شيرين نشاط
اشاره:
نمایشگاه آثار شیرین نشاط عکاس و فیلمساز سرشناس ایرانی، از روز چهارم دسامبر سال جاری، درهامبورگ برپا میشود. به همین مناسبت، دو تن از خبرنگاران نشریه "تاگز اشپیگل" آلمان با این هنرمند موفق ایرانی گفت و گوئی مفصل داشتند.
در مقدمه گفت و گو میخوانیم: "شیرین نشاط، ٤٩ ساله، از دید روزنامه فرانکفورتر آلگماینه تسایتونگ مهمترین هنرمند معاصر به حساب میآید. او در سال ١٩٩٩ شیرطلائی جشنواره ونیز را دریافت کرد. کارهای ویدئوئی وی ١٠٠ هزار دلار خریداری میشوند. نشاط که در ایران متولد شده است، در نیویورک زندگی میکند".
شیرین نشاط، که از سال ١٩٧٢ تا امروز تنها یک بار به ایران سفر کرده است، به پرسشهای دو خبرنگار آلمانی، در زمینه احساسات شخصی و زندگی خصوصی خود پاسخهائی میدهد که نشان میدهند همان تنها سفر، دگرگونیهائی بنیادین در شخصیت او آفریده است.
برگردان فارسی متن کامل این گفت و گو را در اینجا میخوانید:
دفتر اروپائی شهروند
● خانم شیرین نشاط! شما ایرانی هستید و در نیویورک زندگی میکنید. خیلیها میترسند که زادگاه شما صحنه جنگ بعدی باشد.
- جورج بوش، با هم میهنان من و من چنان برخورد میکند که انگار ما هیولا هستیم. میدانید این چه احساسی است؟ چندی پیش، مرا ساعتها در فرودگاه مادرید بازداشت کردند. از ماموران امنیتی پرسیدم که آیا من به خاطر این که در ایران متولد شده ام مشکوک هستم؟ یکی از آنها گفت: متاسفم. این یک دستور است. آخر، چنان بر سر او فریاد کشیدم که به وحشت افتاد. سرانجام اداره کننده نمایشگاه من در موزه مادرید مرا نجات داد. او گفت: "این هنرمندی است که هم اکنون نمایشگاهش نزد ما بر پا شده است".
● ماموران امنیتی تحت تاثیر قرار گرفتند؟
- آنها دستپاچه شدند و گفتند: "اوه" وای اگر آنها عکسهای مرا با اسلحه دیده بودند!
● شما در میانه سالهای دهه نود با مجموعه "زنان خدا" معروف شدید. در عکسهای این مجموعه، شما چادر به سر دارید و اسلحه حمل میکنید. برخی از منتقدان معتقد بودند که شما از خشونت ستایش میکنید.
- این زنان که آمادهاند برای اعتقادشان بمیرند، به سادگی برای من جالب بودند. با این که میخواستم به لحاظ سیاسی بیطرف باشم. مطمئنا من برخوردی رمانتیک با انقلاب ١٩٧٩ آیتالله خمینی داشتم. آگاهی من بیش از این نبود. امروز طور دیگری فکر میکنم. اما من همچنان چیزهای مثبتی هم در اسلام مییابم. خیلیها این را نمیپسندند. سال گذشته در برلین در یک سمپوزیوم شرکت داشتم. آنجا یک زن از میان جمعیت به این که من در پودیوم نشسته بودم اعتراض کرد. او مرا با آن کارگردان زن نازی ... مقایسه کرد.
● لنی ریفنشتال
- آن زن معتقد بود که من با عکسهایم از رژیم حمایت میکنم. او تمام تز دکترایش را درباره من نوشت!
