امسال حدود ۳۲۴۰ گروه و خواننده مختلف در سوئد، كار خود را ارائه دادهاند تا بتوانند عنوان بهترين آهنگ سال سوئد را تصاحب كنند. از بين اين تعداد، ۳۲ گروه به دور بعد راه پيدا كردهاند كه امشب ۱۷ فوريه، در شهر «اورن شولدزويك» با يكديگر بر سر راهيابى به مرحله نهايى رقابت مىكنند. در بين اين ۳۲ گروه و خواننده، گروه «شيدا» هم حضور دارد كه متشكل است از دو هنرمند ايرانى و دو هنرمند سوئدى: رستم ميرلاشارى، عبدالرحمان سوريزهاى، اولريكا بودن (Boden) و نيكلاس روسوال (rosvall).
رستم ميرلاشارى تا به حال چهار سى دى در چارچوب همكاريش با گروههاى مختلف ارائه كرده است: «اميت»، «پاديك»، «گلبانگ» و «سالى نو». ميرلاشارى و گروهاش، در قالب موسيقى ملل World Music، قطعاتى ارائه مىدهند كه تلفيقى است از موسيقى محلى ايران، به ويژه سيستان و بلوچستان، و همچنين موسيقى سوئدى و ديگر نقاط جهان چون هند و پاكستان. كلام قطعات عمدتا به فارسى، سوئدى و بلوچى است. در قطعات گروه، از جمله از ساز بلوچى بنجو استفاده شده است. اسم تصنيفى كه گروه شيدا در چارچوب اين رقابت اجرا مىكند، «در روياهاى من»I mina drömmar است و اين ترانه امشب براى اولين بار بطور زنده از طريق شبكههاى تلويزيونى پخش مىشود. برنده اين مرحله هم از طريق راى تلفنى بينندها انتخاب مىشود.
رستم ميرلاشارى در گفتگويى با ما از فعاليتهاى خود، چگونگى گرايش پيدا كردن به موسيقى جهانى، شباهتهاى بين موسيقى ايرانى و موسيقى فولكلور سوئدى و همچنين انتظاراتش از نتيجه رقابت امشب سخن گفته است.
مصاحبهگر: بهنام باوندپور
رستم میرلاشاری عزیز، گروه «شیدا» یکی از ۳۲ گروهیست که قرار است برای تصاحب مقام اول در موسیقی سوئد با هم رقابت کنند. ولی موسیقیای که شما ارائه میکنید با کارهای دیگر فرق دارد و تا حدودی میشود گفت که تا حالا نامعمول بوده، یعنی موسیقی ملل یا موسیقی تلفیقی. چطور ایدهی کار روی این نوع موسیقی برای تو یا گروهات شکل گرفت؟
رستم ميرلاشارى: من خودم ظرف این ۱۳ سال گذشته با یک گرایش موسیقیایی که امروز بهرحال در دنیا یک نام را بهخودش اختصاص داده بنام «ورلد موزیک» کار کردم. ماحصل این تلاش ما بهرحال راهاندازی چندتا گروه بوده، از جمله گروه «شیدا» که در ماه فروردین همین امسال، به سال ایرانی، این را ما شکل دادیم و بعد از آنجایی که بهرحال دوستانی بودند که میشناختند بهرحال هم من و کارهایی که انجام داده بودیم و علاقمند بودند به اینکه ما را توی بهاصطلاح صحنههای متفاوتی ببینند، پیشنهاد کردند به ما که شما کاری برایمان بفرستید برای ملودی فستیوال، ملودی فستیوال دارد در واقع یک فضای بازتری ایجاد میکند برای گرایشهای مختلف موسیقیایی و بعد بهرحال ما توافق کردیم بااین ماجرا و با این پیشنهاد و کاری را فرستادیم برای تلویزیون سوئد و در ميان ۳۲۴۳ کاری که فرستاده شده بود، ما جزو آن ۳۲ تا گروهی شدیم که انتخاب شدند از طرف هیات داوران و ما درگیر این مسابقه شدیم.
