سه شنبه 2 اسفند 1390   صفحه اول | درباره ما | گویا


گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


بخوانید!
پرخواننده ترین ها

شاه: آماده ساز انقلاب اسلامی (بخش دوم)، اکبر گنجی

اکبر گنجی
یکی از طرح های آیت الله شریعتمداری، اقدام به تأسیس " دارالتبلیغ اسلامی" در دوران نهضت اعتراضی اوائل دهه ی 1340 به رهبری آیت اللله خمنینی بود. رابطه ی آیت الله خمینی و آیت الله شریعتمداری بر سر تأسیس این موسسه به شدت تیره شد. روحانیت انقلابی به شدت مخالف این موسسه بود و آن را کار شاه - یا حداقل به موافقت شاه - قلمداد می کرد. آیت الله خمینی و طرفدارانش مدعی بودند که طرح چنین موضوعی در آن شرایط، انحراف از مبارزه است

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ویژه خبرنامه گویا

بیستم: ارتباط با مراجع تقلید و روحانیت: حاج شیخ عبدالکریم حائری در نوروز 1301 وارد شهر قم شد و بدین ترتیب، مرکزیت دینی یافتن این شهر آغاز گردید. در سال 1304، دولت طرحی برای حل مسائل ایرانیان مقیم عراق تهیه کرده بود. بند اول این طرح به شرح زیر بود:

"ترغیب آقایان حجج اسلامیه به تبدیل محل مراجع تقلید از عتبات عالیات به حضرت معصومه ی قم یا مشهد مقدس"[37].

با این حال تا وفات آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی مرجعیت شیعیان با ایشان بود که در عراق اقامت داشت. پس از درگذشت او در سال 1325 ، آیت الله حاج آقا حسین قمی به مدت 95 روز زنده بود و طرفدارانش کوشیدند تا ایشان مقام مرجعیت را در دست گیرد که با درگذشت او این مسأله منتفی شد. با درگذشت آیت الله قمی، به مرور مسأله ی مرجعیت آیت الله بروجردی مطرح شد. البته تا زمانی که حاج عبدالکریم حائری زنده بود، مهمترین مجهتد داخل ایران به شمار می رفت(وفات 1315 خورشیدی). حاج عبدالکریم حائری در سیاست دخالت نمی کرد و معمولاً در برابر تجددگرایی آمرانه ی رضاشاه سکوت می نمود. تا این که در سال 1314 رضاشاه کشف حجاب اجباری را به اجرا نهاد. آیت الله حائری طی نامه ای به رضاشاه نوشت:

"پیشگاه مبارک اعلی حضرت همایونی...عرض می شود، بنده با این که تاکنون در هیچ کاری دخالت نداشتم، اکنون می شنوم اقدام به کارهایی می شود که مخالفت صریح با طریقه ی جعفریه و قانون اسلام دارد که دیگر خودداری و تحمل برایم مشکل است. الاحقر عبدالکریم حائری"[38].

در جای دیگری درباره ی بیگانه هراسی رضاشاه و محمد رضا شاه پهلوی توضیح داده ایم. رضاشاه به شدت نسبت به تحقیر ایرانیان توسط بیگانگان حساس بود. به هیچ وجه حاضر نبود که آنها مردم ایران را نامتمدن و وحشی قلمداد کنند. پروژه ی همشکل کردن لباس ایرانیان- همانند غربیان- بیش از هر چیز ناشی از این متغیر بود، وگرنه او اعتقادی به این امر- خصوصاٌ کشف حجاب زنان- نداشت. اگر تمسخر بیگانگان نبود، هرگز دست به چنان کاری نمی زد و مرگ را بر آن نوع زندگی ترجیح می داد. در یادداشت های علم در این خصوص آمده است:

"سر شام رفتم. صحبت های مختلف شد، ولی دو قسمت بسیار مهم پیش آمد. یکی صحبت 17 دی و آزادی بانوان که علیا حضرت ملکه ی پهلوی تعریف کردند روزی که رضا شاه مرا از اندرون برداشتند و بدون حجاب با خود به دانشسرای عالی بردند ، در بین راه در اتومبیل به من گفتند: من امروز مرگ را بر این زندگی ترجیح می دادم که زنم را سر برهنه پیش اغیار ببرم، ولی چه کنم کاری است که برای کشور لازم است وگرنه ما را وحشی و عقب افتاده می دانند"[39].

عیسی صدیق نیز این داستان را بازگو کرده که رضاشاه احساس می کرد که لباس اروپایی ممکن است سبب "عقده ی حقارت" در ایرانیان گردد. "عقده ی حقارت" مهمترین متغیر در تصمیم گری اجباری او بود. گمان می کرد که با تغییر لباس ایرانیان، دیگر غربیان نمی توانند خود را "برتر" از ایرانیان قلمداد کنند. در هفدهم تیر 1314- یعنی روز صدور فرمان برسر گذاردن کلاه اروپایی- به نمایندگان مجلس گفت:

"کلاه جدید ربطی به مذهب ندارد، اما با ملیت سر و کار دارد. سابقاً کسانی که آن را سر می گذاشتند فکر می کردند که این سرپوش به آن ها نسبت به کسانی که آن را به سر ندارند برتری می بخشد. ما نمی خواهیم دیگران فکر کنند که به خاطر یک تفاوت کوچک در سرپوش بر ما برتری دارند"[40].

در ملاقات خصوصی به نخست وزیر پیشینش- هدایت- گفت که قصدش از این کار این است که ایرانیان هم مانند غربیان باشند تا کسی آنها را مسخره نکند. هدایت می گوید در آن لحظه به ذهنم خطور کرد که آنچه باعث تمسخر ما می شود، باورها و دیدگاه های ماست، نه پوششی که بر سر می نهیم[41].

پس از تبعید رضاشاه، آیت الله کاشانی در 17 مهر 1320 نامه ای به فروغی- نخست وزیر- نوشت و نسبت به اقدامات رضاشاه در از بین بردن مدارس دینی و کشف حجاب اجباری اعتراض کرد. فروغی در پاسخ او نوشت: "در باب رفتار مأمورین با نسوان دستور داده شده است که متعرض نباشند"[42].

