شنبه 31 تیر 1391   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

من فقط می پرسم، پاسخی سرگشاده به دو مقاله ايرج مصداقی، کتايون آذرلی (مصلوب)


در سايت " گويا نيوز" متنی از ايرج مصداقی تحت عنوان " دو پيمانه آب و يک چمچمه دوغ" مندرج شد. در اين متن او بار ديگر به نام نقد، عليه من دست به قلم فرسايی برده و به تهمت زبان گشوده است. علاوه بر اين، چه در اين متن و چه در متن ديگر تحت عنوان؛" پرده ديگری از داستان های هزار و يک شب صاحب منصب قضايی رژيم" نکات و سوالاتی به ذهنم خطور کرد که در ذيل به آن می پردازم.
لاجرم می نويسم که :
در روزگار و زمانه ايی زيست می کنم که جهان در فتنه ی تعصبات های کور می سوزد. و اين چنين است که همواره دست بسته در ميان متعصّبان پرخاشجوی ايستاده ام. يکّه و تنها.
اکنون نيز بر مدار گذشته در وطن، زنی ام در غربت خويش مضاعف! آن هم ميان مخالفان و سر ستيزان، به نام آزادی و روشنگری. حقوق بشر،عدالت. مساوات. حق بيان و انديشه، و خلاصه ....باری از اين دست شعارها!
دگر باره اما مخالف ـ خوان خويش را در قبای پر زرق و برق مدافع حقوق بشر، زندانی سابق مجاهد در حکومت اسلامی و چند صفت و سمِت ديگر می بينم.
اين نخستين باری نيست که ايرج مصداقی به نام من و خاطرات زندانم " مصلوب" انگشت عسل بر ديوار می کشد
"ايرج مصداقی" بی آن که ملتفت باشد، بيش از من و کتاب خاطرات زندانم، خود را به " خاک مالی " می کشاند و نه مرا.
اين دراز نفسی در حديث و حق من ه در افتادن با من نيست که در افواه افتادن ِ شخص ِ ايشان است.
علت اين در افواه افتادن نيز کلام و ادبيات نوشتاری و استدلال های ايشان است که در ذيل به تحليل آن خواهم پرداخت.
اما از ابتدا تا همين لحظه يقين داشته و دارم که با چاپ کتاب خاطرات زندان خود " مصلوب" و هم چنين مصاحبه ها و گفت و گوهايم با رسانه های دولتی و خبری خارج از کشور، پرهيزکاران مذهبی و سنتی و سياسی را سخت آزرده ام. و هم چنان که در کتاب خود " مصلوب" نوشته ام : " اين را يقين می دانم که کتاب خاطرات زندان من در نظام جمهوری اسلامی، باعث رنجش پرهيزکاران می شود و آن هايی که خود را سخت باور کرده اند، فرصتی می يابند تا خشم و عصبانيتشان را بر من فرو بنشانند و مرا به هر حال محکوم کنند. ( مصلوب. ص ۳۷۰)
ايرج مصداقی يکی از اين پرهيزکاران است.
اگر چه او خود در مصاحبه با آقای فرامرز فروزنده، در برنامه ی تلويزيون آپادانا،فيلم ارسال شده از آثار شکنجه ام را ديده است.( اين فيلم در آرشيو برنامه های آقای فرامرز فروزنده وجود دارد و مصاحبه ايست متفاوت با آن چه که آقای رضا علامه زاده با من نموده اند) اما با نرم چشمی و نرم آهنی مرا دروغگو می نامد.
کدام پژوهشگر سياسی يا مدافع حقوق بشری می شناسيد که چون او مسلک و مرام گزيده باشد؟
او قربانيان اين حکومت دّدمنش را به دادگاه شخصی که خود فراهمش کرده است می کشاند و با اَنبر به شهادت گزينی می پردازيد و هی در پوست می افتد و هی در پيش پا افتاده تر می آيد.
