"پنجشنبه","Saturday" => "شنبه","Sunday" => "يكشنبه","Monday" => "دوشنبه","Tuesday" => "سه شنبه","Wednesday" => "چهارشنبه","Friday" => "جمعه"); $month = Array("فروردين","ارديبهشت","خرداد","تير","مرداد","شهريور","مهر","آبان","آذر","دي","بهمن","اسفند"); list( $gyear, $gmonth, $gday ) = preg_split ( '/-/', '2005-07-20' ); list( $jyear, $jmonth, $jday ) = gregorian_to_jalali($gyear, $gmonth, $gday); echo "
" . $week["Wednesday"] . " ". $jday . " " . $month[--$jmonth] . " " . $jyear . "
" ?>

نويسنده پشت همه داستان هايش ايستاده است، گفت وگو با فرشته سارى، شاعر و نويسنده، سجاد صاحبان زند، شرق

صبح يك روز تابستانى با فرشته سارى قرار مى گذارم. هوا به شدت داغ و آلودگى هواى تهران هم انگار از هر روز بيشتر است. وقتى خانه اش را با كمى درد سر پيدا مى كنم، از بس خسته ام حس مى كنم همه سئوال ها از ذهنم پريده است. خدا را شكر مى كنم كه سئوال هايم را سر كاغذ نوشته ام. اين سئوال هاى چكيده، نكاتى هستند كه از خواندن آثار داستانى نويسنده در من ايجاد شده اند. گرچه قبلاً به طرزى پراكنده آنها را خوانده بودم، اما خانم سارى لطف كرد و همه رمان هايش را دوباره براى من فرستاد: «جزيره نيلى»، «آرامگه عاشقان»، «ميترا» و «عطر رازيانه». فقط مرواريد خاتون به دستم نرسيد و رمان آخرى نويسنده را نيز كه «پرى سا» نام دارد، قبلاً ناشر در اختيارم قرار داده بود. فرشته سارى علاوه بر رمان در عرصه ترجمه و شعر هم فعاليت دارد. «پژواك سكوت»، «قاب هاى بى مثال»، «شكلى در باد» و «تربت عشق و جمهورى زمستان» از آثار شعرى او و «زندگى خواهر من است»، «آدم آهنى و پروانه»، «بنفشه اى در قطب» و «دخترك سه چشم» از ترجمه هاى او هستند كه از روسى به فارسى برگردانده شده اند. او همچنين يك مجموعه داستان نيز با عنوان «چهره نگارى دنيا» دارد. اين گفت وگو درباره رمان نويسى و رمان هاى اين نويسنده با او انجام شده.
•••
•چه طور براى نوشتن سوژه انتخاب مى كنيد؟
اصلاً نمى توانم بگويم كه من براى نوشتن، سوژه انتخاب مى كنم. از طرفى نمى توانم از اين اداها در بياورم كه سوژه مرا انتخاب مى كند. در دوره اى كه آفرينش اتفاق مى افتد يك مجموعه عوامل براى من اتفاق مى افتد، كه هم درونى است و هم بيرونى. به جز آن شرايط و آن مجموعه ممكن نيست كه آن اتفاق حاصل شود. يعنى در واقع هر كارى، گره اى است كه در آن دوره زندگى من باز مى شود. به عنوان مثال به اولين رمانم اشاره مى كنم. آن كار كاملاً شهودى بود. در آن رمان، من به تنها چيزى كه فكر نمى كردم، شكل بود. خود موضوع مرا با خود مى كشيد. آن كار ممكن نبود در شرايط ديگرى نوشته شود. در واقع اگر بخواهم خلاصه كنم، بايد بگويم كه خود من هم گاهى از كارهايم تعجب مى كنم.
•يعنى شما يك طرح اوليه داريد و روى آن كار مى كنيد.
حتى مى توانم بگويم كه اول كار طرح اوليه هم ندارم...