حالا من بیشتر مقصودم این بود که بپردازید به شروع کارتان، یعنی مثلا فرض میگیریم آلبوم «اميت». چطور این ایده روی «ورلد موزیک» بقول خودتان یا «موسیقی تلفیقی» شکل گرفت؟ اصلا چطور شد گرایش پیدا کردید به این نوع گرایش از موسیقی، نه موسیقیهای تعریفشده از پیش، مثل موسیقی فولکلور یا سنتی یا کلاسیک؟
رستم ميرلاشارى: درست است. ببینید خود امر مهاجرت این امکان را به من داد که گوش، چشم و قلبام را باز بکنم برای شنیدن صداهای دیگر، برای دیدن صورتهای دیگر، برای نگاه کردن به فرمهای متفاوت. بعد ما حدود ۱۳ سال پیش که با دو تا از دوستان ایرانیمان شروع کردیم به تمرین کردن، ما بطور تصادفی وارد یک محلی شدیم برای این تمریناتمان که موزیسینهای مختلفی آنجا کار میکردند، تمرین میکردند روی مجموعه ترانههایشان یا روی رپرتوارهایشان. بعد از طریق آشنایی با این موزیسینها و از این علاقه را ایجاد شد توی خود من، بعد این است که ما شروع کردیم به همنوازی به ایجاد ملاقات با موزیسینها و سنتهای مختلف موسیقیایی، با سبکهای مختلف موسیقیایی. و این علاقمندی باعث شد که دوستانی که دور و اطراف ما جمع شدند کسانی بودند که از همین ويژگی بهرحال به نوعی برخوردار بودند و ما بعد از فکر کنم ششـ هفت ماهی فکر میکنم که یک گروهی را تاسیس کردیم بنام «گلبانگ» که ماحصلاش همین شد که آدمها با ويژگیهای موسیقیایی خودشان تلاش کردند که یک مجموعهای را شکل بدهند، یک رپرتوارهایی را شکل بدهند که توی آن رپرتوارها آدمها خودشان را اظهار میکنند و من احساس کردم که این حکایت حکایت بسیار جالبی است. ما از طریق اینکه این امر را عمقاش بدهیم، گسترش بدهیم، رشدش بدهیم، هم میتوانیم کمک بکنیم به ایجاد یک فضای بهتر فرهنگی در جامعه جدید که در آن وارد شدیم، و هم اینکه از طریق ایجاد ملاقات با دیگران بهتر میتوانیم خودمان را معرفی بکنیم. یعنی این عوامل کمک کرد به اینکه من جذب این نوع گرایش موسیقیایی شدم.
حالا تا چه حدى عبدالرحمان در این گرایش به موسیقی تلفیقی یا موسیقی ملل یا «ورلد موزیک» سهیم بود؟ یا اینکه هر دو با هم و همزمان به این ایده رسیدید؟
رستم ميرلاشارى: عبدالرحمان قبل از من به اروپا مهاجرت کرده و ایشان از همین ويژگی برخوردار است. آدم فوقالعاده توانمندیست در آن سنت موسیقیایی که خودش با آن بزرگ شده و کار کرده و در عین حال نوازندهی فوقالعاده بازی هست و کنجکاو. و این است که من بهرحال از عبدالرحمان فوقالعاده تاثیر گرفتم. یعنی آن رفتارش با موسیقی خودش، اینکه تلاش کرده همیشه که بهرحال خودش را توی آن سنت موسیقیاییاش رشد بدهد. دقت داشته باشد، حساسیت داشته باشد و در عین حال با کمک این سنت موسیقیایی خودش به ملاقات دیگران برود. عبدالرحمان قبل از من این کارها را شروع کرده بود در واقع. حالا شاید تحت عنوان «ورلد موزیک» نبوده، ولی وقتی ما بعدا با همدیگر ملاقات کردیم و وقتی که گروه «گلبانگ» را تشکیل دادیم و بعد با بچههای موزیسین مختلف، با سنتهای موسیقیهای مختلف آشنا شدیم و بعد ناخودآگاه پرتاب شدیم توی این کاتگوری یا توی این چارچوب «ورلد موزیک»، بعد آنجا خب بعدا برایمان جاافتاد که ما توی این سبک موسیقی، توی این استیل موسیقی در واقع داریم تلاش میکنیم.
