"پنجشنبه","Saturday" => "شنبه","Sunday" => "يكشنبه","Monday" => "دوشنبه","Tuesday" => "سه شنبه","Wednesday" => "چهارشنبه","Friday" => "جمعه"); $month = Array("فروردين","ارديبهشت","خرداد","تير","مرداد","شهريور","مهر","آبان","آذر","دي","بهمن","اسفند"); list( $gyear, $gmonth, $gday ) = preg_split ( '/-/', '2006-10-01' ); list( $jyear, $jmonth, $jday ) = gregorian_to_jalali($gyear, $gmonth, $gday); echo "
" . $week["Sunday"] . " ". $jday . " " . $month[--$jmonth] . " " . $jyear . "
" ?>

وقتی چشمات هم مياد، دوستاره کم مياد...، سيمين غانم؛ از گذشته تا هنوز، Jour 4 Peace

آرش نصيری - «من به خانواده‌ام قول داده بودم که خيلی از مسايل را رعايت کنم و کردم. خانواده من خيلی متعهد بود و سختگير...»

لابد اين مساله مهمی بود برای دختر جوانی که به دنيای موسيقی حرفه‌ای وارد می‌شود آن هم در آن شرايط قبل از انقلاب. بايد بيشتراز هر چيزی برايش شخصيت اجتماعی و فردی‌اش مهم باشد و آنچه باعث می‌شود هميشه به عنوان يک گزينه جدی موسيقی جدی باقی بماند. «من هميشه در کادر بسته کار کرده‌ام. يعنی موسيقی و موزيک و هنر خوانندگی برای من آنقدر عزيز و محترم بود که به خودم اجازه نمی‌دادم در هرجا و موقعيتی آن را ارايه کنم. مگر جاهايی که می‌ديدم واقعا سطح بالايی دارند يا خيريه است و اينطور چيزها. راستش من به صورت شغل و حرفه به مقوله خواندن نگاه نمی‌کردم، دوست نداشتم.»

اين روال را هنوز هم ادامه می‌دهد. می‌گويند پيشنهادهای زيادی از کمپانی‌های رنگارنگ و پرزرق و برق آن طرف آب‌ها دارد اما همه آنها را رد کرده است با وجود آنکه اينطرف به هر حال با محدوديت‌های فراوانی دست به گريبان است. می‌رود کانادا به دختر و نوه‌هايش سر می‌زند و آنجا و اينجا در برابر وسوسه‌های پول و شهرت بيشتر مقاومت می‌کند و بعد بر می‌گردد به همين خانه؛ خانه اول. آنجا کنسرت می‌دهد و شاهد آن است که آهنگ‌هايش هميشه و همه جا زمزمه می‌شود. نمی‌شود که بماند. می‌رود که برگردد. می‌گويد: «من ترجيح می‌دهم برای دل‌هايی که اينجا هستند بخوانم. من می‌خواهم برای دل‌های اينجا مايه آرامش باشم. مردم را دوست دارم اما شما می‌دانيد که من در همه عمرم تحت تاثير اين نبودم که بروم دنبال برنامه‌های آن‌چنانی. من ترجيح می‌دهم يک زندگی آرام و بی‌دغدغه داشته باشم و برای مردم خودم بخوانم. به علاوه همه اينها من با خيريه فيروزنيا همکاری می‌کنم. اينها تعدادی از خانم‌های خدمت‌گزار هستند که زندگی‌شان را وقف اين کار کرده‌اند. خيلی قدم‌های مثبت بر می‌دارند و بنابراين همکاری‌ام را با اين خيريه ادامه دادم. اين را به همه چيزهای پرزرق و برق ديگر ترجيح می‌دهم.»

***

فريدون شهبازيان يک آهنگ ساخته بود که شعرش را فرهاد شيبانی گفته بود. دعوت کرده بود از اين ستاره تازه دنيای موسيقی آن روزها که بيايد در استوديو بل که آهنگ تازه‌اش را بخواند و اين مربوط است به سال حدود ۵۴. قبل از آن البته اين ستاره جوان دو آهنگ ديگر هم خوانده بود که مثل توپ صدا کرده بودند. اولين آهنگی از او که شهره خاص و عام شد، آهنگ «قلک چشات» بود که فريبرز لاچينی ساخته بود روی شعری از سعيد دبيری. آن موقع مثل اين روزها ميزان فروش به صورت عددی مشخص نبود اما به مدت دو سال هيچ آهنگی روی دست اين آهنگ نيامد. بعد «هم‌نفس»‌را خواند که آن هم از ساخته‌های فريبرز لاچينی بود روی شعری از شهيار قنبری و حالا رفته بود در استوديو بل که «گل گلدون من» را اجرا کند.