مگر صدای مردم را در سال ۸۸ نشنيده است؟ در کوچه و برزن، در خيابان و خانه ها به مردان و زنان، به دختران و پسران اين مرز و بوم تجاوز می کنند.به اسارتی بی جرم می برند. مردم را به خفقان و هزار بار در خود مُردن راضی می کنند.اين ها هم دروغ است؟ اين هم تاريخش گذشته است؟
(و به قول ايشان) اين هم روايت های فيلم های هندی و آبگوشتی و جيمزباندی ست؟ اين ها هم قصه ی هزار و يک شب است؟
به طور قطع نه ! اما اين ذهن و روان اتورتيه مذهبی اوست که تاريخ ملت را می خواهد به نفع تمايلات شخصی و گروهی خويش بنگارد غافل از اين که آينه ی تمام نمای روح جمعی ملت ، تاريخ مکتوبِ ناگفته ی ديگری دارد.
اين اوست که دگرگونی و دگر کنونی را بر نمی تابيد و از "خاطره" همان معنای را در ذهن می پرورانيد که خودش به آن رغبت دارد: يک کاميپوتر دست اول .يک انديشه و روايت يک دست. يک پارچه . يک فرم. يک شکل!
اين ذهنيت اتورتيه پرور و اتورتيه پسند اوست که تاريخ اين ملت در بند را جعل می کند تا از وقايع و رويدادها اثری خلق کند بر موفق مراد دل خويش!
اين گپی سازی ِذهنی در بندِ اتورتيه است که با يک د دستی و يک شکلی و يک فرمی خو گرفته است و آن را هم چون اُنيفرم های بنفش رنگ مزين شده به آرمِ زرد می طلبد!



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


طفلان خونينی که بر التجا می برند تا پاسخگو موارد و روايت های زندان باشد او را باد ـ پر و باد ـ پوست نموده اند و چنان باد به زير دامانش افکنده اند که اهل الناس بايد و قطعا فقط التجا بر کتاب خاطرات زندان او برند که تمام وقايع در آن مو به مو و نکته به نکته است!
او به نام نقد و افشاگری و بر پا نمودن جنجال های ژورناليستی، قفل بر زبان ها می زند تا زنجير از پای خود بيفکند؟
به نام تحقيق و پژوهش و نقد و دفاع از حقوق بشر(!) يا متهم می سازد يا قضاوت می کند.

سوال اما اين است:چه کسی يا کسانی او را صدر اعظم امور زندان های کشور و روايت های خارج از کشور، خاصه دهه ی شصت نموده اند؟ اگر به منت خود بر اين مقام نائل شده اند، بهتر است پژوهش کند، نه قضاوت !
سوال بعدی اين است که: او که خود، زندانی زندان اوين تهران بوده است چگونه می تواند از وجب به وجب زندان های ديگر اين کشور با خبر باشد و بداند که مثلا کورکی زندان فلان شهرستان اين گونه است و آن گونه نيست! اين قضاوت را کس يا کسانی( زندانی) که در آن زندان ها به اسارت گرفته شده اند می توانند کنند و اگر اين مدلل ايشان ، دال بر روايت های ديگران است بهتر است نمونه ی موثق بياورند. لحن کلام توبيخ گر و بازجوگرانايه اشان را به نگرش خردمندانه ی يک پژوهشگر بدل سازند و از تجارب دوران زندان خود حدااقل بياموزند مدارا با مخالفانشان را!
اما مدار ذهنيت ايشان به گونه ای ديگر است. ذهنيتی که فوبياشيست آن بيشتر از رئاليستيکی آن است> ذهنيتی که در دوران اسارت خود را در درون خويش موميايی نموده است و از آن تابويی ساخته همچون دژی تسخيرناپذير!
از نظر ذهن اتورتيه پسند او دوربين رضا علامه زاده دروغ است!( مستند سازی فيلم شکنجه و تجاوزهای جنسی در حکومت اسلامی و مصاحبه گر با من )
کانون زندانيان سياسی واحد سوئد دروغ پرداز و پروراند! ( دعوت کنندگان من به اين کانون)
نشر فروغ، ناشر کتاب مصلوب منتشر کننده دورغ است!
راديو تلويزيون آمريکا دروغ افکن اند! ( مصاحبه کنندگان با من در مورد خاطرات زندانم)
آقای فرامرز فروزنده مصاحبه گر و مبلغ دروغ است!( مصاحبه کننده با من در مورد خاطرات زندانم)
اين جناب گفت وگو کننده با مسعود نقره کار دروغگو است!