اتفاقا همانطور که گفتی، استعداد عبدالرحمان در موسیقی بلوچی زبانزد همه است. شناخت عبدالرحمان از موسیقی غربی تا چه حدیست؟
رستم ميرلاشارى: عبدالرحمان جدا از موسیقی بلوچی با موسیقی هندی هم فوقالعاده آشناست. تحصیل کرده، درس یاد گرفته پیش اساتید موسیقی هندی و از آن طریق موفق شده در واقع ضمن اینکه یک سنت موسیقی جدید یاد بگیرد، درعینحال ایجاد علاقمندی در او بشود که با موسیقی... با سنتهای موسیقیهای دیگر هم نزدیک بشود. عبدالرحمان به موسیقی پاپ گوش میکند خیلی، به موسیقی راک گوش میکند، هارد راك گوش میکند. یعنی اینکه از نظر او همه نوع گرایشهای موسیقیایی وقتی که خوب انجام بگیرد، وقتی از یکنوع ويژگی برخوردار باشد که مختص خود آن کار است و درونی را معرفی بکند، یک اظهار موفق درونی داشته باشد، عبدالرحمان آن را بعنوان یک کار جدا از اینکه متعلق به چه سبکی هست، آن را در واقع با جسم و جان و دل خودش به خودش راه میدهد. عبدالرحمان موسیقی افغان را خوب میشناسد. و اینجا همین شخصیت باز این آدم این امکان را به عبدالرحمان داده که خیلی راحت با موزیسینهای مختلف، با سنتهای مختلف موسیقیایی توی نروژ و توی سوئد برنامه اجرا کرده.
برمیگردم به خودت. گویا از بچگی مادر نادر صدایت میکرده و پدر رستم. یعنی در واقع تو تلفیقی هستی از نادر و رستم. این شاید استعاره خوبی باشد برای نوع موسیقیای که کار میکنی. بالاخره خودت را بیشتر رستم حس میکنی یا نادر. اگر رستم را موسیقی فولکلور در نظر بگیریم و نادر را موسیقی جهان؟
رستم ميرلاشارى: شاید برعکس باشد. من از آنجایی که اولین نغمههای موسیقیایی یا صوت را از طریق مادرم شنیدم و موسیقیای که مادرم یا در واقع آن گنجینهای که او دارد و به من بخشیاش را منتقل کرده، موسیقی محلی یا موسیقی فولکلور منطقه سیستان است. و بعد بابا اتفاقا آدمی بود که ضمن اینکه با موسیقی بلوچیها آشنایی داشت، در عین حال همیشه سعی میکرد متنهای بلوچی را با ملودیهایی که متعلق به ملیتهای دیگر هستند، رویشان تجربه بکند، رویشان تلاش بکند. من با مادرم به این سنت موسیقی فولکلور ما جفتوجور شدم و از طریق بابا تلاش میکنم تجربه بکنم این ملاقاتها را، تجربه بکنم این بازی با فرمها را. از طریق بابا یاد گرفتم. بابا از آن آغاز من را رستم صدا کرد و مادرم به نادر. و اینها یک توافق فوقالعاده زیبا و دمکراتیک داشتند. یعنی هیچ مشکلی برای من وجود نداشت که هردو را بخشی از وجود خودم بدانم...
حالا خودت را بیشتر رستم میدانی یا نادر؟
رستم ميرلاشارى: خب من اینجا... چون نام اصلی من در شناسنامه رستم است، رستم صدایم کردهاند. این است که...
منظورم جنبهی استعاریاش بود. یعنی بیشتر خودت را به موسیقی جهان نزدیک میبینی یا به موسیقی فولکلور؟
رستم ميرلاشارى: امروز خب من سبک و استیلی که دنبال میکنم، موسیقی جهانیست. شکی نیست که از این بابت رستم هستم. ولی من چه جوری بگویم به شما که چقدر تاثیر عمیق گذاشته این نغمههایی که مادرم در واقع از آغاز برایم خوانده و من امروز ناخودآگاه میبینیم در سال ۲۰۰۶ و ۲۰۰۷ و ۲۰۰۵ و ۲۰۰۴ من توی اجرای کارهایم ازشان استفاده میکنم. و جالبتر این است که بهنام جان من چندینبار تا حالا توی این مسافرتهایی که انجام دادهام، به شهرهای مختلف برای اجرای برنامه، برای اجرای كارگاههای موسیقی، یعنی ما به آن میگویم اینجا «ورک شاپ»، من با خوانندههای دیگری که بهرحال آنها هم کار گارگاههای دیگر موسیقی فولکلور سوئد را دنبال میکردند، آشنا شدیم. شبها خودمان دورهم جمع میشدیم و میخواندیم برای همدیگر. من بارها تصنیفهایی را که مادرم برایم خوانده، آن نغمهها و آن لالاییهای عاشقانه که مامان برایم خوانده، از طریق... از زبان اینها شنیدهام. یعنی اینکه اینها تصنیفهایی را خواندهاند که من ناخودآگاه فکر کردم که ای، این همان تصنیفیست که مادرم در دورهای که بچه بودم مثلا برایم خوانده...
