عصر روز سه شنبه 25 آذر ماه، دعوت شده بوديم به يك عصرانه به بهانه يك جشن تولد. سالروز تولد لودويك وان بتهوون بود ولي مراسم مربوط ميشد به يك بتهوون ديگر: جشن سالگرد تولد يك مغازه. نه فقط يك مغازه، شايد بشود گفت بزرگداشت يك حركت در قالب سالگرد تاسيس يك مغازه.
امكان ندارد روزي از كنار اين فروشگاه رد نشده باشيد. منظورم اين است كه اگر خواننده اين سطور هستيد، حتما گذارتان به چهارراه وليعصر افتاده است: براي رفتن به دانشگاه به هر قصد و نيتي (از تحصيل گرفته تا تظاهرات و راه پيمايي )، به خيابان انقلاب براي خريد كتاب يا جزوه، به تئاترشهر براي ديدن تئاتريا گشت زدن در آن اطراف، به پاساژهاي معروف فروش لوازم كامپيوتر و … اين فروشگاه دودهنه با ويترين پر از نوار و سيدي و پوستر همان حوالي قراردارد و حدود 50 سال است كه همين كار را ميكند: عرضه محصولات موسيقي.
به قول علي اكبر قاضي زاده (روزنامهنگار و مدرس دانشگاه) «در اين كشور اگر شما يك فروشگاه يا سالن غذاخوري را ميشناختيد كه اين قدر سال كارش ادامه داشت هم تامل برانگيز بود، چه برسد به اين كه كساني 50 سال با توان تمام به كاري فرهنگي ادامه دهند…»
او ادامه ميدهد:« جايي كه بتهوون واقع شده بود در تقاطع دو خيابان اصلي تهران است كه در يك طرف آن دانشگاه را داريم كه در سنگانداز آن قرار دارد و از طرف ديگر كتابفروشيهاي مهم، سالنهاي نمايش مهم، سينماهاي مهم. براي همين بتهوون خيلي زود تبديل به يك مركز داد و ستد ذهني مهم شد و هنوز هم هست…»
و حالا بعد از پنجاه سال در خانه هنرمندان مراسم بزرگداشتي براي موسسان اين مركز تدارك ديده ميشود. همه هستند، از دوستان گرفته تا اهالي هنروموسيقي، معاون ميراث فرهنگي، خبرنگاران و عكاسان… كيپ تا كيپ سالن مركز اجتماعات خانه هنرمندان، پر است. جوانترها مدام مجبور ميشوند جاي نشستنشان را به مسنترهايي كه ديرتر رسيدهاند بدهند. گاهي اين مسنترها خيلي پير هستند و لرزان، آمدهاند شيريني نوستالژيك مرور خاطراتشان را بچشند. از بحثها و قرارهايشان در مغازه بتهوون ميگويند و حتي از صفحات موسيقي كه كش ميرفتند و زير كتشان قايم ميكردند. به هر حال اكثر آنها وسعشان نميرسيد صفحه بخرند يا اگر هم ميرسيد هزينه كردن براي گوش دادن به آخرين اجراهاي موسيقي دنيا خيلي اشرافيتر از وسعشان مينمود.
حسين عليزاده ميگويد:« مثل بچههايي ميمانديم كه عاشق اسباببازيهاي خيلي خوب هستند ولي نميتوانند آنها را داشته باشند ولي شانس ديدنشان را دارند.»
احمد پژمان ميگويد: «ما آن موقع دانشجو بوديم و پول نداشتيم. فروشگاه بتهوون پاتوقمان بود كه ميتوانستيم در آنجا اجراها را لااقل بشنويم.»
انوشيروان روحاني ميگويد: «اگر كسي در تهران زندگي كند و با موسيقي كلاسيك آشنايي داشته باشد حتما مغازه بتهوون و برادران چمنآرا را هميشه به ياد دارد.»
حسين عليزاده ميگويد:« درست در همان زماني كه با لوودويك وان بتهوون آشنا شدم با مغازه بتهوون هم آشنا شدم.»