جناب آقای مسعود نقره و بهرام مشيری نيز دروغ پرداز و دروغ نگار و پژوهشگر جعليات !
در اين ميان پس چه کسی ماند که راست بگويد؟
اکنون چه کسی دارد آب بر لانه ی مورچه می ريزد؟
تا صدايی از زندان و وقايع در آن، در اين سوی آب ها روی می دهد او با خودکار قرمز غلط گيری اش نمايان می شويد و به ديگران که از نظر او خِردی خام دارند، پختگی عقل می دهد.
کسی نيست تا از او بپرسد:
اما من می پرسم.
چگونه است که شما به عنوان يک زندانی سياسی سابق از کليه زندان ها با خبريد اما کسی که خودش می گويد به زندان ها سر کشی می کرده است نمی توانسته در تمام زندان های کشور حضور به امر برساند و از آن مطلع باشد، موارد گفته هايش دروغ و کذب است؟
چگونه است که اطلاعات شما که مدعی ايد برگرفته از اخبار يارانتان است، می تواند صحت داشته باشد و قطعا و بايد که صحيح ترين خبرها باشد، اما اعتراف شخصی که با جناب آقای مسعود نقره کار گفت و گو می نمايد به تمام و کمال جعليات نام می گيرد و عمل تحقيق ايشان و زحماتی که می کشند به يک باره مُهرمحتوم مخدوش کردن تاريخ زندان و مقاومت؟

به عبارتی شما تصور می کنيد مسعود نقره کار به عنوان يک نويسنده و پژوهشگر سر شناس و شناخته شده چنان خام ذهن است که اعتبار فرهنگی و سياسی و اجتماعی خود را می سپارد به دست فردی خيال پرداز و دروغگو؟
چگونه است که "مسعود نقره کار" تا آن زمان که دفتر وصيت نامه ها و تاريخ روشنفکری می نگارد نام می گيرد پژوهشگر ، اما به ناگاه در اين مَجال و مُقال می شود فعال اپوزيسيون و منتشر کننده جعليات !؟
اين ذهنيت مسموم برآورده کدام تجربه ی درونی شده ی روانی و عاطفی در اوست؟
او مدعی می شويد که شخص گفت و گو کننده با مسعود نقره کار و بهرام مشيری می بايست که " لااقل با هويت خود" به صحنه درآيد.
جناب ايرج مصداقی
به من بگويد شما و ياران سينه چاکتان با آن هايی که هويت خود را نمايان ساخته و خاطرات خود را بازگو نموده اند چه کرده ايد؟ چگونه زبان شان را در کام کشيده ايد؟ چگونه به ترور شخصيت شان کمر همت بستيد؟ به عنوان نمونه با خود من و اثرم " مصلوب".
از شما و مردم می پرسم: آن چه من مدعی آنم که در حکومت اسلامی بر من روا شده است ادعای کمی نيست. من از کشيدن چهار انگشت دست راست. سوزاندن قفسه سينه، و در انتها تجاوز جنسی حرف می زنم. اين ها اما ادعاهای کمی نيست. به هوش و ذکاوت و عقل سليم که التجا بنديم، کدام فردی را می شناسيد ( خاصه اما از جنس مونث)که بر فحوای دروغ و ريا خدعه و ترفند با نام اصلی خود قدم به چنين ميدان خطری بگذارد و هم چمان يکه و تنها در ميدان بماند؟
می نويسد: "در اين دنيای اينترنيت و فضای مجازی او چه نيازی دارد به بهرام مشيری و مسعود نقره کار متوسل شود"
علت اين توسل شايد حضور شناخته ی شده اين دو تن درعرصه پرده برداری، افشاء، کار پژوهشی و نقد متمد نانه در عرصه نو و بر اساس منابع و صحت روان و ذهن سالم آن ها باشد!
احتمالا اگر ايشان متوسل بر شما می شدند قطعا تمام روايت هاشان درست و شسته و رُفته از آب به در می آمد. اما من بعيد می دانم شما فرصت يک " اشهد " را به او می داديد تا چه رسد به سی و چند پاره نوشتار!