در سال 1322، آیت الله حاج آقا حسین قمی به ایران آمد. نامه ای به سهیلی- نخست وزیر وقت- نوشت که از جمله مطالبات آن، لغو کشف حجاب اجباری بود. نامه ی او در هیأت وزیران طرح شد و خواسته او به تصویب رسید. نخست وزیر به او این گونه پاسخ داد:

"حضرت آیت الله قمی: در جواب تلگرافی که از مشهد مقدس مخابره فرموده بودید، محترماً زحمت می دهد. تلگراف در هیئت وزیران مطرح و تصویب دولت به شرح زیر اشعار می شود: 1- آنچه راجع به حجاب زنان تذکر فرموده اند، دولت عملاً این نظریه را تأمین نموده است و دستور داده شده که متعرض نشوند. 2- در موضوع ارجاع موقوفات خاصه ی اوقاف مدارس دینیه به مصارف مقرره ی آن از چند ماه قبل دولت تصمیم گرفته است که بر طبق قانون اوقاف و مفاد وقفنامه ها عمل آید و ترتیب این کار هم داده شده و این تصمیم دولت نیز تعقیب خواهد شد. 3- در باب تدریس شرعیات و عمل به آداب دینی برنامه های آموزشی با نظر یک نفر مجتهد جامع الشرایط ، چنانچه در قانون شورای عالی فرهنگ قید شده، منظور خواهد شد و راجع به مدارسی که عنوان مختلط دارند در اول ازمنه، مکان پسران از دختران تفکیک خواهند شد"[43].

در چنین شرایطی علی اکبر حکمی زاده کتاب اسرار هزارساله را در شهریور- مهر 1322 منتشر کرد. او که فرزند روحانی صاحب نامی بود(آیت الله حائری در بدو ورود به قم در منزل ایشان سکنی گزید)، از اصلاحات رضاشاه در این کتاب دفاع به عمل آورد و آنها را باعث "ضعف تقوا" به شمار نیاورد. بعد نوبت به کسروی رسید که شیعی گری را بهمن ماه همان سال منتشر کرد. آیت الله خمینی دست به کار شد و به سرعت در کشف الاسرار به انتقادهای حکمی زاده پاسخ گفت. روابط جدید روحاینت و دولت،صدای معترضانی را در آورد. کسروی در اواخر سال 1323 نوشت:

"راست است می بینیم دولت های ما با ملایان نیک ساخته اند. در این سه سال دیدیم که چه پشتیبانی ها به ملایان می نمایند و چه نقشه هایی برای چیره گردانیدن آن ها می کشند. دیدیم هنگامی که حاجی آقا حسین قمی از نجف آهنگ ایران کرد، رادیوی ایران تا مرز عراق به پیشواز او رفت و تو گفتی قهرمان لنین گراد را به ایران می آورد. راه پیمایی او را گام به گام آگاهی داد. دیدیم که دولت به او رسمیتی داد، رسمیتی که ما تاکنون معنایش را نفهمیده ایم و پیشنهادهای او را درباره ی چادر و چاقچور به رسمیت پذیرفت و پاسخ رسمی داد. دیدیم که پسر آقای حاجی ابوالحسن[اصفهانی] برای گردش به ایران آمد و آقای ساعد نخست وزیر آن زمان به همه ی فرمانداران و استانداران دستور فرستاد که پذیرایی های بسیار با شکوه از او کنند که رونویس نامه ها در دست ماست. دیدیم در این سه سال رادیوی ایران یک دستگاه ملایی گردید که کم کم روشان باز شد و پارسال و امسال روضه هم خواندند. اگر جلوگیری نشود هر آینه سال آینده نوحه نیز خواهند خواند. و خانواده ها باید در پیرامون رادیو دایره پدید آورند و به هوای آن سینه کوبند و ترجیع های نوحه را خوانند"[44].

گویی حکمی زاده و کسروی شاهد "رضاشاه زدایی" شده بودند. اما خوب یا بد، روابط محمد رضاشاه پهلوی با روحانیت- اگر چه از مراحل گوناگونی گذر کرد- مانند روابط دوران پایانی سلطنت رضاشاه نبود. شاه با مراجع تقلید رابطه داشت. آیت الله حاج عبدالکریم حائری یزدی و آیت الله بروجردی در سیاست دخالت نمی کردند. اگر مسأله ای پیش می آمد که مراجع نظری داشتند، با واسطه نظر خود را به اطلاع شاه می رساندند. شاه پس از ماجرای ترور 15 بهمن 1327 از موقعیت پدید آمده استفاده کرد و با تشکیل مجلس موسسان بر اختیارات خود افزود. در این زمان شایع شده بود که شاه قصد دارد اصول مربوط به اسلام را تغییر دهد. محمد رضا پهلوی، منوچهر اقبال- وزیر کشور- و قائم الملک رفیع را جهت رفع سوء تفاهم و کسب موافقت ایشان به قم فرستاد. دکتر اقبال در جلسه ی 8 اردیبهشت 1328 مجلس پشت تریبون رفت و گزارش مذاکرات و رفع سوء تفاهم را به اطلاع نمایندگان مجلس رساند. در همان زمان چند تن از علما- از جمله آیت الله خمینی- طی نامه ای از آیت الله بروجردی در این خصوص سئوال کردند. آیت الله بروجردی در پاسخ خود توضیح داد که :"فرمان همایونی صادر شد، برای این که مبادا تغییراتی در مواد مربوط به امور دینیه داده شود". شاه هر چند وقت یک بار به قم رفته و با آیت الله بروجردی دیدار می کرد.

آیت الله سید محمد بهبهانی(فرزند آقا سید عبدالله بهبهانی، از رهبران انقلاب مشروطه)، یکی از فقیهانی بود که بهترین روابط را با شاه داشت. در کودتای 28 مرداد سال 1332، علیه مصدق و در کنار شاه بود. به همین دلیل دربار و رسانه ها بسیار او را حرمت می نهادند. در نهم اسفند 1331 که شاه می خواست کشور را ترک کند، آیت الله بهبهانی به اتفاق فرزندش- سید جعفر- در رأس گروهی از طلاب و بازاریان به دبار رفت، با شاه خصوصی دیدار کرد و او را از رفتن منصرف ساخت. آیت الله ابوالقاسم کاشانی- در تعارض شدید با مصدق- در همان روز نامه ای به شاه نوشت که آن هم در منتفی کردن سفر ثأثیر بسیار داشت. او خطاب به شاه نوشت:

"خبر مسافرت غیر مترقبه ی اعلحضرت همایون شاهنشاهی موجب شگفتی و نگرانی فوق العاده ی قاطبه ی اهالی پایتخت شده و هیأت رییسه ی مجلس شورای ملی، با استحضار آقایان به عرض می رساند که در موقع کنونی به هیچ وجه مصلحت و صواب نمی داند که اعلیحضرت همایونی مبادرت به مسافرت فرمایند، زیرا ممکن است در تمام کشور تأثیرات عمیق و نامطلوب حاصل نماید. به این لحاظ از پیشگاه همایونی استدعا می شود که قطعاً در این مورد، تجدید نظر فرموده و تصمیم به مسافرت را به موقع دیگری در سال آینده تبدیل فرمایند. رئیس مجلس شورای ملی، سید ابوالقاسم کاشانی".