میتوانى نمونههایی را از آن بگویی، نمونههایی از این شباهت یا تشابههایی که بین موسیقی سوئدی و موسیقی بلوچی یا شاخههای دیگر موسیقی ایرانی هست؟
رستم ميرلاشارى: حتما. مثلا کاری که بهرحال متعلق به سیستان و افغانستان است، مادر آنوقتها میخواند. من وقتی که یکجایی یک تصنیف عاشقانه سوئدی را شنیدم، ناخودآگاه این تصویر این تصنیف آمد توی ذهنم. آن تصنیف سوئدی را میخواهید برایتان بخوانم؟
آره. آره.
رستم ميرلاشارى: (ترانهاى سوئدى را مىخواند)
بعد مشابه این را توی همین فضا، این تصنیفیست که من از مادرم یاد گرفتم.
(ترانهاى سيستانى را مىخواند)
یعنی ببینید، این فضاها، شخصیت در واقع ملودی و حتا کلام فوقالعاده بهم نزدیک است. و نمونههای دیگر هم فراوان. من مثلا فرض کنید توی كورس دیگری که من اداره میکردم با یک دخترخانم سوئدی که بعدها امروز توی گروه «شیدا» با همدیگر داریم کار میکنیم، این برای من یک تصنیف مشهور سوئدی را خواند که ریتماش همان ریتم سهضربی یا والس هست. جالب این بود که من وقتی این راخواند، یاد یک تصنیفی افتادم که از آقای آشورپور مثلا قبلا شنیده بودم. کاملا شبیه این بود. اینها اینجوری میخوانند:
(ترانهاى سوئدى را مىخواند)
(ترانهاى گيلكى را مىخواند)
یعنی وجه تشابه... کاملا روشن است. من اتفاقا به شما این را بگویم. خب وقتی آدم حضور پیدا میکند توی یک جامعه جدید، همیشه اول ناخودآگاه آن نقاط تفاوت یا اختلاف جلو میآید که ما چطور فکر میکنیم، اینها چطور فکر میکنند. ما چه جوری میخوانیم، اینها چه جوری میخوانند وهمیشه آن نقاطی که به اصطلاح ما در آن اشتراک نداریم میآیند جلو. ولی بهمرور که آدم زندگی میکند، کار میکند، تلاش میکند و آدمها را توی یک فضای طبیعیتری میبیند، نه در بهاصطلاح این مسیر چهمیدانم، این قطارهای زیرزمینی و توی مسیر سوارشدن به اتوبوس و غیره و ذلک، بلکه آدمها را توی زندگی واقعیشان میبینید، آنجا پیدا میکند نقاط بسیار مشترکی را توی هم عرصههای زیباشناسی و هنری و هم توی عرصههای فلسفی و نگاه به زندگی اساسا. من احساس میکنم توی این سالهای گذشته همینجوری این ماجرا را آدم مدام بیشتر و بیشتر میبیند.
حالا یک سوالی که اینجا برایم پیش میآید، بخصوص با آن قطعاتی که را که خواندی. سوئدیها وقتی که موسیقی شما را میشنوند، یعنی متن سوئدی را با رنگآمیزی بلوچی و ملودیهای شرقی، چه واکنشی نشان میدهند؟ منظورم قطعاتیست مثل «كوم دانسانده كوم» یا همان «بیا رقصنده، بیا» و یا «د كومر ان داگ» يا همان «روزی دوباره خواهد آمد».