چگونه است که به خود اجازه می دهند همه پاسخگوی جناب حضرت شما باشند؟
باز شما تکرار همين سوال را می کنيد و می نويسيد" معلوم نيست در دنيای اينترنت و فضای مجازی او چه نيازی دارد به بهرام مشيری و مسعود نقره کار متوسل شود. آيا از اين طريق شريک جرم می تراشد يا اهداف ديگری دارد"
به متن توجه بفرماييد. ايشان با اين جمله اشان مسعود نقره و بهرام مشيری را نيز شريک جرم جنايات اعتراف کننده ی شخص مزبور يعنی صاحب منصب قضايی می خواند و می نامد ! در لفافه پيچيده، عنوان بهرام مشيری و مسعود نقره کار می شود عناصر وابسته به پادشاهی!
کدام پادشاه و کدام خمينيسمی؟ هر دو روی يک سکه اند.
سپس ادامه می دهد" سوال ابتدايی اين است مگر نه اين که آن چه نوشته می شود مو به مو گفته های اوست، چرا با امضای خودش دست به انتشار آن ها نمی زند و ديگری را واسطه می کند؟ چرا دارد مسعود نقره کار نوشته های او را تنظيم نمی کند و به نام او انتشار نمی دهد؟"
سوال نخست ايرج مصداقی، اين ظن را در ذهن خوانندگان پديد آورد که مطالبی را که مسعود نقره کار بيان می نمايد دست پروره ی ايشان است. قسمت دوم سوال اما بی پاسخ باقی خواهد ماند زيرا مسعود نقره کار در حال حاضر مشغول تنظيم همين نوشته هاست، البته اگر جناب مصداقی بگذارند تا ما به آخر پاييز برسيم و جوجه هامان را بشماريم!
نکته قابل تامل در متن ايشان اما اين است که می نويسند: " با توجه به شناختی که از زندان ها، دستگاه اطلاعاتی و امنيتی و قضايی رژيم و تقسيم کار در آن ها دارم با اطمينان کامل می گويم آن چه مسئول قضايی رژيم در مورد خود و پستی که در آن خدمت می کرده می گويد و با اتکائ به آن می توانسته به همه ی زندان ها و بازداشتگاه مخفی و علنی مراجعه کند دروغ محض است"
من می پرسم:
شما بر چه رويکرد عملی، و بر اساس کدام رابطه به عنوان يک زندانی سابق سياسی، به شناخت از زندان ها و دستگاه اطلاعاتی و امنيتی و قضايی رژيم دست يافته ايد؟ رابطه ی شما به عنوان زندانی سابق با اطلاعات و امنيت بر چه محوريست؟
اگر منوط و مبسوط به دوران زندانی بودن شماست چرا ديگر زندانيان سياسی چنين اطلاعات و يا آمار و يا روحيه ی سين ـ جين گرِ وزارت اصلاعاتی را ندارند؟
اين شناخت و اطلاعات را به عنوان زندانی سابق سياسی چگونه به دست آورده و می آوريد؟
آخر چگونه است که شما از هر که و هرکس سوال می کنيد . متهمش می کنيد. فحاشی می کنيد اما يافت نمی شود کسی از شما بپرسد حتی يک " چرايی" را؟
اما من می پرسم.
چگونه است که ميان جمعی بزرگ از زندانيان سابق اين فقط "شخص " شماست که از زندان های تمام کشور با خبراست و حتی روش و عملکرد دستگاه اطلاعاتی و امنيتی و قضايی رژيم را می داند. اما يک زندانی سابق جان به کف برده چنين و چنان شناخت و اطلاعاتی را از امنيت و قوای قضايی ندارد، جز آن چه خودش در زندان تجربه کرده است؟ جز آن چه خودش به چشم ديده و با پوست و جان خود دريافته و تجربه اش کرده است.