● برخورد شما با ایران کی تغییر کرد؟
- ٩ سال پیش. من به دیدار خانواده ام رفته بودم و هنگام بازگشت، در فرودگاه تهران، برای بازجوئی به یک اتاقک کوچک برده شدم. پسرم که آن زمان شش سال داشت، تمام مدت روی زانوی من نشسته بود. فکر میکنم هیچوقت توی زندگی به اندازه آن روز نترسیده ام. با این که میدانم بسیاری از کسانی که میشناسم چیزهای بسیار بدتری از سر گذراندهاند. تهیه کننده من زندانی بوده است. همینطور طراح لباسم. شوهر او در زندان اعدام شده. همه دوستان من چنین سرنوشتهائی داشتهاند. تا روز بازجوئی، این برخورد ضعیف را داشتم که "آه، ایران یک سرزمین فوق العاده زیبا است". حالا دیگر به آنجا نمیروم. این کار برای من خیلی خطرناک است.
● از شما چه میخواستند؟
- فکر میکنم سوء تفاهمی پیش آمده بود. زنی دقیقا همنام من هست که یک حزب طرفدار شاه را رهبری میکند. پدر او که ژنرال بوده و به وسیله حکومت اعدام شده، محمد علی نام داشته است. نام پدر من علی بود. و از همه بدتر، او هم مثل من در آمریکا زندگی میکند. اینها کار را واقعا دشوار میکرد. دولت ایران، بر عکس فکر میکرد آن شرین نشاط دیگر از "زنان خدا" عکسبرداری کرده است. تا امروز هم این شایعه وجود دارد که او و من در واقعیت یکنفر هستیم!
● کارهای شما تاکنون در زادگاهتان نمایش داده شده اند؟
- دو کار ویدئوئی من با عنوانهای "توبا" و "ماهدخت" در موزه هنرهای معاصر تهران به نمایش درآمدهاند. یکبار هم عکسهای من در نمایشگاهی که از سوی دولت برنامه ریزی شده بود، آویخته شدند. البته به عنوان نمونهای از تبلیغات دشمنان. عموی من از دیدن آنها به شدت ترسیده بود و میگفت که این میتواند برای خانواده خطرآفرین باشد.
● از ماه ژوئن امسال دولت تازهای بر سر کار آمده است. رئیس جمهور محمود احمدی نژاد بعنوان تندروی مطلق شناخته میشود. در یکی از نخستین رای گیریهای مجلس درباره پوشش واحد برای زنان تصمیم گیری شده است. زندگی اکنون در ایران چه تغییراتی خواهد کرد؟
- من هر هفته با خانواده ام تماس تلفنی دارم. تردیدی نیست که همه چیز محافظه کارانه تر خواهد شد. همه از این میترسند.
● در زمان دولت سابق هم دخترانی که به پارتی میرفتند با ضربههای شلاق مجازات میشدند.
- مردم به این مسائل عادت کردهاند. در سالهای دهه نود، از میان خانواده من هم دائما افرادی زندانی میشدند. یکبار مادرم با جوراب نازک در خیابان دیده شد. ماموران مبارزه با منکرات او را در یک اتوبوس با خودشان بردند. او اعتراض کرده بود که غذایش در خانه روی اجاق است. اما این اعتراض به جائی نرسیده بود. یکبار دیگر هنگامی که من به دیدار خانواده ام رفته بودم، زنگ در به صدا درآمد. برادرم در را گشود. یکی از این ماموران مبارزه با منکرات که همراه خواهرم جلوی در ایستاده بود گفت: "اینو تو خونه نگهدارین. مثل فاحشهها میمونه"! آنها جلوی تاکسی یی را گرفته بودند که خواهرم در آن نشسته بود. آرایش او غلیظ بود. در انظار عمومی آدم باید واقعا مواظب باشد. اما در داخل خانهها، تصویری دیگر حاکم است.
● افرادی هستند که با خرید الکل از داروخانه و مخلوط کردن آن با آب و آب لیمو ممنوعیت نوشابههای الکلی را زیرپا مینهند.
- این که پیش پا افتاده است. پارتیهای فراوانی برپا میشود که در آن از تریاک استفاده میکنند. زندگی سکسی جوانان هم واقعا اغراق آمیز شده است.
