنا کردن ميتولوژی ها و اسطوره های دينی و احاديث کلثوم ننه ای و تلفيق و در هم آميختگی عناصر نمادين و مجازی با عنصر ملموس و حقيقی در اذ هان، از انگاره ها با نقاره ها، نگاره ها ساختند. سفله سالاری و سفله پروری و تسلط و چيرگی مزمن و مستمر نيروهای فرومايه، بر سازوکارها و استحکامات شخصيتی مردم ،آنقدرکارا و موثر واقع شدندکه متاسفانه منجر به سلب هويت ايرانيان و موجب آنومی و واريختگی بافت اجتماعی کشور گرديدند. که بدون شک زدودن اين سوء عوارض از پيکره جامعه مستلزم صرف چند دهه وقت و هزينه های گزاف خواهد بود. اقتصاد فاسد ،رانت خوارانه و بدون خلاقيت شبانی، که اقتصاد بيمار دلالی و انگلی موجود از برکت وجود آن است را ميتوان از دستاورد های عمده چرخه معيوب ساختار سياسی، اجتماعی اين رژيم پوپوليستی و توتاليتر دانست .

سردمداران جهال و سلسله جنبانان بی خرد و تهی مغز جمهوری اسلامی، در دوران عطف و گرانيگاه تحول تکنيکی و اقتصادی دهه ۸۰ ميلادی، که رشد سريع نانو تکنولوژی ها و ريزتراشه ها ، در جهان غوغا به پا کرده اند ، از دنيا واماندند و ايران را در سکوی نخست رکود و ايستايی و حقارت قرار دادند و کور خود شدند و بينای ديگران .

از نظر کرونولوژی و دوران سنجی سنی، در جامعه شناسی، هر ربع قرن، يک نسل تلقی ميشود و ديديم چگونه در زمان تحجر سياه مذهبی ، يا بهتر بگوئيم ، دوران سلب مجد و وجد ملت ايران با قرار گرفتن شمشير به دست زنگی مست ، آرزوها وروياهای کودکی نسلی از ما را در جلوی چشمانمان، به دار آويختند. سالهای تحقير قوم ايرانی که تمامی روزها وماههای آن توام با مرگ وخونريزی و تباهی وشلاق به تنبلی وکندی سپری شدند، سی سالی که عمال نظام ، محض رضای خدا موجبات ايضاء و آزار و نهايتا نابودی اين مردم بی پناه را فراهم آورند و با اعدام هزاران جوان دگرانديش، ما را وادار نمودند تا سالهای خون و گلوله و ديوار را تجربه کنيم و ناخواسته و ناباورانه، در ستيغ جنون و نفاق و انشقاق قرار بگيريم. اگر بپذيريم وطن ما ،خانه ما، ايران ما، اين سرزمين مينو و معنا، در وضع کنونی نه در حال سوختن بلکه در حال جزغاله شدن است، لزوما بايد سياق ودبيره ی متفاوتی را در زمينه های عرضه هنر و ادبيات و ديگر مقولاتی از اين دست و نقد آنها، پيشه کنيم. چراکه در حال و هوای امروز ايران، طرح مسائلی مانند سيری در منطق الطير عطار و غوری در سفرنامه ناصر خسرو قباديانی و نگاهی به شعر شاملو و نيما و غيره، آنقدر می تواند در پيشبرد مقاصد آزادی طلبانه مردم وطن ما و برائت آنان از رنج و تالم گريبانگير، موثر واقع شود که برای درمان يک بيمار دردمند سرطانی متاستاز داده، يک قرص آسپرين تجويز کنيم واگر من نگارنده در اين شرايط مرتکب نگارش «نقد تنگسير» می شوم ،صرفا به جهت آنست که به يک اثر شايسته ومعتبر در ادبيات داستانی استناد و به نوعی، از آن استشهاد طلبی کرده باشم. هر چند مقايسه شرائط تاثربرانگيز امروز مردم ايران از نظر شکلی و کمی و عمق فاجعه، با آنچه که برای آدم های قصه تنگسير رخ ميدهد قياسی مع الفارق است؛ لکن از نظر معنا و مفهوم، مصائبی که بر زارمحمد - قهرمان تنگسير- حادث ميشود؛ به گونه ای ميتواند ماکت و مينياتوری باشد از وصف حال فلاکت بار امروز ملت ما. ملتی که سی سال گرفتن حمام آفتاب در جزيره کروکديل های درنده به آنها تحميل شد، بدون آنکه توانسته باشند به کوچکترين مفری برای رهايی دست يابند. براستی در مقايسه حال و هوای تنگسير و تنگسيريان و آنچه که امروز بر مردمان ما ميگذرد، چه وجوه اشتراکی را ميتوان يافت. تا چه حد ميشود ايالت بوشهر آن زمان را با ايران کنونی از جنبه های زورمداری سردمداران و ناهنجاری مدنی مقايسه نمود. شخصيت و روش «محمد گند رجب» لمپن بستر ساز حوادث تنگسير را تا چه اندازه با «پرولتاريا لمپنيسم سازمان يافته» موجود در ايران و حرکت های آنارشيستی نظير راه انداختن دسته جاتی که بر ضد دستيابی مردم به فرصت های مدنی عمل می کنند قياس نمود؟ همان حرکتهای مخربی که بر هم زدن جلسات سخنرانی ها و پايين کشيدن پلاکاردهای سينماها و کشيدن تيغ های موکت بری بر تن دلمرده زنان و دختران بی پناه، بخشی از دستاورد های آن است. اساسا اين جماعت و عمله ظلم تا چه ميزان ميتوانند فراهم آورنده فرصت های لازم برای قدرت طلبان اهل چپاول به جان و مال و ناموس مردم باشند. نگاه و ويژگی های اعمال «کريم سيد حمزه» کلاه بردار بالا کشنده مقدورات قربانی قصه تنگسير، تا چه مقدار ميتواند با شرائط رانت خواران خون آشام پراکنده در سطح مملکت مانند آقازاده ها و اعوان و انصار صاحبان قدرت، همخوانی داشته باشد. نقش مخرب و نفرت بر انگيز «شيخ ابوتراب برازجانی» معمم دغلی که با جلب اعتماد زارمحمد، دار و ندارش را از چنگ اش در آورده است را تا چه ميزان ميشود با نقش ملايان عوام فريب و مکار نشسته بر اريکه قدرت فعلی، همسو دانست؟ سهمی را که «آقا علی کچل» وکيل مدافع دو نقش باز و دو سر ساز زارمحمد، برای رسيدن به مطامع و اهداف سود جويانه اش دارد را تا چه اندازه می شود با سهم قانونگزاران يا مجريان قانون امروز کشوريکسان دانست. براستی در شرائط امروز ايران، تا چه اندازه ميشود از نگاه وتفکر قهرمان تنگسير ،گرته برداری کرد؟ آيا برای تغيير وضع موجود تفنگ ها و ابزار برنده و آتشين خود را از غلاف ها باز کنيم و زنگارشان را بزداييم و با نگرش و حرکتی قهر آميز کار را يکسره کنيم ؟