•از دكتروف مى پرسند كه رگتايم را چطور نوشته. مى گويد كه كاغذ سفيدى جلوى خودم گذاشتم و حس كردم بايد رمان بنويسم. شما هم همين كار را مى كنيد؟
به هيچ وجه. من چه در شعر، چه در داستان كوتاه و رمان نمى توانم به شكل ارادى كار كنم. حتى گاهى به نويسندگانى كه تصميم مى گيرند و به شكل ارادى و حرفه اى كار مى كنند، حسرت مى خورم. بايد در آن مقطع، آن اتفاق خاص برايم بيفتد، بعد اين اتفاق به صورت يك تصوير يا طرح اوليه در ذهن من شكل مى گيرد و بعد من با آن چالش دارم. اين چالش هم در خودآگاه است و هم ناخودآگاه. يعنى آموخته هاى گذشته، تربيت اجتماعى و ديگر مسائل ماجرا را در ذهن من كامل مى كند.من به صورت ارادى كار نمى كنم. اما وقتى آن تصوير اوليه در ذهن من شكل گرفت، با پشتكارى كه دارم كار را پيش مى برم.
•گفتيد كه كار اولتان شهودى بود. اگر ممكن است در مورد اين كلمه كمى توضيح دهيد.
نمى خواهم به تعريف هاى از پيش طرح شده رجوع كنم. در واقع به آن چيزى اشاره مى كنم كه براى خودم اتفاق افتاده. فكر مى كنم « شهود » اتفاقى است كه در ناخودآگاه من مى افتد. لايه هاى مختلفى در ناخودآگاه كار مى كند كه در يك لحظه، يك آن، يك روز، يك موقعيت اين حس تبلور پيدا مى كند. من بيشترين چيزى را كه در رابطه با شهود مى توانم براى خودم تعريف كنم، رابطه بسيار عميقى است كه شهود با بخش ناخودآگاه دارد. اگر اينگونه به ماجرا نگاه كنيم، تمام كارهاى من به شكل شهودى بوده. الان كه دقيق تر به ماجرا نگاه مى كنم، نويسنده اى كه آن كتاب را نوشته با من متفاوت است. اگر خودم را بكشم، باز نمى توانم كارى با آن مضمون، آن قالب، ژانر و... بنويسم. كارى كه قبلاً نوشته ام به همان دوره و مقطع مربوط است.
•چه چيزى باعث مى شود كه ناخودآگاه شما به حركت در آيد؟ يك واقعه خارجى؟ به طور مثال شخصيت«عطر رازيانه » خيلى از لحاظ سنى به شما نزديك است. اين اتفاق ها به زندگى شخصى شما نزديك است؟
الان ياد جمله اى از هرمان هسه افتادم كه مى گويد: «كتاب هاى من، بيوگرافى روحى من هستند.» حالا شايد بتوان گفت كه كتاب هاى من بيوگرافى روحى من، به طور خودآگاه يا ناخودآگاه هستند. همان طور كه اشاره كرديد، در عطر رازيانه، هم سن شخصيت به من مى خورد و هم موقعيت اجتماعى و هم محيط دانشگاهى اى كه تجربه كردم. در حالى كه اين كتاب بسيار عينى و بستر اجتماعى آن منطبق با يك مابه ازاى خارجى است، ولى حسى كه باعث شد من اين كتاب را بنويسم، چيزى فراتر از اينها است. در اين كتاب ما شخصيتى داريم با اسم رازيانه. او زنى است كه در عين تاثيرگذارى در محيط اطرافش، بسيار دست نيافتنى است. البته موضوعى كه من در نظر داشتم، كاملاً با آن زن اثيرى كه در ادبيات ما وجود دارد فرق دارد. همين موضوع براى من بسيار جالب بود. او زنى است كه از مقاطع مختلف زندگى عبور مى كند و تاثيراتى را روى اطرافيان مى گذارد و در عين حال هيچ وقت دست يافتنى نيست. حالا در مرحله بعد است كه ممكن است ذهن من آن چهار راوى را انتخاب كند، و آن را زمينه مناسبى براى بيان داستان بداند. اين راوى ها، روايتى را از اين زن دارند كه در عين متفاوت بودن وجه اشتراكى نيز با هم دارند.