آیت الله بهبهانی و آیت الله کاشانی در روز 28 مرداد در برپایی تظاهرات علیه مصدق نیز فعال بوده و افراد مرتبط با خود را به اعتراض کنندگان وصل کردند. پس از انجام کودتا شاه از رم پیامی به زاهدی ارسال کرد. در عین حال ، دو پیام دیگر برای آیت الله بروجردی و آیت الله محمد بهبهانی فرستاد. بهبهانی در پاسخ به پیام شاه نوشت:

"همه انتظار زیارت پادشاه محبوب معظم خود را دارند... با آمدن تو به ایران دین و امنیت در مملکت حفظ خواهد شد".

در همان دوران آیت الله محمد بهبهانی که قصد داشت به زیارت امام رضا رود، طی تلگرافی به شاه از او خواست:

"همان طور که نخست وزیر(سپهبد زاهدی) قول داده است، در تعطیل کارخانه های مشروب سازی و ممنوعیت فروش مشروبات الکی اقدام گردد".

شاه در پاسخ خود،از او خواست که از امام رضا بخواهد تا وی بتواند کشور را اداره کند و در رفع نیازهای محرومان بکوشد. در مورد مشروبات الکلی توضیح داد که به دولت دستور داده لایحه ی قانونی به مجلس برند.

آیت الله بهبهانی رابطه ی ویژه ای با آیت الله بروجردی داشت. مراجع نجف و قم کارهایشان با شاه را از طریق وی انجام می دادند. او در 20 آبان 1342- در 92 سالگی- درگذشت.

رابطه ی آیت الله شریعتمداری با شاه نیز رابطه ی خوبی بود. پس از فروپاشی حکومت پیشه وری، شاه به آذربایجان سفر کرد و با تعدادی از روحانیون دیدار نمود. آیت الله شریعتمداری که در آن دوران در مدرسه ی طالبیه ی تبریز اقامت داشت ، در 6 خرداد 1326 در مجلس شاه حاضر شد و طی نطقی گفت:

"اعلیحضرتا، طلاب علوم دینی فقط انتظار و تقاضا دارند که تناسب مقام خدمتشان مورد توجه ملوکانه واقع شوند". گفته اند که علما آن مجلس را تحریم کرده بودند. به همین دلیل آقای شریعتمداری به شاه می گوید:"بی نهایت متأسف و شرمنده هستیم و قهرا به آقایان هم دیر خبر رسیده که نتوانسته اند افتخار شرفیابی حاصل کنند"[45].

یکی از طرح های آیت الله شریعتمداری، اقدام به تأسیس "دارالتبلیغ اسلامی" در دوران نهضت اعتراضی اوائل دهه ی 1340 به رهبری آیت اللله خمنینی بود. رابطه ی آیت الله خمینی و آیت الله شریعتمداری بر سر تأسیس این موسسه به شدت تیره شد. روحانیت انقلابی به شدت مخالف این موسسه بود و آن را کار شاه - یا حداقل به موافقت شاه - قلمداد می کرد.آیت الله خمینی و طرفدارانش مدعی بودند که طرح چنین موضوعی در آن شرایط، انحراف از مبارزه است. کلنگ این موسسه در 11 اردیبهشت 1343 زده شد و در 15 مهر 1344 آغاز به کار کرد. مراسم افتتاحیه با سخنرانی آیت الله شریعتمداری ، صدر بلاغی و امام موسی صدر برگزار شد. با تمامی تبلیغاتی که آیت الله خمینی و طرفدارانش علیه آیت الله شریعتمداری و بنیادش به راه انداختند، در این موسسه افراد زیر درس می دادند که چند تن از آنان در جمهوری اسلامی به مقام مرجعیت دینی دست یافتند:

آیت الله جعفر سبحانی: اصول عقاید، تفسیر قرآن.

آیت الله مکارم شیرازی: اخلاق، بررسی ادیان.

آیت الله سید موسی شبیری: درایه و حدیث.

آیت الله مطهری : فلسفه.

صدر بلاغی: تاریخ اسلام، فن خطابه.

دوانی: تراجم و احوال، فن نویسندگی.

آیت الله شریعتمداری با مشی انقلابی آیت الله خمینی مخالف بود. به دنبال انقلاب نبود، بلکه خواستار اصلاحات در چارچوب رژیم موجود بود. مطابق یکی از شنودهای ساواک ، یکی از اعضای دفتر آیت الله شریعتمداری از سوی وی در تاریخ 29/1/1357 با آیت الله قاضی طباطبایی تلفنی گفت و گو کرده است. عضو دفتر به آقای قاضی می گوید:

"آقای خمینی حرفهایش طوری نیست که توی بشقاب بگذارد و جلوی کسی بگیرد. آنها- یعنی آقای خمینی- دنبال تغییر رژیم می گردند، آن هم عملی نیست، اگر چند هزار نفری هم در اجرای منویات ایشان بمیرند، منویات ایشان عملی نخواهد شد و اگر منویات آقای شریعتمداری اجرا شود، خون ریزی نمی شود و سی نفر هم کشته نمی شود. منویات آقای شریعتمداری جنبه ی اصلاح دارد و افکار عمومی چه در داخل و چه بین المللی آن را قبول دارند...از اینها کاری ساخته نمی شود، ولی اعلامیه هایی که آقا[یعنی شریعتمداری] صادر می کند، هیچ گونه اهانتی نه به اعلی حضرت و نه به قانون است و تغییر حکومت هم نمی خواهد"[46].