شما در بخش دوم طومارنامه ی دوغ و کشکتتان می نويسيد: " تنها کتايون آذرلی که در زندان نبوده، و خاطرات جعلی زندان ( مصلوب) انتشار داده مدعی است که شکنجه گرش زن بوده"
من هرگز نگفته و ننوشته ام که شکنجه گرم زن بوده است. بل که نوشته ام حاج خانمی که به "بی بی " صدايش می کردند به همرا حاج آقا صفايی همکاری و مشارکت در شکنجه دادن من داشته است.
اين جمله کجا و آن برداشت شما کجا !
و در جايی ديگر از همين متن تان می نويسيد :
" در روايت صاحب منصب قضايی رژيم، زنان شکنجه گر شخصا در شکنجه، بازجويی و اعدام شرکت می کنند و مسئوليت امر را به عهده دارند. در صورتی که چنين چيزی مطلقا واقعی نيست. "
استدلالتان نيز اين است:
" رژيم از آن جايی که زنان را " ضعيفه " می داند اجازه نمی داد آن ها در چنين اموری دخالت کنند. چنان که اجازه حضور در جنگ را هم پيدا نمی کردند و تنها در پشت جبهه فعال بودند"
من می پرسم:
زنانی پيچيده شده در قبای سياهی که هم دوش ماموران و پليس ها در معابر شهرها حضور پيدا می کنند و دست در دست و شانه به شانه مردان سلحشور اسلام عزيز ناب محمدی به دستگيری زنان و دختران ملت و مردم می پردازند کيستند؟ آيا اين ها همان " ضعيفه" ها از نظر شما و رژيم اسلامی نيستند؟ آيا اين زنان ضعيفه هيچ مشارکتی در دستگيری دختران و زنان ملت غيور اسلامی ندارند؟! پاسخ مدلل و مستند با شما!!
...و اما چند نکته در مورد مقاله ی بعدی ايشان تحت عنوان: " بازی چرخ بشکندش بيضه در کلاه \ زيرا که عرض شعبده با اهل راز کرد"
در آغاز می نويسيد که :" صاحب منصب قضايی رژيم که پس از سه دهه مشارکت در جنايت و شقاوت نقش گربه عابد و زاهد را بازی می کند همراه با مسعود نقره کار به جای پاسخ به مواردی که روی آن دست گذاشته ام با طرح اتهامات سخفيفی به خيال خود تلاش کردند مرا از گفتن حقيقت باز دارند"
من با آن چه از متن آقای مسعود نقره کار در مورد شما خوانده ام، برايم به دور و بعيد می رسد که ايشان چنين نظری و هدفی را دنبال کرده باشند. بل که بر عکس ،اين نمودار می شود که گاه سوال های شما را در حد يک ذهن وسواس زده يافته باشند. در نتيجه اگر چنين معظلی در شما روی داده باشد تا قيام به قيامت است شما هرگز قانع به پاسخ يا پاسخ هايی نخواهيد بود. بل که شما فقط آن پاسخی را خواهيد پذيرفت که ذهن شما بر شما ديکته اش می کند. در نتيجه تلاش بيهوده خواهد بود!
اما باز جالب است که شما در همين متن بار ديگر بر واژگان کليدی خودتان دست می گذاريد بی آن که خود بدانيد مدعی چنين اطلاعاتی خود را نموده ايد.
می نويسيد" بخشی از داستان های هزار و يک شب راوی مربوط به ارتباطاتش با عناصر اطلاعاتی، امنيتی و نظامی ست"
اين شخص خودش مدعی ست که يکی از چنان و چنين اعضای بوده است. دارد اعترافات خود را هم می کند. اما شما چگونه است که به عنوان يک زندانی سابق از کارکرد و عملکرد وزارت اطلاعات آگاهی داريد.( در متن بالا گپی جمله اتان وجود دارد)
سپس در سطور ديگر شما انگشت بر ديالوگ دو نفره ی صاحب منصب با شخص ديگری می گذاريد و انگشتتان هم بر اين است که چرا اين آن ديگری را پدر می خواند و اين آن ديگری را عمو و چرا کودک به آن يکی می گويد عمو!!