علي اكبر قاضيزاده ميگويد:« در آن سالهاي نوجواني فكر ميكردم در اين مغازه برامس، باخ، بتهوون و ديگران رفتوآمد دارند!»
ناصر چشمآذر ميگويد: «از بزرگترها كه ميپرسيدم ميگفتند آنجا يك كريم بتهوون است كه…»
خسرو سينايي ميگويد: « اين مغازه يكي از يادگارهاي نادر آن تهراني است كه من دوست داشتم و جوانيام را در آن گذراندم.»
شاهين فرهت ميگويد: « هركسي كه ژن موزيكال داشت به اين مغازه پناه ميآورد.»
بهروز غريبپور ميگويد: « سال 1348 به تهران آمده تا چند چيز را از نزديك ببينم، تالار سنگلج و صفحهفروشي بتهوون!»
پري زنگنه از ضبط صفحات موسيقي براي كانون پرورش فكري كودكان به وسيله اين موسسه ميگويد و حبيب رضايي مي گويد: « سال 68 بود كه براي اولين بار به اين مغازه آمدم چون جاي ديگري نبود كه بروم.»
برگزاركنندگان مراسم، فيلمي تهيه كردهاند كه در چهار قسمت در طول برنامه پخش ميشود. در اين فيلم غير از نامهاي شناخته شده بالا، بسياري ديگر در عرصه هنرنيز از خاطرات خود ميگويند. روايتي است از خاطرات متفاوت دو يا حتي سه نسل از يك مكان كه شاهد بسياري از تحولات فرهنگي، سياسي و اجتماعي ايران در 50 سال گذشته بوده است. مرور اين پنجاه سال از زاويهاي كوچك و تاحدي منحصربفرد بسيار بديع به نظر ميرسد. شايد براي همين سيد عليرضا ميرعلي نقي (محقق وكارشناس موسيقي) عنوان مطلب خود را كه در بولتن مراسم درج شده بود، چنين گذاشته است: « قرار ما سر چهارراه حوادث، روبهروي بتهوون!».
در فاصله پخش قسمتهايي از فيلم، احمدرضا احمدي، شاعر، سخنراني ميكند. او دوست 50 ساله كريم چمنآرا است. احمدي ميگويد: « كريم چمنآرا يكي از پايههاي مرمرين و مجلل حافظه من و نسل من بوده است. شايد همگان ندانند او 80 سال عمر پرحادثه را با اعجاب خويش و ديگران كه شاهد آن بودهاند سپري كرده است… شايد نتوان باور كرد هر حادثه و اتفاق اجتماعي كه در وطن ما رخ داده است آغازش بر زندگي و حرفه او اثر نهاده و روزگار او را دگرگون و تباه كرده است. جواني او مصادف با شهريور 1320 است كه از آذربايجان به پايتخت آمده است. پايتختي كه آغشته به اضطراب و هرج و مرج و هياهو بود… كريم چمنآرا در اين روزهاي آشفتگي و هياهو و غليان احساسات صاحب يك كيوسك كتابفروشي در خيابان نادري تهران است. اما اين كيوسك جنجالآفرين است. اين كيوسك بارها در حوادث آن سالها به يغما و غارت ميرود. شب كيوسك را آتش ميزنند و صبح فردا كريم چمنآرا به روي خاكسترهاي از شب مانده با حوصله و صبر فراوان دوباره زندگي را آغاز ميكند. روزي براي من ميگفت صادق هدايت در غروبهاي تهران به سراغ من ميآمد. 28 مرداد 1332 با ناباوري مردمان ما، ناگهان از راه ميرسد. حادثهاي كه كسي منتظر آن نبود. ديگر كيوسك و زندگي او در معرض تهديد و غارت گروههاي خياباني نيست .فصلي ديگر در تاريخ ما آغاز گشته است كه آن محو كيوسك كتابفروشي او از زمين و زمان است. به زندان ميرود. براي من گفته بود كه چگونه مادرش از غربيترين نقطه تهران براي ملاقات او به زندان قزلقلعه ميآمد… پس از زندان با حوصله و صبوري بسيار با دست تهي در خيابان منوچهري تهران صفحه فروشي بتهوون را ميگشايد. مغازه بسيار كوچك است… بايد دانست آغاز فعاليت صفحهفروشي بتهوون مصادف با روزهايي است كه نسلي دانسته است پس از شهريور 1320 تا مرداد 1332 چگونه عمر را در هياهوي سياست و تزوير باخته است. اين نسل پس براي جبران اين باخت بزرگ پناهش را در ادبيات و موسيقي ميداند. .»