رستم ميرلاشارى: مثلا «كوم دانسانده كوم» این واکنشی که بوجود آورد و ما نقدی که گرفتیم این بود که یک کسی به اصطلاح نقدی که نوشته بود اینطور نوشته که وقتی که آدم گوش میکند به این واژههای سوئدی که بصورت شعر درآمدهاند، احساس میکند وقتی که از زبان رستم میشنود، اینها یک حس متفاوت بهشان تعلق میگیرد. یعنی اینکه اگر شما تا حالا از کلمهی «كوم» استفاده میکردید در یک مصرع و بعد این «كوم» یک احساسی را بیان میکرد، این «كوم» در شعر... در خواندن رستم یا امثال رستم یک ویژگی دیگری پیدا میکند، یعنی آدم احساس میکند این کلمهی «كوم» یک قابلیت جدید پیدا کرده. و فوقالعاده مثبت بود، یعنی ما سالهای اولی که شروع کردیم به کارکردن خب اغلب برنامهگزارهای ایرانی ما را دعوت میکردند، ولی بهمرور این مسیر عوض شد و کارهای ما را مورد استقبال برنامهگزارهای حرفهای که کار میکنند در سوئد، مورد توجه اینها قرار گرفت. مطبوعات کارهایمان را نقد کرد و بعد ما امروز تبدیل شدهایم به یک گروهی که بهرحال فرای این مرزها و ملیتها سعی میکند که کار تولید بکند.
دو عضو دیگر گروهتان، یعنی اولريكا بودن و نیکلاس روسوال، هر دو سوئدی هستند، نه؟
رستم ميرلاشارى: هر دو سوئدی هستند...
آنها چه نقشی در کارهای گروه دارند؟
رستم ميرلاشارى: اولريكا در واقع هم خواننده است و هم نوازنده. توی گروه اولريكا تصنیفهای سوئدی را بیشتر وارد این رپرتوارها یا مجموعه ترانههای ما میکند و از طریق من و عبدالرحمان و این کارهایی که متعلق به ما است. و بعد آن کارهایی را که بهم نزدیک هستند، با هم تلفیقشان میکنیم و وصلشان میکنیم. اولريكا در واقع میخواند و یکی از بهترین بدون شک خوانندههای موسیقی فولکلور سوئد هست که هم سنت موسیقی خودشان را خوب یاد گرفته و هم اینکه آدم مدرنی هست. و بعد نیکلاس هم... اینها یک عنوان دارند توی موسیقی فولکلور سوئد، یعنی در واقع یک جایگاهی میدهند به بعضی از موزیسینهایشان که به آنها میگویند Spelman کسی که میتواند یک سنتی را معرفی بکند و یک نشانی دریافت میکند. نیکلاس یکی از آن Spelman هاییست که در واقع توانسته با تلاشش، با کارش صاحب این عنوان بشود. این است که من فوقالعاده خوشحال هستم که در این تلفیق چهارنفرهی ما، ما با موزیسینهای فوقالعاده مجربی کار میکنیم.
برمیگردم به کارهای گذشتهات. در اولین کارهایتان قطعاتی دیده میشود که به نظر میرسد هنوز از موسیقی ایرانی فاصله نگرفتهاید و هنوز نمیشود شاید از جاافتادن کامل موسیقی تلفیقی در کارتان صحبت کرد، مثل قطعات «حافظ» و یا «مژده». برآورد خودت از زمان طی شدن این روند تا رسیدن به یک سبک جاافتاده چيست؟
رستم ميرلاشارى: فکر کنم که آن مسیری که ما در آغاز دنبال کرده بودیم، بهنوعی امروز هم توی کارهایمان منعکس میشود. یعنی ناخودآگاه هم من و هم فرهاد و بچههای غیرایرانییی که توی این سبک موسیقی، حالا «ورلد موزیک» اسمش را بگذاریم، کار میکنند، همیشه توی کارهایشان هم این تلاشهایشان که بهنوعی این تلفیق را نشان میدهد را معرفی میکنند، و هم اینکه جاهایی آن سنت موسیقیایی را که آنها در واقع از آن بهره گرفتهاند برای اینکه با جهان پیرامونشان برخورد بکنند را نشان میدهند. به نظر میرسد که ما، کسانی که «ورلد موزیکر» هستیم در واقع، یعنی متعلق به این گرایش موسیقیایی هستیم، همیشه این تلفیق را در کارمان همیشه پیش خواهد رفت. یعنی حتما اینطور خواهد بود که توی سی.دی آینده که ما داریم، مثلا برنامهریزیاش را کردیم، یک کار بلوچی عرضه خواهیم کرد، یا یک کار فارسی عرضه خواهیم کرد که به مخاطبین غیرایرانی ما بتواند نشان بدهد که آنچیزی که به ما کمک کرده که در این تجربهی جدیدمان به تولید بپردازیم چی بوده...