اما اگر آن تصوير اوليه نبود اين اتفاق نمى افتاد. اگر دقيق تر بگويم، اين تصوير مرا تسخير مى كند. ممكن است حالا كه پيش شما نشسته ام، بيش از هزار فكر، تصوير و موضوع در ذهنم وجود داشته باشد، اما اين تصاوير نتوانند ذهن مرا تسخير كنند. در نتيجه آنها را ننويسم.
•قصه نويسى شما به چيزهايى كه مى بينيد برمى گردد يا به چيزهايى كه در ذهن مى سازيد؟
قاعدتاً بايد توامان باشد. من به عنوان يك نويسنده نگاه دقيقى به آدم هاى اطرافم دارم. آدمى هستم كه در عين منزوى بودن، احساس مى كنم در هر لحظه با تمام جهان در ارتباطم. من خودم را از هيچ گونه تحولى، چه در ايران و چه در جهان دور نگه نداشته ام. در نتيجه، با آن كه فكر مى كنم كه از جهان اطرافم تاثير مى پذيرم، ولى براى داستانى شدن اين تاثير بايد يك اتفاق روحى در من بيفتد. شايد بتوان اسم آن را يك جور «نوستالژى روحى» گذاشت. اجازه بدهيد براى روشن تر شدن حرف هايم يك مثال بزنم. «جزيره نيلى» كارى است كه خيلى كم خوانده شده و كم با آن ارتباط برقرار شده، چون كار خيلى انتزاعى است. الان خود من هم كه اين كار را مى خوانم، با دشوارى هايى روبه رو مى شوم.
•چون از آن سال ها فاصله گرفته ايد.
بله. مى توانم حالا اين واقعيت را قبول كنم كه ارتباط برقرار كردن با آن كمى سخت است. جرقه و شروع «جزيره نيلى» شخصيتى است كه مى خواهد از تسلطى فرار كند. حالا اين تسلط مى تواند يك تسلط ايدئولوژيك باشد يا تسلط يكى از اعضاى خانواده. به هر حال حسى در اين آدم پيدا مى شود كه مى خواهد از آن چه اطرافش است جدا شود و خودش باشد. خود اين حس مى تواند تعيين كننده باشد. من كارى به آن نمادها ندارم كه «جزيره نيلى» را مى سازند، جزيره اى كه ماهى ها آن را نگه داشته اند. بيشتر فضاى قصه در فضايى كاملاً سوررئال و انتزاعى اتفاق مى افتد. البته در اين قصه هم فضاى اجتماعى اتفاق مى افتد، اما به هر حال اين ماجراها هم، در فضايى سوررئال اتفاق مى افتد. ممكن است يك نويسنده ديگر، همين فضا را به گونه اى ديگر بنويسد.


•در بيشتر قصه هاى شما نوعى نوستالژى وجود دارد. فكر مى كنيد، نوستالژى دغدغه شخصى شماست يا چون فضاى نوستالژيك، فضاى غالب زندگى ايرانى است، آن را انتخاب كرده ايد؟
من موافق اين نكته هستم كه مى توان خطى از نوستالژى را در همه كارهاى من مشاهده كرد. ولى تعبير من از اين واژه متفاوت است. من هرگز نوستالژى را به معنى حسرت خوردن از گذشته و دنياى پيشامدرن به كار نمى برم. در حالى كه كارهايم، هيچ كدام به طور صددرصد واقع گرا نيست، اما خودم را آدمى فوق العاده منطقى و واقع بين مى دانم. نوستالژى آن چيزى است كه مرا به شعر نزديك مى كند و حسى است كه انگار، در حال از دست دادن همان لحظه اى را كه در آن هستى كه در آن قرار دارى. يعنى شما پيش از آن كه به ذات چيزى دست پيدا كنى، آن را از دست داده اى. شايد به اين معنا بشود گفت كه نوستالژى در همه كارهاى من هست.