هوشنگ نهاوندی گفته است که از طرف شاه در یک سال آخر سلطنت او به طور مداوم با آیت الله شریعتمداری دیدار کرده و در واقع نقش واسطه ی میان طرفین را انجام می داده است. به عنوان نمونه آیت الله شریعتمداری در اولین ملاقات پیشنهاد می کند که شاه برای زیارت به قم بیاید و دیداری بین آن دو در حرم حضرت معصومه صورت گیرد و این آغازی برای آشتی ملی باشد[47]. در دیدار بعدی ، آیت الله شریعتمداری به پزشک بهایی شاه- سپهبد دکتر کریم ایادی- اشاره کرده و می گوید این حق شاه است که ایادی پزشک او باشد، ولی چرا شاه او را با خود را زیارت امام رضا برد؟ سپس به طور مبسوط به اقدامات اشرف پهلوی اعتراض می کند و از نهاوندی قول می گیرد که این نکات را به شاه بگوید. نهاوندی هم نظرات آیت الله را به شاه و فرح پهلوی اطلاع می دهد[48]. در دیدار بعدی آیت الله شریعتمداری خواهان این می شود که شاه مطابق قانون اساسی سلطنت کند، نه حکومت. در ضمن وقت آن است که نخست وزیری را به سیاستمدار برجسته ای مانند علی امینی بسپارد[49].

داستان جشن هنر شیراز در سال 1356 برای رژیم شاه گران تمام شد و نیروهای مذهبی به خوبی از آن علیه رژیم شاه استفاده کردند. سال 1357 و اوج گرفتن اعتراض های مردمی بود. با توجه به سابقه ی سال گذشته چه می بایست کرد؟ نهاوندی می نویسد که در شهریور 1357 آیت الله شریعتمداری به او زنگ زد و پیشنهاد "دوراندیشانه ای" در این زمینه کرد که باعث "شگفتی" و "تحسین روشن بینی اش" شد. آیت الله شریعتمداری می گوید:

"به من گفته اند که قرار است تصمیمی برای جشن هنر شیراز گرفته شود. می دانید، من چیزی از این برنامه ها نمی دانم ولی قضیه ی پارسال تکان دهنده بود و غیر قابل تحمل. امیدوارم که حرفم را خوب بفهمید. ولی به اعلیحضرت یا هر کسی که به او مربوط می شود، بگویید که لغو برنامه ی جشن هنر شیراز اشتباه بزرگی است. تحول اوضاع چنان است که هر عقب نشینی یا امتیازدادنی، نشانی از ضعف تلقی خواهد شد. بنابراین از این به بعد، حکومت باید استحکام خود را نشان دهد و قدرت نمایی کند. آیا نخست وزیر از این چیزها آگاه است...با این حال شهبانو نباید به شیراز برود. برنامه ها را سبک کنند. چند برنامه ی سنگین و به ویژه ایرانی را حفظ کنند. محسن فروغی، وزیر فرهنگ که مرد محترمی است و یا شوهر خواهر اعلیحضرت[مهرداد پهبلد] بروند و دولت را نمایندگی کنند. جشنواره را کوتاه و خلاصه کنید، ولی مراقب باشید که لغوش نکنید"[50].

نهاوندی نظرات آیت الله شریعتمداری را به ملکه و نخست وزیر اطلاع می دهد. اما آنها در آن شرایط تصمیم به لغو جشن هنر شیراز می گیرند. بدین ترتیب، آیت الله شریعتمداری نه تنها به دنبال انقلاب و سرنگونی رژیم نبود، بلکه شاه را به ایستادگی در برابر مخالفان و عدم عقب نشینی دعوت می کرد. هدف او رعایت ظواهر شرعی و زمامداری شاه در چارچوب قانون اساسی بود. این دیدگاه ها و رقابت با آیت الله خمینی، سرنوشت ناگواری پس از انقلاب برای او رقم زد.

رابطه ی آیت الله خویی با شاه نیز هیچ گاه تنش زا نبود. اردشیر زاهدی در روزهای آخر طرحی تهیه کرده بود که شاه او را نخست وزیر سازد و وی مانند پدرش نظم و سازمان شاهنشاهی را باز گرداند. نهاوندی مدعی است که برای این طرح موافقت آیت الله خویی را هم گرفته بود.آیت الله خویی انگشتر عقیق سبز خود را برای زاهدی فرستاده و او آن را تقدیم شاه می کند. در 17 آبان 1357 ، فرح پهلوی به نجف به دیدار آیت الله خویی می رود. ادعا کرده اند که در این دیدار آیت الله خویی از شاه حمایت به عمل آورد. این عمل در اوج انقلاب، معنایی جز مقابله ی با آیت الله خمینی نداشت. آیت الله خمینی در 8 تیر 1360- یک روز پس از انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی توسط سازمان مجاهدین خلق- طی یک سخنرانی ، بدون ذکر نام ، این داستان و اهدای انگشتر توسط آیت الله خویی به شاه را ذکر کرد و گفت:

"یک شخص سرشناسی از این ها گفته بود که ایرانی ها دیوانه شده اند، یعنی در مقابل محمدرضا و ایستادگی در مقابل ظلم را با تعبیر دیوانگی، یکی از اشخاص سرشناس معرفی کرد… آن آقای سرشناس گفته بوده این از خریتشان بوده است [شهدای انقلاب]، آدم که نمی رود در خیابان روبروی مسلسل بایستد و همان آقای سرشناس پرونده اش از ساواک بیرون آمده و آن وقتی که جوانان ما در خیابان ها کشته می شدند، انگشتر برای سلامت محمدرضا فرستاده بود، یک دسته این طور که به قول حضرت امیر سلام الله علیه از این ها تعبیر می کند که این ها همشان علفشان است…در صدر اسلام از این اشخاص بودند و وقتی حضرت سیدالشهدا سلام الله علیه می خواستند مسافرت کنند به این سفر عظیم، بعضی از این ها نصیحت می کردند که برای چه؟ شما این جا هستید، مأمونید. وخلاصه بنشینید و بخورید و بخوابید"[51].

اگر آن چه آیت الله خمینی بازگو کرده مطابق با واقع باشد، حمایت آیت الله خویی از شاه و مخالفتش با انقلاب عمیق تر از اطلاعات مکتوب ماست.