حالا برمیگردم به یک مثال مشخص از سی دی آخرت یا آخرتان «سالى نو». این مثلا توی قطعهای مثل «اومنی جانی» ترجمهاش را ازخودت پرسیدهام «آه، عزیز من»، توی آنجا رنگ عمومی کار موسیقی روز است، ولی فلوت یا مثلا سازهای دیگر و همسرایی به کمک کار میآیند و آن را از آن حالت معمول موسیقی روز ایرانی خارج میکنند. ولی در مجموع ملودی مسلط به نظر مثلا همان موسیقی روز ایرانیست تا حدودی. سوالم از تو این است که خودت تا چه حد فکر میکنی موفق بودی که توی یک کار کاملا بین موسیقی ایرانی، بین فولکلور و موسیقی ملل، و موسیقی جهان تلفيقى را بوجود بیاوری؟
advertisement@gooya.com |
|
رستم ميرلاشارى: فکر کنم که ما موفق شدیم به اصطلاح توی یک بخش از کارهایمان این تلفیق را عریان و عیان ببینیم. توی همان رفتاری که ما مثلا توی همان «سالى نو» انجام میگیرد، آنجا دقیقا یک ملاقات موسیقیاییست. در زمینهی ریتم ما بیشتر سنت ریتمی ترکی و کردی را میشنویم. یعنی من میخواهم بگویم که اساسا «ورلد موزیک» توی ممالکی مثل مملکت ما، مثل ایران، خیلی میتواند واقعی باشد. یعنی اینکه مثلا موسیقی بلوچی فواصلی که ما در واقع توی ملودیها میبینیم، خب میبینید که ویژه خودش است یا موسیقی کردی. یعنی میگویم در واقع من خودم وقتی که ما تاثیر بخواهیم بگیریم از حتا موسیقی ملل داخل کشور ایران، میتوانیم خیلی راحت بگویم ما با استفاده از سنتهای موسیقیایی خودمان هم میتوانیم کاری را تولید بکنیم که از ویژگی همین «ورلد موزیک» برخوردار باشد.
چه تلاشها یا کارهایی در میان کارهای ایرانیها برایت جالب بوده و یا آنها را با سبکی که خودت در پیش گرفتهای همخوان میبینی؟
رستم ميرلاشارى: من متاسفانه خیلی زیاد نتوانستم گوش بکنم و بشنوم کارهای بروبچههای ایرانی که توی این زمینه کار کردهاند. ولی اگر بخواهم اسم ببرم بطور مشخص و ویژه که توی همین مسیر دارد تلاش میکند، میتوانم از گروه «آبجیز» اسم ببرم. من فکر میکنم که این بچهها، اینها در واقع همین مسیر را دارند طی میکنند و با اینکه کارشان را تازه شروع کردهاند، ولی شما میبینید که یک کارکتر و یک شخصیت ویژه خاص خودشان را دارند پیدا میکنند. و خانم افسانه صادقی هم از همین دسته است، یعنی شما توی کارشان میبینید این گرایش را، این علاقه را به ایجاد ملاقات بین سبکها و استیلهای مختلف و بین سنتهای مختلف موسیقیایی. این علاقه به اعتقاد من در این دو تا آرتيست هست که اسم بردم، باضافهی بدون شک بروبچههای دیگری که توی ایران کار میکنند یا خارج از ایران کار میکنند هستند که توی این مسیر کار میکنند. من متاسفانه بهنام جان کار شنیدهام، ولی الان اسم یادم نمیآید. کارهایی که از ایران آمده...
مثلا مثل بعضی از کارهای کیهان کلهر.