•به شاعرانگى اشاره كرديد. اين حس مرتباً براى من وجود داشت كه بيشتر آدم هاى رمان هاى شما، نگاهى شاعرانه به اطراف دارند. به عنوان مثال هم نويسنده «ميترا» شاعرانه حرف مى زند و هم دانشجوى «عطر رازيانه». شما چقدر به اتوريته نويسنده و اين كه يك نفر پشت متن قرار دارد، اعتقاد داريد؟
براى مهم است كه راوى در محدوده توانايى هاى خودش روايت كند و به اين معنا اتوريته خودش را داشته باشد. من تلاش كرده ام در «ميترا» مرد نويسنده اتوريته خودش را داشته باشد. يا در «عطر رازيانه» شخصيتى داريم به نام طلعت كه به نظر خودم شخصيت قوى اى است كه شاعرانه حرف نمى زنند. پدر، مادر و... نيز در اين كار شاعرانه حرف نمى زنند.
•به نظر مى رسد كه كارهاى اوليه شما، به دليل فعاليت شعريتان شاعرانه اند. اما با گذر زمان اين شاعرانگى در كار شما كم مى شود و يا زيرپوستى تر مى شود. اگر ممكن است در اين باره هم توضيح بدهيد.
اين نكته را خيلى از افراد بيان مى كنند كه هنرها در نهايت به شعر مى رسند. يعنى در واقع مى خواهند به يك تعالى برسند. با اين تعبير شاعرانگى را در ادبيات و رمان قبول دارم. در اين تعبير كار بايد به نهايت ايجاز برسد، چه ادبيات باشد و چه موسيقى و نقاشى. ايجاز و ارزش واژه نكته بسيار مهمى در ادبيات است و شكار آن «آنى» كه همه هنرها به دنبال آنند. اگر هنرى به آن «آن» برسد، به ايده آل اش رسيده است. شايد بتوان در اين جا از ويرجينيا وولف نام برد و از بين جديدتر ها، مايكل كانينگهام اين فضا را به خوبى در نوشته هايش به نمايش مى گذارد.در آثار اين دو نويسنده، شخصيت ها بى آنكه شاعر باشند، ارزش كلمه را مى دانند و ايجاز خوبى هم در كار هست. در عين حال كار تصويرى و شهودى هم هست. من اين ارزش هاى شاعرانه را در ادبيات قبول دارم و به نظرم اگر كسى بتواند به حداقلى از اين حالات در نوشته هايش برسد، كارش در واقع به موفقيت نزديك شده است. اما نوع ديگرى از شاعرانگى است كه من به شدت با آن مخالفم. شايد بتوان اين نوع شاعرانه نويسى را به انشا نويسى، آبكى نويسى، احساساتى نويسى، بى منطق نويسى و... تعبير كرد. من كاملاً با اين نوع شاعرانه نوشتن مخالفم. در ضمن من حوزه هاى شعر و داستان را كاملاً از هم مجزا مى بينم. شايد داستان كوتاه كمى به شعر نزديك شود.به علاوه برخى از رمان ها مى توانند خيلى تصويرى نوشته شوند. اين اولين نكته اى را كه به ذهن بيشتر افراد مى آورد، اين است كه اين نوشته شاعرانه نوشته شده است. به نظرم اينگونه نوشته ها به حوزه سينما و نقاشى نزديك مى شود. من هم تصويرى و موجز مى نويسم.
•مى خواهم به سئوالى برگردم كه قبلاً هم درباره اش پرسيده ام. فكر نمى كنم كسى با ارزش كلمه، ايجاز، تصويرسازى و... مخالف باشد. منظور من يكنواختى لحن در برخى از نوشته هاى شما است. به طور مثال كارگر «ميترا» همان قدر شاعرانه حرف مى زند كه مرد خلبان يا ميهمان دار. اين به كار لطمه نمى زند؟
آيا به نظر شما كارگر از مسايل خودش حرف نمى زند؟ آيا اين حرف در محدوده خودش نيست؟
•معلوم است كه او موضوعات متفاوتى دارد. اما فرم حرف زدن او تقريباً فرقى با بقيه ندارد.