***

پدر رئيس دارايی شمال بود. البته بعدها به کار تجارت مشغول شد ولی آن موقع رئيس دارايی بود و از تهران منتقل شده بود به تنکابن و اينطور بود که فرزندش سيمين همانجا متولد شد. درميان طبيعت سبز متولد شد و عاشق طبيعت باقی ماند. حدود هشت سالش بود که برگشتند تهران. از همان کودکی صدايش خوب بود و در جشن‌های کوچک مدرسه و خانواده می‌خواند تا اينکه در آموزشگاه‌های کشور در دوره دبيرستان مسابقه‌ای گذاشتند و او در سراسر کشور اول شد. بين دختران جوان در مدرسه مسابقه می‌گذاشتند و کسی که خوب سنتور می‌زد، پيانوی خوبی می‌زد و يا صدای خوبی داشت انتخاب می‌شد و برنده‌ها را می‌بردند اردو و اينطور بود که او هم خواند و اول شد. البته خودش می‌گويد اين اول شدن از نظر تکنيک خواندن نبود بلکه از نظر وسعت صدا و انتخاب اشعار و اين جور چيزها بود که اول شد. مثنوی «بشنو از نی چون حکايت می‌کند» را خوانده بود در دستگاه افشاری. آن موقع هفده سالش بود. بعد رفت به هنرستان آزاد موسيقی نزد استاد مرحوم محمود کريمی. ديپلمش را گرفته بود. مدتی کار کرد و بعد از آن دعوت شد به راديو و تلويزيون با اين قيد که قولی را که به خانواده داده بود يادش بماند. خودش بيشتر از همه تشويق اطرافيان و علاقه شديد خودش را دلايل عمده پيشرفتش می‌داند و اينکه «يکی از اشخاصی که خيلی تأثير داشت در زندگی من استاد حنانه بود. ايشان خيلی به من می‌گفتند که هر سبکی که خواستی می‌توانی بخوانی. من هم از اين فرصت استفاده کردم و آن زمان ترانه «قلک چشات» را خواندم. موسيقی ايرانی را خيلی دوست داشتم ولی برای اينکه کارم محدود نباشد سعی کردم تعادل را حفظ کنم و موسيقی پاپ را هم کار کردم. البته فکر می‌کنم موسيقی‌ای که من می‌خواندم شبيه پاپ‌های امروزی نبود و حداقل هم شعر و هم آهنگ سطح بالايی داشت.» استاد حنانه البته اين را هم به او گفته بودند که «تو می‌توانی هم اپرا کار کنی، هم موسيقی ايرانی. صدايت چيزی است بين شرق و غرب. هر سبکی که بخواهی می‌توانی کار کنی.» اينطور بود که موسيقی هر لحظه برايش جدی‌تر شد و علاوه بر استاد محمود کريمی پيش استاد حنانه سلفژ و تکنيک‌های موسيقی را کار کرد و خودش هم به کمک نوارهای مختلف تکنيک‌های مختلف را تمرين می‌کرد. شده بود خواننده و در راديو و تلويزيون می‌خواند و بعد قلک چشات را خواند که گفتيم کلی سر و صدا کرد. البته اين اولين آهنگی نبود که می‌خواند. در تلويزيون کلی ترانه و آواز خوانده بود که الان آنها را چندان به ياد ندارد. يک مدت موسيقی ايرانی کار می‌کرد و چند آهنگ خواند اما آنها آن طوری نبود که دلش می‌خواست. راضی‌اش نکرده بود و بعد که رفت سمت موسيقی پاپ سعی کرد که با بهترين‌ها کار کند. از مرحوم استاد تجويدی چند آهنگ خوانده است؛ از مهندس همايون خرم وديگران. اما آن «گل گلدون من» چيز ديگری بود. هنوز هم چيز ديگری است. آن موقع کلی سر و صدا به پا کرده بود اما خودش معتقد است که اين ترانه در دهه‌های بعد جايش را بيشتر بين مردم باز کرد. «بسياری مادران هستند که به من می‌گويند ما اين ترانه را به عنوان لالايی برای فرزندانمان می‌خوانيم که بخوابند. بسياری از دختران و پسران جوان می‌گويند که با آن ترانه عشق‌شان را ابراز کرده‌اند. به هر حال اين ترانه‌ای بود که باب طبع پير و جوان بود و البته به مرور جا باز کرد و در اذهان مردم باقی ماند.»

***

نمی‌توانست کنسرت بدهد و رسيده بود تا سال هفتاد و هفت. بيست سال در جمع نخوانده بود. اجازه گرفته بود که برای خانم‌ها کنسرت بدهد در سينما صحرا. وقتی وارد صحنه شد گريه‌اش گرفته بود. سالن پر بود و حتی روی زمين هم نشسته بودند. پشت درها هم غلغله بود. وقتی لب باز کرده بود که «گل گلدون من» را بخواند همه با او همراهی می‌کردند. بيشتر از همه وقتی متاثر شد که جوان‌ها خط به خط ترانه را با او می‌خواندند و اين پايان بيست سال سکوت بود.