● اندکی آنارشیسم در دیکتاتوری؟
- ایران یک جامعه بیمار است. کشور دستخوش انحطاط فرهنگی بسیار شده است. انسانها دارند خفه میشوند. از افعانستان هروئین ارزان وارد میشود و بیماری ایدز دامن میگسترد.
● چرا اینطور شده است؟
- هرچه آزادی مردم محدودتر شود، آنها حریص تر میشوند. مساله این است که آنها میتوانند چند وبلاگ را ببندند، اما نمیتوانند مردم را به سادگی از محیط زیستشان جدا کنند. دو سوم ایرانیها زیر سی ساله هستند. برای آنها، نه به اندازه کافی مدرسه و دانشگاه هست و نه کار. حکومت باید نگران این امر باشد که کار نیروی خشمگین این جوانان به کجا خواهد رسید؟
● در کارهای ویدئوئی تازه شما، زنان زیادی ظاهر میشوند که آشکارا دیوانه شدهاند. یکی از آنها بدن عریان خود را آنقدر میخاراند که خونین میشود. یکی دیگر، مثل جادوشدگان یک بلوز بچگانه میبافد. آیا زنان در ایران دلیلی برای دیوانه شدن دارند؟
- من، در واقع به خوبی از اوضاع ایران آگاهی دارم. اما آنجا زندگی نمیکنم. هرچه میگویم، یک برآورد شخصی است. من در نهایت به جنون به عنوان یک چیز صرفا منفی نپرداخته ام. بسیاری از نویسندگانی که من از متنهای آنان استفاده میکنم دچار تجزیه شخصیت هستند. یا این که مهر جنون به آنها زدهاند تا آنها را بیاعتبار کنند. من خودم مشکلات زیادی با بدنم دارم. در دوران جوانی جنون لاغری داشتم. به این دلیل این فلیم را درباره زنی ساختم که خودش را مجروح میکند. آخرین فیلمهای من بر اساس کتابی از شهرنوش پارسی پور ساخته شدهاند.
● زنان بدون مردان؟
- شهرنوش دستخوش افسردگی عمیق است، با این همه پر تخیل ترین انسانی است که من در زندگی ام با او برخورد داشته ام.
● کتاب در ایران ممنوع شده است.
- شهرنوش پارسی پور سالها به خاطر برادرش در ایران بدون صدور حکم زندانی بود. رژیم پیشهاد کرده بود که اگر او در زندان نماز بخواند چند سال از حبسش را به او ببخشد. اما او از این کار خودداری کرد. زنان ایران خرد شدنی نیستند. آنها همواره در برابر کارهای من اعجاب نشان میدهند. این، در چنین دورانی موضوعی نادر است: آنها بیرحمانه سرکوب میشوند، بسیار شدیدتر از مردان، تا عرصه زندگی خصوصی. با این همه، هرگز در گذشته تعداد زنانی که در ایران کتاب مینوشتند به اندازه امروز نبوده است.
● شما در یک خانواده آزاد بزرگ شده اید.
- اما ما در یک شهر به شدت مذهبی زندگی میکنیم. این که مردان و زنان بتوانند با یکدیگر آشنا شوند، غیر قابل تصور بود. اگر ما با پسران همسایه بازی میکردیم، مادرم ما را تنبیه میکرد. به این دلیل که مردم ممکن بود پشت سر ما حرف بزنند. به این ترتیب، همه چیز باید در عالم خیال رخ میداد. یکی از خواهران من، با یک مرد رابطه داشت. هر دو یکدیگر را از میان پنجره میدیدند. مرد، در خانه مقابل ما زندگی میکرد. همیشه، وقتی پشت میزتحریرش مینشست، به سوی خواهر من نگاه میکرد. این موضوع یک سال ادامه داشت. در خیابان هرگز با هم صحبت نمیکردند، اما یک رابطه عشقی جدی داشتند. در نگاه، در کله!
● احتمالا قضیه آنقدر شاعرانه نبود که حالا به نظر میرسد.