ما كه نمى خواهيم خودمان را فريب دهيم. در اين شكى نيست كه پشت همه شخصيت ها نويسنده قرار دارد. اين يك چيز طبيعى است و هرچه قدر بخواهيم در مورد تعابير مختلف حرف بزنيم، نبايد فراموش كنيم كه پشت همه اينها، نويسنده ايستاده است. از اين جهت نويسنده خيلى موجز و فشرده مى بيند. شايد از اين نظر حق با شما باشد. اما سعى من اين بوده كه در ميترا هر دوازده نفر، لحن متفاوت داشته باشند. اگر موفق نشده باشم كه اين تغيير لحن را نشان بدهم، ضعف از من است. خوب شما به ميترا اشاره كرديد. در جايى از اين رمان قرار است هواپيما فرود بيايد. فرود آمدن هواپيما فقط چند خط در رمان وجود دارد، ولى من براى داشتن اطلاعات در مورد آن بيش از سه ماه تحقيق كردم. در هر صورت اگر با اين همه مطالعه تخصصى باز هم زبان شاعرانه به كار برده باشم، به شخصيت درونى خودم مربوط است كه مى خواستم پشت همه اين قصه ها حضور داشته باشم. با اين همه هميشه خواسته ام كه پشت هيچ كدام از نوشته هايم خالى نباشد.
•يعنى شما يكسرى اطلاعات را به دست مى آوريد و بعد آنها را از صافى ذهن تان عبور مى دهيد و مى نويسيد.
نه. نمى توانم بگويم كه به اين شكل مى نويسم. مى توانم بگويم كه از اطلاعاتى كه دارم استفاده مى كنم و آن جايى كه كم مى آورم، آن را با ذهنم پر مى كنم. در مورد خلبان اطلاعى نداشتم و تحقيق كردم. اما به طور كلى كار من يادداشت برداشتن يا خواندن منابع نيست. اما در جايى كه حس كنم به تحقيقات احتياج دارم، حتماً سراغ اين كار مى روم. من به نجوم خيلى علاقه مندم. كتاب ها و مجله هايى راجع به نجوم را دنبال مى كنم. اما با آن كه يك جا و آن هم فقط چند سطر در مورد فاصله سيارات در «پرى سا» وجود دارد، من كلى سر اين قضيه وقت گذاشتم و عدد و رقمى كه در رمان هست، مستند است. متاسفانه نكته اى كه در ادبيات ما وجود دارد، اين است كه گاهى اظهار نظرهايى در داستان و رمان انجام مى شود كه مبناى علمى ندارد. سعى من اين است كه در جاهايى كه اين قضايا وجود دارد، حتماً آن را مورد بررسى قرار بدهم.
•اگر اشتباه نكنم، شما تركيبى از زن نويسنده خيالى نويس و مرد تاريخ نويس «پرى سا» هستيد.
نه. اشتباه نمى كنيد. سئوال شما برايم جالب است و من را ياد سئوالى مى اندازد كه از فلوبر پرسيده بودند. از او پرسيدند كه «اما بوارى» كيست و فلوبر جواب داده بود: خودم. اين درست كه بيشتر شخصيت ها و افرادى كه در قصه ها حضور دارند مى توانند بخش هايى از وجود به وقوع پيوسته يا به وقوع نپيوسته نويسنده باشند. نويسنده تكه تكه در اين نوشته ها پخش شده است.