بیست و یکم- برخی موارد اسلامی سازی: رژیم شاه اقدامات عدیده ای در جهت اسلامی سازی انجام می داد. برخی از موارد به شرح زیر است:

لایحه ی تدریس متون دینی در مدارس دولتی در سال 1321 به تصویب مجلس شورای ملی رسید. در سال 1325 آقای فلسفی- از سوی آیت الله بروجردی- به دیدار شاه می رود. فلسفی به شاه می گوید :آیت الله بروجردی گفته اند در کنار تعلیمات ابتدایی، تعلیمات دینی را هم بگنجانید. شاه نیز به شایگان- وزیر فرهنگ- دستور داد تا این مصوبه به اجرا در آید. هژیر در 10/4/ 1327 خطاب به دکتر اقبال نوشت:

"بنا به مذاکراتی که در موقع طرح برنامه ی دولت در باب تعلیم مسائل شرعیه و احکام امور دینی و اصول اخلاق در مدارس مملکت در مجلس شورای ملی به عمل آمد،لازم است به فوریت کمیسیونی مرکب از اشخاص بصیر و صالح دعوت شوند تا هرچه زودتر پروگرام مدارس مختلفه در هر درجه که باشند تجدید نظر نموده و منظور نمایندگان مجلس شورای ملی را تأمین نمایند".

در 30/4/1327، نخست وزیر، طی نامه ای خطاب به وزیر فرهنگ ، به افرادی اشاره کرد که باید برای این کار دعوت شوند:

"...اقتضا دارد از میان آقایان فلسفی ، راشد ، شهابی ، مشکوة ، شعرانی ، سحابی ، محمد تقی سبزواری ، مهندس بازرگان ، هر چند نفر را مصلحت می دانید دعوت فرمایید و این جانب را نیز از نتیجه مستحضر سازید".

بدین ترتیب دروس دینی برای مدارس دولتی تهیه و به صورت اجباری جزو آموزش قرار گرفت. بعدها، این کار به افرادی چون برقعی، باهنر، گلزاده ی غفوری و بهشتی محول گشت که آنها کتاب های دینی مدارس را تهیه می کردند.

در آذر ماه 1327، فلسفی مجدداً به نمایندگی از سوی آیت الله بروجردی به دیدار شاه می رود. فلسفی در خاطرات خود در این مورد گفته است:

"در پی تصمیم دولت مبنی بر تخریب مسجد مادر شاه و مطلع شدن آیت الله بروجردی و ارسال پیغامهای مکرر ایشان، دولت های وقت در جهت جلوگیری از این کار و بی پاسخ ماندن آنها، در آذر ماه 1327 معظم له برای اینجانب نامه ای مرقوم فرمودند که شاه را ملاقات کنم و ضمن بیان علاقمندی ایشان به حفظ موقعیت سلطنت، تأثیر سوء بی توجهی مقامات دولتی را نسبت به این امر- که به ضرر مقام سلطنت نیز هست و اثر نامطلوب خواهد گذاشت- بگویم. از دفتر مخصوص وقت ملاقات گرفتم و پیام آیت الله بروجردی را به شاه گفتم. او نیز به دولت دستور داد تخریب مسجد توقیف شود و آن را در اختیار معظم له قرار دهند. به دنبال این امر مسجد ارک کنونی در همان محوطه بنا گردید"[52].

پس از کودتای 28 مرداد 1332، به خاطر نگرانی از فعالیت های حزب توده، رژیم شاه دستور اجرای اجباری اقامه ی نماز در دبستان ها و مدارس دولتی را صادر کرد.

شاه در سال 1344 کلنگ آغاز ساختن مسجد دانشگاه تهران را به زمین زد.

مرتضی مطهری، بهشتی و مفتح، هر سه از شاگردان آیت الله خمینی- در دانشکده ی الهیات دانشگاه تهران حضور داشتند. ناطق نوری و مهدی کروبی- از شاگردان و یاران آیت الله خمینی- در همین دانشکده ی الهیات درس خواندند. بدین ترتیب، شاه دانشکده ی دینی ای به راه انداخته بود که شاگردان مشهور آیت الله خمینی ، استاد و دانشجوی آن بودند.

این لیست را می توان به همین نحو ادامه داد. شراب فروشی ها در ایام محرم و رمضان تعطیل می گردید. رادیو و تلویزیون در ایام مذهبی با تعطیل کردن برنامه های عادی ، اقدام به پخش برنامه های دینی می کردند.

وقتی در سال 1344 محمد همایون، مرتضی مطهری ، ناصر میناچی و عبدالحسین علی آبادی(دادستان دیوان عالی کشور) به عنوان اعضای موسس درخواست تأسیس حسینیه ی ارشاد را ارائه کردند، شهربانی کل کشور، ساواک و دیگر نهادها با تأسیس آن موافقت نمودند. این نهاد بعدها به مرکز ترویج افکار علی شریعتی تبدیل شد. شریعتی استاد دانشگاه مشهد بود. چند سال در حسینیه ی ارشاد، اسلامی را بر می ساخت و می آموخت، که اسلام راهگشای انقلاب بود. بی جهت نبود که او را "معلم انقلاب" می نامیدند. شریعتی تا جایی تحمل شد. اما فشار بی امان مراجع تقلید(آیت الله احمد خوانساری ، آیت الله میلانی ، و...) برای تعطیل کردن سخنرانی ها و درس های شریعتی از یک سو، و رسیدن شاه به این مدعا که اسلامی که شریعتی بر می سازد، چیزی جز "مارکسیسم اسلامی" نیست، از سوی دیگر، باعث تعطیلی حسینیه ی ارشاد شد. می گویند، شاه گفته بود: اغلب مارکسیست های اسلامی سر نخ شان از همان حسینیه ی ارشاد سرچشمه می گیرد[53]. شاه جداً به این نظر رسیده بود که ریشه ی مارکسیسم اسلامی به حسینیه ی ارشاد باز می گردد[54]. نصیری- رئیس ساواک- در گزارش جدیدی به شاه می نویسد که پس از تعطیلی حسینیه ی ارشاد، بازداشت تعدادی از عناصر نامطلوب، نابودی بخشی از جزوات مضره؛ اینک فرصت برای بازگشایی این موسسه با ترکیبی تازه مهیا شده است. شاه پاسخ می دهد:

"باید تمام این اشخاص را شدیداً تنبیه کنید؛ زیرا خیانت بزرگی به کشور کرده اند. به علاوه شما نیستید که در مورد افتتاح و یا عدم افتتاح تصمیم بگیرید. لازم است موضوع را دقیقاً پیگیری و نتیجه را بعداً گزارش دهید"[55].