- یک خواهر دیگرم با مردی در همسایگی از خانه گریخت، به خاطر این که نمیتوانست تحمل کند. او دائما و هربار بدون آینده عاشق میشد. او، پشت سر هم در مورد مردان دستخوش اشتباهی بزرگ میشد. فکر میکنم به این خاطر که دائما احساس گناه میکرد. در ایران، آدم مجبور است نیازش را به جنس دیگر سرکوب کند. تعارض در آنجا است که احساس شرمندگی به گونهای تنگاتنگ با احساس نیاز در هم آمیخته است. مردان اجازه ندارند به چشم زنان نگاه کنند. اگر این یکبار در یک بانک یا یک اداره اتفاق بیافتد به شدت اروتیک است. این موضوع در تو ته نشین میشود. من تا زمانی که به ایالات متحده آمریکا آمدم، درباره سکس بسیار کم میدانستم.
● تعجب آور است که خانواده، شما را در سال ١٩٧٢ به آمریکا فرستاد. در آن زمان شما ١٧ ساله بودید.
- اعضای خانواده من خیلی اروپائی بودند. آنها الکل مصرف میکردند و من برای آنها دعا میکردم. آنها به این کار من میخندیدند. من تنها عضو خانواده بودم که گرایش مذهبی داشت. به سیاست بسیار علاقه داشتم. صدای خمینی را که از عراق میآمد میشد با استفاده از آنتن از رادیو شنید. این کار را مخفیانه میکردم. فکر میکنم خانواده ام میدانستند که در ایران چه پیش خواهد آمد. به این دلیل، من و خواهرم میبایست میرفتیم.
● ورود به آمریکا باید برای شما یک شوک فرهنگی بوده باشد.
- کالیفرنیا پر بود از هیپیها. به یاد میآورم که یکبار هنگام راه پیمائی ناگهان به ساحلی رسیدیم که در آنجا آدمهای لخت شنا میکردند. من، آدمها را دیدم و خودم را جویدم. من، سرم را در ماسه کردم و ایستادم، تا این که به راهمان ادامه دادیم. این مشکل را امروز هم دارم: وقتی آدمهای برهنه را میبینم احساس خوبی ندارم. بعضی تابوهای آدم هرگز نمیشکنند. من، این روش زندگی، یعنی آزادی بیحد و مرز در رابطه را، هرگز نپذیرفتم. من هرگز نتوانستم آمریکائی شوم.
advertisement@gooya.com |
|
● شما یکبار گفتید که ایرانیها انسانهائی بسیار تاریک و ملودراماتیک هستند.
- آیا یکبار به موسیقی ایرانی گوش داده اید؟ آنجا همواره میتوان رد پای اشتیاقی باورنکردنی را یافت. موسیقی ایرانی بسیار عرفانی است. ما ایرانیها در تاریخ رنج بسیار برده ایم. انسانها از طریق شعر زنده ماندند و شعر در این زمان رنگی بسیار تیره به خود گرفته است.
● شما در برکلی در رشته هنر تحصیل کردید و تمام کارهای آن زمانتان را از بین بردید.
- من متاسفانه دانشجوی خوبی نبودم و برنامه مشخصی نداشتم. دوستم همیشه ادعا میکند که برخی از کارهای آن دوره را حفظ کرده و روزی با آنها یک نمایشگاه برپا خواهد کرد. آه خدای من!
● اینها چه نوع آثاری هستند؟
- چیزی درهم و برهم. تیپیک برای کسی که از سرزمین دیگری میآید و احساس اجبار میکند که فرهنگ خودش را در آثارش بیاورد. زمانی درک کردم که اینطور نمیشود. هنر را کنار گذاشتم و مدتها بعد دوباره به سراغ آن رفتم.
● اما فرهنگ شما همچنان مهمترین موضوع کار شما است.
- بله. اما نه آنطور آشفته.