رستم ميرلاشارى: کلهر... دقیقا... من این حافظهام متاسفانه... تلاشی که کیهان کلهر در «غزل» میکند به اعتقاد من یک نشانهی بسیار بسیار بسیار روشن «ورلد موزیک» است. یک ملاقات موسیقیایی بین دوتا سنت موسیقیایی صورت میگیرد و شما آنجا هم موسیقی هندی را میبینید، هم موسیقی فارسی را میبینید، هم وجه تشابهشان را میبینید، هم نقاط اختلافشان را میبینید. امتداد این نوع تلاشهاست که یک جمعیتی را در آینده در ایران درگیر این گرایش موسیقیایی خواهد کرد.
حالا گروه شما، یعنی گروه «شیدا»، ۳۱ رقیب برای تصاحب مقام اول موسیقی سوئد دارد. شانس خودتان را چقدر ارزیابی میکنی، با توجه به نامانوس بودن و نامتداول بودن موسیقیتان درمجموع برای اروپاییها؟
رستم ميرلاشارى: دقیقا. سخن بسیار بسیار سنجیدهای است. ببینید، ما اساسا همینطور که شما گفتید انتظاراتمان را شکل دادیم. ما امیدواریم که اگر حادثهی غيرمترقبهای شکل نگیرد، و ما بتوانیم از حنجرهمان استفاده بکنیم برای اینکه تمیز کارهایمان را عرضه بکنیم، امروز در این مسابقه امیدم این است که یک خاطرهی خوب در ذهن جامعهی سوئد و خب طبیعیست، چون این کار بعدا بیرون هم، در خارج هم پخش خواهد شد، در شنوندهای که معمولا به این نوع گرایش موسیقیایی گوش نکرده بوجود بیاید. قبل از هرچیز امید ما به این است. نکتهی بعدی این است که ما روی کنجکاوی و بازبودن یک بخش از علاقمندان به موسیقی سرمایهگذاری خواهیم کرد. یعنی اینکه اینهایی که علاقمندند که کار متفاوت را گوش بکنند، امید ما این است که این جمعیت علاقهشان به گوشکردن و به تاثیرگذاری حالا از طریق رایدادنشان بیشتر بشود. وگرنه بهرحال میدانید، همانطور که شما گفتید، ما حضورمان در «ملودی فستیوال» حضوریست کاملا تاریخی. یعنی تا حالا «ورلد موزیک» هیچ معرفی حداقل در سوئد در محیط فستیوال نداشته. هیچ... هیچ... برای اولین بار یک آرتیست به یک زبان غیراروپایی در «ملودی فستیوال» برنامه اجرا میکند و همهی اینها خب یک حسن است برای ما که حضور خودمان را تاریخی بدانیم آنجا و خوشحال باشیم از این حضور. و از آنطرف هم خب میتواند بهرحال یک چیزهای منفی هم داشته باشد. منظورم ازاین زاویه است که خب ملت تا حالا در این وسعت، یعنی بین ۳ تا ۴میلیون نفر، به این کار گوش میکنند و بعدا این کار خب بارها پخش خواهد شد از رسانههای گروهی. این خب برای اولینبار است که یک چنین گرایش موسیقیایی را ما روی صحنه میآوریم. اولا که ما از «بنجو» آن ساز سنتی بلوچی استفاده کردیم، ما از «نيكل هارپا» یک ساز سنتی سوئدی استفاده کردیم و همینجور که گفتم فضای کار ما کاملا یک فضای به لحاظ ملودی در واقع یک کار... یک فضای کاملا متفاوتی هست. این است که انتظاراتمان را سعی کردیم براساس واقعیتها بگذاریم. ما نقد خوب گرفتهایم تا اینجا. یعنی چندین روزنامهی معتبر سوئدی گفتهاند که اگر از این بهاصطلاح شهرت، اینکه ملت رای میدهند به آدمهایی که مشهورند، از این اگر بگذریم، ما «شیدا» را انتخاب میکنیم بعنوان گروهی که جا دارد و احساس میکنیم که متناسب با گذشتهی اینها آینده دارد در سوئد.
برای تو رستم میرلاشاری عزیز و گروه «شیدا» آروزی موفقیت میکنم و ممنونم که به سوالهای من با بردباری جواب دادی.
رستم ميرلاشارى: با سپاس از اینکه این مصاحبه را ترتیب دادید و من توانستم جدا از اینکه حکایت این مسابقه مطرح بشود، در عینحال یک گفتوگوی خوبی داشته باشیم که توضیح داده بشود در مورد بستر تلاشهای ما و کاری که ما ارائه میدهیم.