بیست و دوم- مبارزه ی با بهائیت، بهانه ای برای دور کردن از سیاست: در فروردین ماه 1321، "انجمن تبلیغات اسلامی" توسط عطاء الله شهاب پور و حشمت الله دولتشاهی تأسیس شد. مدیران اصلی و بعدی این انجمن افراد زیر بودند: شیخ محمود تولایی مشهور به حلبی، سید رضا آل رسول، سید محمد حسین عصار، سید حسین سجادی و غلامحسین حاج محمد تقی تاجر. مطابق اساسنامه ی انجمن، "هر نوع فعالیت سیاسی در داخل آن ممنوع بود".

مطابق یکی از اسناد ساواک- متعلق به 10/10/1349- "این انجمن یک سازمان سیاسی نیست و دولت نیز آن را تأیید نموده و شاهنشاه آریامهر هم از تشکیل آن ابراز رضایت فرموده اند"[56]. کار اصلی انجمن مبارزه ی با بهائیت بود و به همین دلیل به انجمن ضد بهائیت هم مشهور بودند. در 27/8/1351، مقدم- مدیرکل اداره ی سوم ساواک- طی دستورالعملی می نویسد:

"درباره ی انجمن تبلیغات اسلامی. مسئول انجمن تبلیغات اسلامی در مرکز به منظور مبارزه ی علمی و منطقی با بهائیان تقاضا نموده است ساواک در این زمینه مساعدت های لازم به عمل آورد. با اعلام خواسته ی مسئول انجمن مزبور، خواهشمند است ضمن تماس با عوامل یاد شده در منطقه به آنها تفهیم گردد که اقدامات آنها نباید جنبه ی تحریک و اخلالگری داشته باشد"[57].

انجمن خیریه حجتیه در سال 1332 توسط شیخ محمود حلبی(1376- 1280) تأسیس شد. او در حوزه ی مشهد فقه و اصول و فلسفه خوانده بود. در سال 1328 در رادیو مشهد سخنرانی های دینی ایراد می کرد که بعدها به صورت کتاب منتشر شد. بعدها از فلسفه دست کشید و علیه صوفیه هم به فعالیت پرداخت. ضدیت با بهائیت و تبلیغ امام زمان کار اصلی آنان بود. به گفته ی طاهر احمدزاده، حلبی گفته بود که امروز امام زمان جز مبارزه ی با بهاییان انتظار خدمت دیگری از ما ندارد. انجمن حجتیه به روش های گوناگون و با استفاده ی از ابزارهای متفاوت اسلام و تشیع را تبلیغ می کرد. مهمترین و با شکوه ترین مراسم آنان، برگزاری مراسم جنش نیمه ی شعبان بود.

انجمن حجتیه در سراسر کشور فعالانه اسلام را تبلیغ می کرد. رهبری آن، با رژیم شاه هماهنگ بود و اسلام نوع آیت الله خمینی را رد می کرد. به عنوان مثال، در آبان ماه 1350، ساواک درباره ی سفر آقای حلبی به بندرعباس و مذاکرات آنها نوشته بود:

"موضوع : حاجی آقا حلبی، رهبر انجمن های ضد بهایی. اخیراً حاجی آقا حلبی ، رهبر انجمن های 140 گانه ی سراسر مملکتی به منظور توسعه و تعمیم انجمن مزبور در این استان به بندرعباس آمده و عده ای از اعضای انجمن کرمان، سیرجان و رفسنجان برای دیدن ایشان به بندرعباس وارد شده اند. حاجی محمد زمانیان سرپرست انجمن کرمان ضمن بحث کلی به آقای حلبی گفتند: در رفسنجان حدود 25 نفر دستگیر شده اند که عده ای از آنها وابسته به انجمن بوده اند. اصولاً گفته شده در رفسنجان بیشتر رویه ی آیت الله خمینی پیروی می شود و این دستگیری به دنبال آتش زدن سینما و اتومبیل رئیس پلیس صورت گرفته و رهبر انجمن رفسنجان به اطلاعات شهربانی فراخوانده شده و ایشان گفته اند: اینها از مدت ها قبل با ما ایاب و ذهاب نداشتند و طبق تعهدی که داده اند، مسئول کارهای انجام شده ی خودشان هستند. آقای حلبی از این رویه به شدت ناراحت شده و افزوده : ما را ساواک می شناسد و هدف ما را می داند و به طور کلی ما باید از جنجال های سیاسی دور باشیم و از رویه ی آیت الله خمینی و طرفداران کوتاه فکرش هم ابراز تأسف کنیم.

نظریه ی شنبه: آقای حلبی با هرگونه وابستگی سیاسی و فعالیت سوء انجمن مخالف است..."[58].

رئیس ساواک تهران پس از چند جلسه دیدار با آقای حلبی، به ریاست کل ساواک نوشته که وی به او گفته است که طی 18 سال فعالیت انجمن حجتیه در سراسر کشور، تحت رهبری او:

"با تمام قوا کوشش نموده که کوچکترین مسأله ی سیاسی در جلسات مطرح نشود حتی به علت این که به روحیه ی جنجالی روحانیون و وعاظ آشنایی دارد، اجازه ی ورود یک نفر از روحانیون را به جلسات، و دخالت آنان را در این زمینه نداده است. مشارالیه اضافه نمود که انجمن تاکنون خدمات زیادی به دستگاه نموده؛ حتی قبل از برگزاری جشن های 2500 ساله که بهاییان قصد کسب امتیاز جهت شناسایی خود را داشته اند، اقدامات موثری به عمل آورده که به طور حتم به شرف عرض رسیده است؛ زیرا تیمسار اویسی فرمانده ی کل ژاندارمری وقت در جریان بوده اند و ادامه داد: چنانچه دستگاه مصلحت نداند که این انجمن به کار خود ادامه دهد به فعالیتش خاتمه داده، ولی مراتب را به شرف عرض همایونی خواهد رسانید، ضمن این که مذاکرات لازم در مورد مراقبت از جلسات به منظور جلوگیری از نفوذ احتمالی افراد خرابکار و برانداز انجام شده، اقدامات مراقبتی نیز به عمل آمده و به منابع مربوطه آموزش لازم در این زمینه داده شده است. بدیهی است هرگونه خبر واصله به موقع به عرض خواهد رسید"[59].