● محرک رویکرد مجدد شما به هنر، نخستین دیدار شما با خانواده تان در ایران، پس از سالها جدائی بود؟
- ١٢ سال خانواده ام را ندیده بودم. تنها خواهرم ابتدا در ایالات متحده آمریکا زندگی میکرد. هنگامی که او بازگشت، من دستخوش تردید شده بودم. به پدرم التماس میکردم: بگذار برگردم. او مخالفت میکرد. در سال ١٩٩٠ دیگر طاقت نیاوردم و برای دیدار به تهران پرواز کردم.
● به چه سرزمینی رسیدید؟
- خانواده ام را دیگر نمیشناختم. مادر و خواهرانم هر روز نماز میخواندند. دولت لباس غربی، موسیقی و رستوران را ممنوع کرده بود. مادرم، در گذشته همیشه با دقت آرایش میکرد، حالا به شدت تهی از جذابیت شده بود.
● خانواده شما به مکتب تازه اعتقاد داشت؟
- آنها میتوانستند چادر به سر کنند و نشان بدهند که مذهبی هستند. اما مادر و خواهرانم واقعا مومن شده بودند. این مساله را در آدمهای زیادی یافتم. حتی در کسانی که از حکومت نفرت داشتند. تکان دهنده بود، با این همه، چیزی را در من بیدار کرد. من دریافتم که چقدر در ایالات متحده آمریکا ناراضی بوده ام. از مردم جدا شدم و نخستین کارهای عکاسی ام را آغاز کردم.
● سفر رابطه زناشوئی شما را خراب کرد؟
- شوهرم کرهای بود. وقتی بازگشتم، احساس میکردم که از زندگی تاکنونی ام به لحاظ احساسی کاملا جدا شده ام. دلم میخواست فقط با ایرانیها باشم. پیش از آن، در آمریکا همواره احساس میکردم چیز دیگری هستم. اما حالا وقتی در نیویورک در میان ایرانیان هستم، میتوانم مثل آنها باشم و این احساس خوبی است.
● ایران فعالیتهای اتمی اش را از سرگرفته و احتمالا مشغول ساختن بمب اتمی است. ایالات متحده آمریکا یک حمله نظامی را غیرمحتمل نمیداند. از چه بیشتر میترسید؟ از جنگ در کشورتان یا از یک بمب اتمی ایرانی؟
- برای این که هم جورج بوش و هم دولت ایران در برابر یکدیگر محتاط باشند، دلایل خوبی وجود دارد. من در هیروشیما بوده ام و از آن زمان برایم روشن است که برای جلوگیری از کاربرد چنین سلاحی باید به همه کاری دست زد. اما این را که تنها کشوری که از این اسلحه استفاده کرده نقش پلیس را بازی کند، واقعا خودخواهانه مییابم. ایالات متحده آمریکا به خودش اجازه میدهد که بمب داشته باشد، اما این را برای دیگران ممنوع میکند. این باورکردنی نیست. درعین حال کاملا مطمئن هستم که ایران نقشهای دارد. من غافلگیر نخواهم شد.
● شما تجربه کرده اید که چگونه در ایران از مذهب استفاده ابزاری میشود. بازهم نماز میخوانید؟
- دیگر نه. در ده سال نخست اقامتم در آمریکا، چنان خودم را روی زنده ماندن متمرکز کرده بودم که دیگر جائی برای چیزهای دیگر در زندگی ام نمیماند. همینطور برای مذهب. اما آوای قرآن را دوست دارم و هربار مرا تحریک به گریه کردن میکند. شاید این غم غربت خالص باشد. به هر حال، احساس کشش میکنم. اما من اسلام مذهبی را از اسلام سیاسی جدا میدانم. بسیاری از انسانها، متاسفانه چنین نمیکنند. از جمله همکاران من.
● و همراه زندگی شما؟
- او از اسلام متنفر است. دائما سر به سرم میگذارد و میگوید: "اگر در ایران مانده بودی، یکی از آنهائی میشدی که بقیه زنها را مجبور میکنند چادر به سر بکشند"!