هيچ شكى نيست كه نخستين گام در رويكرد ما به اروپا از منظر نياز هايى بود كه شرايط خاص زمان بر ما تحميل كرد و انديشه و زبان ما از دريافت پيام هاى جانبى آن رويكرد ها غافل يا مجبور و معذور بود و به ناچار شرايط را در بى پاسخى گذراند، همان شرايطى كه امروزه نيز به صورتى ديگر بر ما تحميل مى شود و انديشه و زبان ما از تامل در ذات آن ابا دارد و مى هراسد و دور نگه داشته مى شود و... . در حالى كه نسل كنونى جامعه ايران (يعنى نسلى كه عموماً در گروه سنى ۱۸ تا ۴۲ سال قرار دارند و ۵۸ درصد از كل جمعيت ايران امروز را شامل مى شود) كوچك ترين نقشى در ساخته شدن چنين شرايطى نداشته است! آيا نمى شد از اين منظر با جهان پيرامون به گفت وگو نشست؟ براى انجام اين گفت وگو نياز به توانايى و تحمل رنج بار سفرى در زمان بود، در حالى كه ما، تنها و تنها، آستانه رضايتمان مصروف پرداختن هزينه هاى ناگزير سفر هايى در جغرافياى ديگر ملل بود، نتايج اين سفرها را در سفر نامه هاى اميران و قدرتمداران جامعه مان (از قاجار به اين طرف) مى توانيم ببينيم. در اين كارنامه هاى تاريخى نخوت و رخوت، آنچه كه بيش از هر چيز به چشم مى آيد و از لابه لاى سكوت سال هاى سال و گرد و غبار داورى ها و پيش داورى هاى بى اعتبار به عنوان ميراث جاودانه به ما مى رسد عدم توجه انديشمندان و اهل فرهنگ ما به زبان و انديشه بومى مان است. در اين سفرها پارو زنان درياى توفانى جامعه و مردم ما همه چون گنگ هايى خوابگرد، متكى بر ستون هاى كاخ هاى اسطوره اى، در خواب سنگى قرن، رويا به رويا، زمين و زمان را به دنبال آنچه كه مى توانست در سياهه نيازهاى امروز و فردا و فرداهاى دور ما قرار بگيرند . به عبارتى حضور ما در كنار قافله اى از جهانيان كه مى رفت تا تازه شدن را بياموزد و به تعبير سيد جمال الدين اسد آبادى «ديدن دگر آموزد و شنيدن دگرآموزد...» حضور ترحم آور و شبح وار گنگى بود كه تنها و تنها اجبار گرسنگى او را در قافله جهان گنجانده بود. بى زبانى و بى انديشه اى و توقف پرسشگرى در آيين و فرهنگ ما شرايط را براى قافيه باختن زبان ما در برابر انديشه و زبان غرب _ خصوصاً فرانسه اروپا _ مهيا ساخته بود، نكته اى كه بسيارى از فرهيختگان آن زمان توجهى به آن نداشته اند، چون در شرايط آن روزگار، سهم زبان و انديشه ما تلاش و شانه تكاندن از غبار قرون، به منظور غنى شدن بود. نخستين محصول چنين تن دردادنى به «غناى زبان» و افزايش حوصله در انديشه ورزى، تنها و تنها ترويج روباه مزاجى در فرهنگ عمومى بود. به عبارتى نوع جايگيرى انديشه و زبان فارسى در قافله جهان و سقف مطالبات عمومى ما از رويارويى با ديگر فرهنگ ها و تمدن هاى جهان بود كه تور تبعيد زبان و انديشه ايرانى را پهن كرد. شايد بشود عناوين مجموع اتفاقاتى را كه مى بايست در اين مقطع از تاريخ انديشه ايران مى افتاد و نيفتاد به شرح زير ذكر كرد:
الف- برخوردارى از حافظه ويژه تاريخى، به طورى كه در آن سطوح متنوع انديشه اجتماعى ايرانى طبقه بندى شده باشد.
ب _ يكسونگرى و هم انديشى در بين قشرهاى اجتماعى و قبيله حاكمان.
پ _ ترويج فرهنگ گذر از اخلاق قبيله اى در بين سياستگزاران جامعه.
ت _ تشخيص نيازهاى مختلف اقتصادى، فرهنگى، سياسى و اجتماعى جامعه.
ث _ افسون زدايى از نهادهاى قدرت و ثروت در جامعه.
ج _ ترويج آموزش و پرورش عمومى بر مبناى نيازها و مدل يابى هاى روز.
د _ بسط زمينه هاى ارتباطات متقابل فرهنگى و اجتماعى.
advertisement@gooya.com |
|
نطفه مهاجرت در زبان فارسى در فضايى فاقد عناصر و عوامل فوق بسته شد. هر چند كه اصل مهاجرت زبان از زاويه تبادلى و دادوستد فرهنگى امرى اجتناب ناپذير، با ارزش و ضرورى زندگى انسان است.آنچه كه مسلم است ايران و فرهنگ ايرانى دوره عباس ميرزاى قاجار به دنبال اين نبود كه تجربه هاى پشت سر گذاشته شده انديشه اى _ فرهنگى و اقتصادى و سياسى اروپا را تكرار كند. به دنبال اين نيز نبود كه خود را به تمامى در فرهنگ اروپا مستغرق سازد، چه اينكه در آن زمان بيش از آنكه شيفتگى هاى آگاهانه و گرايشات جهت دار نسبت به انديشه انسان متفكر در آن روز اروپا در حاكمان ايران وجود داشته باشد بيشتر نوعى ترس از باخت دادن تماميت ارضى ايران در برابر قدرت هاى مايل به كشورگشايى داشت. در همين سال هاست كه مى توانيم اروپاى نو را ببينيم، اروپايى كه سال هاى سال قبل تغيير چهره داده است و موفق شده است تا قطبى از جهان انديشه و علم باشد. انگليس و روس اما در پى توسعه بخشيدن به قلمرو تحت نفوذ و حاكميت خود هستند. دست ما از سفره اندوخته هاى جهان كوتاه است اما انقلاب هاى علمى و اقتصادى دروازه هايى براى بسته ماندن نخواهند گذاشت، پس دروازه نيمه باز ايران باز مى شود.