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

آيا با اتخاذ روش های سرپيچی و نافرمانی های مدنی، می توانيم وطن را از يوغ استبداد محض برهانيم؟ آيا دست برروی دست بگذاريم تا قدرت يا قدرت های بزرگی پيدا شوند و ما را از مهلکه برهانند؟ و عمری به پاس اين خدمت و محبت، وام دارشان باشيم ؟

آيا بايد سی سال ديگر وقت کشی کنيم و با همان شيوه گذشته، دلخوش به روشهای اپوزيسيون کميت لنگ و سوراخ دعا گم کرده باشيم؟ اپوزيسيونی که برخی از آنها همانند اسبهای تروا و چريک های کافه نشين دوران جنگ سرد، مستقيم و غير مستقيم به نفع قدرت حاکم در ميدان کار زار بيهوده می چرخند ؟

آيا همچنان مخمور و به کما رفته و باری به هرجهت باقی بمانيم تا اين کفتارهای زشت و منحوس رها شده از قفس قدرت حاکم با تفکری به قدمت و کهولت ۱۴۰۰ سال جمود در مرغزار سرسبز انديشه های به وسعت فلات ايران، دانه دانه سينه های فراخ وزيبا و رعنای غزالهايی چون سامی ها ،فروهرها ، مختاريها و پوينده ها امثالهم را بدرند؟ يا با انتخاب تلفيقی از شيوه هايی که در بالا اشاره شد و مبارزه سيستماتيک برای رهايی، با تمام وجود از گلوها ی خويش تنورهء قدرتمندی از شعله های عظيم آتش آزادی خواهی بيرون آوريم تا از حرم و شرر آن هر چه خصم و بی وطن است بسوزد ونيست شود.

آتش است اين بانگ نای و نيست باد
هر که اين آتش ندارد نيست باد

صادق صف آرا

در همين زمينه:

دنبالک:
http://news.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/36276

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'نقد و پديدارشناسی تنگسير چوبک با نگرشی به جامعه امروز ايران، صادق صف آرا' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016