به گفته ی محمد رضا حکیمی، شیخ محمود حلبی در ماه های اول انقلاب مدعی بود که توده ای ها ، رهبران مذهبی را گول زده و جلو انداخته اند تا شاه را سرنگون سازند و خود رهبری کشور را در دست گیرند. اما پس از کشتار 17 شهریور 1357، گویی نظر او تغییر کرده بود. پس از پیروزی انقلاب، در اول فروردین 1358، آقای حلبی با صدور بیانیه ای خواستار شرکت در رفراندوم جمهوری اسلامی شد. سپس، انجمن حجتیه طی اصلاحیه ای خواهان اضافه شدن اصل ولایت فقیه به پیش نویس قانون اساسی شد. در آذر 1358 اقای حلبی قانون اساسی مصوب جمهوری اسلامی را تأیید کرد. آیت الله خمینی در دوران پس از انقلاب، چندین بار به انجمن حجتیه به طور علنی تاخت. اعلام مواضع مکرر آنان درباره ی باور به ولایت فقیه و تبعیت از آن سود نبخشید و انجمن حجیتیه رسماً در سال 1362 تعطیل شد.

فعالیت تشکیلاتی و گسترده ی این گروه در سراسر ایران و اسلامی که تبلیغ می کرد، مورد تأیید شاه بود. در نیمه ی شعبان 1355 نمایشگاه کتابی درباره ی امام زمان برگزار کرد که مورد بازدید و تأیید مکتوب مطهری، بهشتی، مهدی بازرگان، یحیی نوری، محمود عنایت و محیط طباطبایی قرار گرفت.

نحوه ی مواجهه ی شاه با بهائیان به گونه ای متعارض بود. از یک سو به مخالفان جدی بهاییان فرصت فعالیت علیه آنان می داد، و از سوی دیگر متهم بود که بهاییان را به سمت های بالا منصوب کرده است. در تخریب مرکز بهاییان، روحانیت- خصوصاً آقای فلسفی- نقش فعال داشت. در مراسم تخریب مرکز بهاییان، سپهبد باتمانقلیج- رئیس ستاد ارتش- و فرماندار نظامی تهران شرکت داشتند که این امر بدون اجازه و دستور مستقیم شاه امکان پذیر نبود. پس از این واقعه، آیت الله محمد طباطبایی، در اردیبهشت 1334، طی تلگرافی این عمل را به آیت الله بروجردی و شاه تبریک گفته و ارتش ایران را "ارتش اسلام" به شمار آورد.

اما از سوی دیگر، شاه از طرف نیروهای مذهبی- خصوصاً مذهبیون انقلابی- متهم بود که نخست وزیر بهایی- هویدا- و وزیرانی بهایی (اسدالله صنیعی وزیر جنگ ، روحانی وزیر آب و برق، فرخ رو پارسا وزیر آموزش و پرورش) و مشاوری بهایی(دکتر عبدالکریم ایادی) در دربار دارد[60]. شاه در پاسخ آیت الله شریعتمداری به بهابیی بودن ایادی، او را خداناباور قلمداد کرده بود، نه بهایی. توجه به یک نکته ضروری است. ما نه کسی را به بهایی بودن متهم می سازیم، نه بهایی بودن را جرم و بدین ترتیب لازم به مجازات می شماریم. بهاییان نیز همچون همه ی افراد دارای حقوق شهروندی هستند و سرکوب برنامه ریزی شده ی آنان، باید به شدت محکوم گردد.

پس از تعطیل کردن تشکیلات عظیم و گسترده ی انجمن حجتیه در سال 1362، آیت الله خمینی در جلسه ای خصوصی آن کنش را بی فایده خواند، برای این که انجمن خود را "تعطیل" کرده بود، نه "منحل". در جنگ بر سر منابع کمیاب قدرت/ثروت/معرفت/منزلت در جمهوری اسلامی، همیشه موضوع انجمن حجتیه حاضر بوده است. در زمانی که آیت الله خامنه ای رئیس جمهور بود، از سوی مخالفان متهم می شد که دفتر رئیس جمهور در اختیار حجتیه ای ها قرار دارد. در اوائل دهه ی هشتاد، برخی از اصلاح طلبان(چپ های مذهبی سابق) نفوذ انجمن حجتیه در برخی از ارکان نظام را مطرح ساختند. وقتی محمود احمدی نژاد در سال 1384 رئیس جمهور شد، آیت الله توسلی- از اعضای دفتر آیت الله خمینی- گفت:

"شاه به انجمن حجتیه آزادی داده بود تا عده ای به مسأله ی حضرت بقیة الله(ع) مشغول شوند و در مقابل نهضت امام بایستند. مسلماً افرادی با تفکر انجمن حجتیه در حال دخالت در امور هستند و در بعضی جاها نفوذ کرده اند"[61].

در مهرماه سال 1389 وزیر اطلاعات از خطر نفوذ انجمن حجتیه سخن گفت. در آبان ماه 1389، عماد افروغ - با اشاره به اطرافیان احمدی نژاد- از زنده شدن انجمن حجتیه یاد کرد. در آخرین مورد، سایت بنیاد تاریخ پژوهی که به سید حمید روحانی تعلق دارد، سخنان وی را به مناسبت دهه ی فجر 1390 منتشر کرده که سراسر انتقاد و بدگویی از احمدی نژاد است که "با بست ‌نشينی در منزل و فتنه‌آفرينی به مقام رهبری از پشت خنجر زدند...اين به اصطلاح خودی ‌ها هستند كه از روی خودپرستی‌ها، جاه‌طلبی‌ها و پليدی های روحی راه ظهور آن حضرت را سد كرده‌اند...از اين سو دم از امام زمان می ‌زنند و از آن سو به نايب امام از پشت خنجر می ‌زنند، با دشمنان اسلام در پشت پرده به مذاكره می ‌نشينند". اما نکته ی کلیدی مدعای او این است:

"انجمن حجتيه كه اكنون در دفتر رياست جمهوری جاخوش كرده است با تز شيطانی "بايد فساد را گسترش داد تا امام زمان ظهور كند" اختلاس، رشوه و دستبرد به بيت‌المال و فساد اخلاقی و اقتصادی را هرچه شديدتر گسترش می ‌دهد و گرانی و تورم و هرج و مرج اقتصادی را دامن می ‌زند تا نظام جمهوری اسلامی را به چالش بكشد و توده‌ها را ضد اين نظام بشوراند تا زمينه برای ظهور امام زمانشان (امريكا ـ انگليس) فراهم شود"[62].