***

وقتی نمی‌توانست بخواند، اين قضيه زياد اذيتش نمی‌کرد. اينها را خودش می‌گويد. می‌گويد: «زياد پايبند شهرت نبوده و نيستم. با نخواندنم هم خيلی عادی برخورد کردم. بيشتر وقتم را گذاشتم در کارهای دکوراسيون و باغ. يک تکه زمين در لواسان بود که گرفتيم و درختکاری و کارهای ديگرش را انجام می‌داديم. احساس کمبودی نمی‌کرديم تا اينکه دوباره مجوز دادند. موسيقی برايم حياتی نبود. برای اينکه من از درون احساس کمبود نمی‌کردم. درونم پر بود از عشق به خدا، طبيعت و همه چيز. احساس کمبود اينجوری نکردم تا اينکه زمان گذشت و فضا باز شد و دوباره مجوز دادند. البته نه برای تک‌خوانی.»

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


در همان دوران شهرتش ازدواج کرد. «هر بار که برايم موقعيتی پيش می‌آمد که ازدواج کنم همه مخالف خواندنم بودند. آن موقع مثل الان نبود و شرايط مساعد نبود ولی من معتقد بودم که بايد با کسی ازدواج کنم که با کار موسيقی من مخالف نباشد. بعد به شوهرم تعهد دادم که حريم همه چيز را حفظ کنم و کردم. من خودم شخصا از درون آدم متعهدی هستم و خيلی قانون‌گرا و لذا مسائل را رعايت می‌کردم. از خيلی مسائل گذشتم. چک سفيد می‌آوردند به اين عنوان که هر چقدر می‌خواهی بگير ولی بيا در فلان جا بخوان ولی من هرگز اين کار را نکردم. من به خانواده قول داده بودم. البته قبل از اينکه ازدواج کنم که اصلا اجازه نداشتم بروم. بعد از ازدواج رفتم و به همسرم قول دادم همه چيز را رعايت می‌کنم. موسيقی در کنار زندگی‌ام قرار دارد. هميشه هم همينطور بودم. موسيقی برايم خيلی گرامی و عزيز است و من دوست ندارم که به عنوان حرفه از آن استفاده کنم. زندگی اول و موسيقی هم در کنارش.»

***

اينجا کنسرت می‌دهد و می‌رود ونکوور به دختر و نوه‌هايش سر می‌زند. سال گذشته در رشت، شيراز و تهران کنسرت برگزار کرد. همه جا با استقبال بی‌نظير روبرو شد. در تهران کنسرتش قرار بود تمديد شود که نشد. برای کاستش هنوز مجوز نگرفته است. در ماه گذشته هم در تهران کنسرت برگزار کرده است و در کنسرتش فريبا جواهری پيانو زده و خانم آزاده ويولن و سارا احمدی دف را نواخته و خانم دکتر پرستو شرقی گويندگی کرده است. کنسرت می‌دهد. از مادرش پرستاری می‌کند. به ونکوور می‌رود که تنها دخترش «فرسين» و نوه‌های دوقلويش تنها نمانند. همين چند وقت پيش بود که از ديدار عزيزانش بر می‌گشت.

به نوه‌های هشت‌ساله‌اش «راز» و «شاهد» گفته بود که وقتی از ايران می‌آيد برايشان چه چيزی سوغاتی بياورد؟ راز گفته بود: «مامان سيمين، از ايران برايم از اين کفش‌های دوقلويی که زيرش چرخ دارد بياور. اينجا اين کفش‌ها خيلی گران است شاهد گفته بود: «چيزی نمی‌خوام فقط از ايران يک CD سيمين غانم بيار...»

در همين زمينه:

"پنجشنبه","Saturday" => "شنبه","Sunday" => "يكشنبه","Monday" => "دوشنبه","Tuesday" => "سه شنبه","Wednesday" => "چهارشنبه","Friday" => "جمعه"); $month = Array("فروردين","ارديبهشت","خرداد","تير","مرداد","شهريور","مهر","آبان","آذر","دي","بهمن","اسفند"); list( $gyear, $gmonth, $gday ) = preg_split ( '/-/', '2006-07-11' ); list( $jyear, $jmonth, $jday ) = gregorian_to_jalali($gyear, $gmonth, $gday); echo " ". $jday . " " . $month[--$jmonth] . " " ?>» هر کجا سازی شنيدی ياد من کن، گزارشی از کنسرت سيمين غانم، هليا آبادی، سرمايه
"پنجشنبه","Saturday" => "شنبه","Sunday" => "يكشنبه","Monday" => "دوشنبه","Tuesday" => "سه شنبه","Wednesday" => "چهارشنبه","Friday" => "جمعه"); $month = Array("فروردين","ارديبهشت","خرداد","تير","مرداد","شهريور","مهر","آبان","آذر","دي","بهمن","اسفند"); list( $gyear, $gmonth, $gday ) = preg_split ( '/-/', '2006-05-27' ); list( $jyear, $jmonth, $jday ) = gregorian_to_jalali($gyear, $gmonth, $gday); echo " ". $jday . " " . $month[--$jmonth] . " " ?>» این پنج سیمین، نگاهی گذرا به سرگذشت سیمین بهبهانی، سیمین دانشور، سیمین غانم، سیمین قدیری و سیمین آقارضی پس از انقلاب، ع. راکع
دنبالک:
http://news.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/31602

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'وقتی چشمات هم مياد، دوستاره کم مياد...، سيمين غانم؛ از گذشته تا هنوز، Jour 4 Peace' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016