•روندى در شما وجود دارد كه از نوشته انتزاعى شروع كرده ايد و به مسائل عينى تر رسيده ايد. آيا اين امر خواسته شخصى تان بوده يا به دليل توجه به خواننده صورت گرفته است؟
در عين آن كه مى توانم بگويم كه هيچ چيز بيرونى رويم تاثير نگذاشته، در عين حال مى توانم حرفم را نقض كنم. هر نويسنده اى بدون آن كه متوجه باشد از ديگران تاثير مى گيرد. ولى در واقع مى توان گفت كه بخشى از اين تغيير آگاهانه بوده. من فكر مى كنم كه هر چه يك نويسنده به سوى پختگى و تجربه بيشتر پيش مى رود، در واقع كارش ساده تر مى شود. البته اين سادگى به معناى آن خامى اوليه نيست. به اين معنا هم تلاشى آگاهانه داشتم و هم به طور ناخودآگاه بعد از چند سال تجربه به نوعى مهارت رسيدم، كه اگر باز هم پيچيدگى هاى تصنعى در كار وجود مى داشت، حداقل خودم راضى نمى شدم. شما از كلمه عينى تر استفاده كرديد. من به تعبيرى حرف شما را مى پذيرم. اما ممكن است كار بعدى من از لايه رويى عينى كاملاً فاصله بگيرد. اما در همان كار هم به چيزهايى كه به آن رسيدم، يعنى همان سادگى بازتاب پيدا مى كند.

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

•مسائل سياسى و اجتماعى چقدر در روند اين تغيير شما نقش داشته؟
چاپ اول «آرامگه عاشقان» در سال ۷۴ بوده و كمى قبل از آن نوشته شده. اما ويرايش دوم اين كتاب به سال ۷۷ برمى گردد. شايد آن به گونه اى بوده باشد كه من به طور ناخودآگاه به سمت اسطوره سوق پيدا كرده باشم. در كل ساخت «آرامگه عاشقان» بر مبناى اسطوره آناهيتا است. اين اسطوره در كل كتاب كتاب پخش شده. به سمت سمبوليسم نرفته ام. البته ادبيات ايران در دهه سى و چهل به اين سمت رفت، چون فضا بسته بود. احتمالاً من الان اين گونه عمل نمى كنم. عينى تر مى نويسم. ولى در كل تجريدى نوشتن يا ملموس نوشتن، به روحيه خود نويسنده نيز ارتباط زيادى دارد.
ولى به نظرم بازتاب زندگيم در پيش از انقلاب، دهد شصت و الان در كارهايم وجود دارد. از طرفى من گورستان «آرامگه عاشقان» را در ابن بابويه مى ديدم. مقبره اى كه توى اين قبرستان است، منبع الهام من بود. من اسامى خيابان وليعصر تا دربند را حذف كرده بودم. توى چاپ دوم ديدم كه دخالتى كه من كرده ام و اسامى را از شهر تهران گرفته ام، كارى تحميلى است و بى زمان و مكان بودن، در كار جواب نمى دهد. به همين دليل اسم ها را به كار برگرداندم. مى خواهم بگويم، من چه اسم ها را گذاشته باشم، چه آنها را برداشته باشم، تاريخ زندگى خودم را آورده ام.
•در كارهاى آخرى شما باز هم نماد وجود دارد. مثلاً در «پرى سا» آن باغ مى تواند بسيار نمادين باشد. يا پسرى كه در سن كم نابغه است و بعد با تصادف توانش را از دست مى دهد. انگار يك سهراب ديگر كشته مى شود. مى خواهم بپرسم كه اين عناصر تا چه اندازه اى همراه داستان مى آيند و تا چه اندازه اى بعداً ساخته مى شوند.