جناب مصداقی . بپذيريد اين سنت تربيتی غلط ما را ! اين متداول و مرسوم است وقتی دو دوست و دو همکار صميمی مدام در رفت و آمد و ارتباطات باشند آن ديگری که جوان تر است به آن ديگری که مسن تر است لقب پدری می دهد و والدين هم به کودک بيچاره می آموزند که هر مردی از سر لطف و مهربانی در آمد و در گذر راه بابا بود پس عموست! خاصه اما اگر از نوع اسلامی اش باشد! باری اين تربيت و رسمی نا درست است و بهتر است آن را به امور آموزش و پرورش بسپاريد تا از عهده ی اين معظل برآيند! اين انگشت گذاشتن بر سخيفه نمودن و عمل يک پژوهشگر نيست.
اما حقيقتا اين نکته ی قابل ارزيابی شما به عنوان منتقد و پژوهشگر برای نقد غلط يا درست اين روايت ها است؟
از فحوای متن نوشتارتان که چنين بر می آيد !
از بخش آمارگيرهايتان می گذرم. زيرا معتقدم تا سرشماری نهايی ، من و امثال من بايد به مرگ اين حکومت چشم و دل خوش کنيم تا آمار نهايی را در دست بگيريم. ما در داخل صداهای خفته بسيار داريم.
اما به يک نکته ديگر در متن شما اشاره می کنم و بعد اين حديث مفضل را می بندم.
اساسا در کليه نوشتارهای شما در خصوص زندان و شکنجه تنها شکنجه تجاوز ذهنتان را می لرزاند و ديگر شکنجه ها يا مخفوف تر و وحشت ناکتر نيستند و يا اساسا ذهن شما را مملو و سرگرم خود نمی کند؟
من از شما می پرسم چرا؟ چرا شما فقط حساسيت ويژه اتان روی بخشی از شکنجه و آن هم تجاوز جنسی به زندانی است؟
آيا تصور نمی کنيد با الگوی ذهنيت اتورتيه مذهبی شما که با تابوها سر و کار دارد پيوندی می گيرد؟
از من بپذيريد جناب آقای مصداقی که شکنجه تجاوز در حين عمل فقط يک شوک بزرگ روانی ست .عارضه ی آن اما تا پايان عمر و در دقايق ويژه ايی از زندگی و تجارب ديگر زندانی همواره باقيست. هم چنان که آثار سوختگی و يا جراحات باقيمانده از شکنجه. در عمل هر دو يکی ست . فرقش فقط تداوم و پی در پی بودن عارضه است. از اين روست که می بينيم بسياری از زندانی جان بدر برده و آزاد شده پس از عبور و گذر سال ها هرگاه در ذهن خويش( به هر علت و معلولی ) به گذشته بازميگ ردند درد روحی و روانيش را در خود حس می کنند. اين درد بيان کردنی هست و شنونده يا شنوندگان آن را می شنوند اما شخص مزبور آن را مجددا در خود حس می کند. به اين حالت در بهترين شکلش که توامان با دردهای بی علت جسمی است می گويند "زُوماتيست". در بدترين حالتش می شود می شود: پُست دِراما! اين حالتی ست که فرد مزبور بازگشت سريع و نامنقطعی در ذهن خود به گذشته دارد و با افسرده گی ناشی از پيامدها بار ديگر به مرور آن در درون و برون خويش می پردازد.۱
باری...بر اين باورم که برخوردها و رويکردهايی از قبيل رويکردها و کنش شما ما را به هيچ سمت و سويی نخواهد برد جز دسته پروری و گروه نمايی و نخبه زدگی. جز جنجال های مطبوعاتی و رسانه ايی و عاقبت هم هيزم بردن بر خيمه ی آتشی که دشمن مشترک ما آن را هيمه کرده است.
اکنون فقط پرسيدم، بی آن که به توهين و ارعاب و ناسزا و تهمت و انزجار پرداخته باشم و از ادبياتی برخوردار شوم که نه در شان من است و نه قلمم.
باری ... اما لاجرم می نويسم که: ادبيات موجود در متون شما مناسبتی با ادبيات يک پژوهشگر و يا منتقد عرصه های سياسی و اجتماعی ندارد.


کتايون آذرلی ۱۸.۶.۲۰۱۲
http://news.gooya.com/politics/archives/2012/07/143359.php
http://news.gooya.com/politics/archives/2012/07/143667.php


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016