احمدي ميافزايد:« يكبار به شوخي به من ميگفت بعد از 28 مرداد حرفهاي را آغاز كردم كه در آن غارت و سوختن نباشد منظورم كار كتاب است. اما اين فقط شوخي بود او نياز و عطش زمانه را درك كرده بود.»
اما اين نياز را كريم چمنآرا چگونه درك كرده بود؟ احمد پژمان ميگويد:« آدم از يك فروشنده انتظار نداشت كه بداند كدام اجراي از فلان موسيقي كلاسيك بهتر است. ولي كريم آنقدر علاقهمند بود كه همه اينها را دنبال ميكرد.»
و پري زنگنه ميگويد:« جدي بودن اين فروشگاه هنري مرا ياد كتابفروشي اي در اتريش ميانداخت كه از زمان بتهوون به يادگار مانده بود.»
اما ميرعلينقي آنقدرها سن و سال ندارد كه 50 سال فعاليت اين مغازه و صاحب آن را به ياد بياورد. به نوشته خودش با چمنآرا و مغازهاش درسال 1365 آشنا ميشود. او مينويسد: «در سال 1365 كه موسيقي عملا تعطيل بود، در آن مغازهوسيع، كه روزگاري خانه زيباي ديدار اهل موسيقي بود، انبوهي از راديو و ضيط صوت و گرام دست دوم و مستعمل و خاك گرفته و كهنه روي هم تلنبار شده بود.»
ميلاد كيايي( نوازنده سنتور) درباره آن سالها ميگويد:« در ركود بازار موسيقي در اول انقلاب اين فروشگاه با فروش دستگاههاي صوتي به صورت اماني و فروش نوارهاي مجاز به كار خودش ادامه داد.»
محمد شاكري راد (مدرس هنر) ميگويد: « در همان اوايل انقلاب فروشگاه بتهوون يك سري نوار موزيك آمريكاي لاتين عرضه كرد كه فوقالعاده به فضاي انقلابي ما نزديك بود… به جرات ميگويم كه راديو آن زمان از اينها يادگرفت كه موسيقي انقلابي يعني چي؟»
در انتهاي مراسم هوشنگ كاووسي از همان صندلي كه نشسته بود به كريم بتهوون درود فرستاد و سازمان ميراث فرهنگي كشور لوح تقديري به او تقديم كرد. بهروز غريبپور مسئول خانههنرمندان كه تازه يك ماهي از انتقادهايي كه بر سر برگزار نشدن نمايشگاه زنان ناشر بر او وارد شده بود خلاصي يافته است، نيز به نمايندگي هنرمندان ايران لوحي را به كريم چمنآرا تقديم كرد و اعلام كرد كه نام سالن اجتماعات خانههنرمندان را سالن بتهوون ميگذارد به ياد لودويك بتهوون و كريم بتهوون.
به هرحال مراسمي بود نه سياسي كه برگزاركنندگان و شركت كنندگان را به هراسي هرچند ناچيز براي پيشبيني محافظهكاريهاي معمول اين مراسم وادارد، و نه آنچنان فرهنگي كه مجبور بشوي جلوي خميازه كردنات را وسط سخنرانياي جدي بگيري و نه آنچنان هنري كه توقع نوازش يافتن گوشههايي از ذهنت را در اثر هنر ناب داشته باشي… اما يك عصرانه كامل نوستالژيك بود كه به ياد همه ميماند.
همانگونه كه بهرنگ تنكابني (منتقد موسيقي) در درآمد بولتن منتشر شده براي اين مراسم مينويسد: «بتهوون دمت گرم، آقا كريم دستت درد نكند..»
advertisement@gooya.com |
|