صد در صد همراه داستان بوده و به دليل اين همراه داستان ساخته شده اند، نمى توانم نمادين بودن آنها را بپذيرم. البته منتقد آزادى خودش را دارد و مى تواند به تعبيرهاى متفاوتى برسد. به نظرم اينها لايه هاى ناخودآگاه است كه در حال شكل گيرى در داستان است. در مورد نكته اى كه شما اشاره كرديد، هنوز در شمال شهر بودن چنين باغ هايى معمول است. من وقتى كه كتاب را مى نوشتم، متوجه برخى مسائل نبودم. اما كمى بعد وقتى يك كتاب روانشناسى مى خواند، متوجه برخى نكات شدم. در آن كتاب نوشته بود كه باغ در واقع نماد درون آدمى است. در آن جا به اين نتيجه رسيدم كه زمانى اين خانواده را به باغ بردم، مى خواست با درون اين آدم ها سرو كار داشته باشم. در مورد ميلاد هم من قبول دارم كه از عنصر اغراق استفاده كرده ام. همان طور كه ما در شعر اين كار را مى كنيم، در قصه هم حق داريم اينگونه عمل كنيم. اما اين اغراق به شكلى نبوده كه من بخواهم يك وضعيت اجتماعى را به شكل نماد تجلى بدهم. بيشتر فكر مى كنم كه يك جور حس از دست رفتن يا از دست دادن است.البته شايد كاركردهاى مشابهى در ذهن ناخودآگاه من بوده. ولى من زمانى خوشحال مى شوم كه داستان من يك لايه پيدا نكند و يك خواننده زمانى كه كار را مى خواند لايه ديگرى را در كار ببيند كه من يا خواننده ديگرى آن را نديده. من فكر مى كنم كه بخشى از كار كاملاً عينى و واقعگرا است. در دل اين ماجراى واقعگرا، چيزهايى است كه شما مى توانيد تعبير جادويى از آن داشته باشيد. در ضمن من در اين كتاب يك كار وارونه انجام داده ام. من به هويت فرازمينى «پرى» شخصيت زمينى داده ام در حالى كه به پديده هاى خيلى معمولى از ديد فرازمينى و جادويى نگاه كرده ام. به عنوان مثال نگاه من به دنياى مجازى اينترنت، نگاهى جادويى است؛ جادويى كه ما آن را نمى بينيم.
•چطور به پايان «پرى سا» رسيديد؟
پايان اين رمان براى من از چند جهت جالب و مهم است. شايد اين پايان يكى از محدود پايان هاى غير تراژيك در ادبيات فارسى باشد. بخشى از ادبيات غير جدى ما، پايان خوش (Happy End) دارند. من قطعاً نمى خواستم اين گونه باشم. ادبيات جدى ما هم در بيشتر موارد پايان تراژيك دارد. من از اين كه داستان مرا به جايى برد كه از اين نوع پايان فاصله گرفتم و به پايانى سرشار از انرژى، خوشحالم. اين پايان در دل داستان است.اين نكته را بايد اضافه كنم كه فضاى كارهاى من با هم متفاوت است، چه به لحاظ فرم، چه به لحاظ محتوا و چه به لحاظ پرداخت. يكى از چيزهايى كه فوق العاده مرا آزار مى دهد، تكرار است.
•حالا روى چه تجربه جديدى در حال كار هستيد؟
من اصولاً نمى توانم ارادى كار كنم. ممكن است چند سال كار جديدى انجام ندهم. در حال حاضر مى توانم بگويم كه هيچ كارى انجام نمى دهم. ممكن است فردا آن فضايى كه مى گويم اتفاق بيفتد و من كار جديدى را شروع كنم. البته تعدادى داستان كوتاه دارم، اما فعلاً عجله اى براى چاپ آنها ندارم.

در همين زمينه:

"پنجشنبه","Saturday" => "شنبه","Sunday" => "يكشنبه","Monday" => "دوشنبه","Tuesday" => "سه شنبه","Wednesday" => "چهارشنبه","Friday" => "جمعه"); $month = Array("فروردين","ارديبهشت","خرداد","تير","مرداد","شهريور","مهر","آبان","آذر","دي","بهمن","اسفند"); list( $gyear, $gmonth, $gday ) = preg_split ( '/-/', '2005-02-28' ); list( $jyear, $jmonth, $jday ) = gregorian_to_jalali($gyear, $gmonth, $gday); echo " ". $jday . " " . $month[--$jmonth] . " " ?>» فرشته ساري: به‌خاطر تفاوت ساختار، نمي‌توان گفت كه رمان جاي شعر را گرفته است، ايسنا
دنبالک:
http://mag.gooya.ws/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/25804

فهرست زير سايت هايي هستند که به 'نويسنده پشت همه داستان هايش ايستاده است، گفت وگو با فرشته سارى، شاعر و نويسنده، سجاد صاحبان زند، شرق' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016