شاه هرگز گمان نمی کرد که امکان فعالیت دادن به انجمن حجتیه، چه پیامدهایی می تواند داشته باشد. اما وقتی نهادی گشوده شد و بسط یافت، به مرور زمان، امکانات بالقوه ی خود را به فعلیت خواهد رساند. انجمن حجتیه ، نهاد مهمی بود که جوان های بسیاری را جذب خود کرد و آنها را با اسلام آشنا ساخت. اگر چه با سیاست کاری نداشت و "ضدیت با بهائیت" و "ظهور امام زمان"را وعده می داد ، اما وقتی امام زمان نایبی زمینی یافت ، آیت الله خمینی مصداق آن شد. بسیاری از اعضای انجمن و آموزش دیدگان در آن موسسه، به جمهوری اسلامی پیوستند و چهره های مشهور بسیاری وجود دارند که در آن موسسه با اسلام آشنا شدند. بررسی "پیامدهای ناخواسته ی عمل"، یکی از مهمترین وظایف جامعه شناسان است.

بیست و سوم- قلمرو عمومی و قلمرو خصوصی: سکولاریسم به معنای تفکیک نهاد دین از نهاد دولت "شرط لازم" نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر است. برخی اما مدعای ستبر و بلادلیل دیگری را مطرح ساخته و از آن دفاع می کنند. مدعای آنان این است که دین به هیچ وجه نباید در قلمرو عمومی حضور داشته باشد و محدوده ی آن، حوزه ی خصوصی/شخصی است. به توضیح مبسوطی که در جای دیگری آورده ایم، این مدعا، "ناممکن" و "نامطلوب" است[63]. دین مانند زیرشلواری(پیرجامه یا لباس اندرونی) نیست که وقتی از خانه برون می آئیم، آن را در آورده، بر جالباسی آویزان کرده، و با لباس بیرونی وارد قلمرو عمومی می شویم. دینداری یا ایمان، سراپای مومن را فرا می گیرد، او هرجا که رود، دین و ایمانش همراه اوست. باورهای دینی از این جهت با دیگر اعتقادات آدمیان تفاوتی ندارند. مگر می توان به فرد آته ایست یا ماتریالیست گفت که این اعتقادات متعلق به حوزه ی خصوصی/شخصی- یعنی خانه- است؟ اما محل نزاع نوشتار کنونی این بحث نظری نیست. محل نزاع این است که شاه چگونه فکر و عمل می کرد؟

اگر چه او سلطانی مستبد و سکولار بود،اما از دین در قلمرو عمومی استفاده می کرد. استفاده ی شاه از اسلام و تشیع در قلمرو عمومی را اگر فقط و فقط به اعتقادات او تقلیل ندهیم، حداقل معلول دو علت بود.

الف- استفاده ی از دین در مقابل کمونیست ها که مبلغ مارکسیسم بلشویکی در ایران بودند.

دوم- برساختن نوعی روایت از اسلام که با اسلام ایدئولوژیک و انقلابی امثال آیت الله خمینی متفاوت بود. به تعبیر دیگر، "اسلام شاه"، رقیب "اسلام آیت الله خمینی" بود.

شاه در بهمن ماه 1349 اعلام کرد که قصد دارد "سپاه دین" درست کند:

"...بعید نیست که در آینده ما یک سپاه دین هم ایجاد کنیم تا اگر بین طلاب علوم دینی کسانی باید به خدمت نظام وظیفه بروند، این خدمت را انجام دهند..."[64].

سپس به سراغ فقیهان همراه رفتند تا طرح شاه را تأیید کنند. روزنامه ی اطلاعات در مطلبی تحت عنوان "روحانیان از تشکیل سپاه دین استقبال می کنند"، آورده بود:

"حضرت آیت الله حاج میرزا خلیل کمره ای از روحانیون تراز اول تهران، امروز در پاسخ خبرنگار اطلاعات گفت: در چند سال پیش که مصادف با ماه مبارک رمضان بود و قرآن آریامهر طبع و توزیع می گردید در جامعه ی روحانیت تهران این بحث به میان آمد که بردن این قرآن به شهرها و روستاها و مراکز پرجمعیت با تشریفات خاصی صورت گیرد و طلاب علوم دینی قرآن ها را به مناطق ببرند که طبعاً این کار با استقبال مأموران دولتی و مردم روبه رو می گردید و این توجه افکار عمومی را به مسأله ی مذهب به طور کامل جلب می کرد، در آن موقع نظر جامعه ی روحانیت به این ترتیب بود که پس از بردن قرآن به هر منطقه ، در آنجا حوزه ی تفهیم و خواندن قرآن تشکیل شود و فرد روحانی منطقه نیز عهده دار اجرای این امر شده و مسئول تحصیل و تکمیل فهم قرآن در آن منطقه به مردم باشد...این اقدامات نیکویی است که باید اجرا شود و بی تردید مردم از این طریق ارشاد شده و در رفاه به سر خواهند برد. آیت الله نوری گفت...این بسیار نیکوست که جوانان و طلاب علوم دینی موقعی که به سن خدمت وظیفه می رسند به عنوان سپاه مذهبی برای تبلیغ مذهب و گسترش دین به اقصی نقاط مملکت بروند"[65].

در بند هفتم توضیح داده شد که وقتی شاه در 24 مرداد 1350 فرمان تشکیل سپاه دین را صادر کرد، آیت الله خمینی در 21 آبان 1350 بیانیه ای تند علیه آن صادر کرد و این طرح را استعماری و با مقصود نابودی اسلام و روحانیت قلمداد کرد. اولین دوره ی اجرای این طرح در آبان 1351 با اعزام 29 تن دارای مدرک تحصیلی لیسانس آغاز شد. آیت الله خمینی مجدداً در پیام 20 فروردین 1352 به این طرح شاه حمله کرد و نوشت:

"ما در عصر حاضر با ضربات سنگین و روزافزون وارده ی بر اسلام و نابسامانی های ملت اسلام مواجه هستیم...آن روز که رضاخان با دستیاری اجانب روی کار آمد و مأموریت یافت که با سرنیزه احکام نورانی قرآن و آثار رسالت را محو و نابود سازد ولی از آنجا که دیدند با سرنیزه نمی توان مردم را از اسلام دور ساخت با طرح استعماری جدید به اسم سپاه دین و غیره می خواهند به مقاصد پلید خود دست یابند و مساجد و تکایا را تحت نظارت سازمان ضد اسلامی اوقاف قرار داده اند"[66].

در اینجا آیت الله خمینی به نوعی با دولتی شدن دین/اسلام/تشیع مخالفت می ورزد. اما پس از انقلاب او و جانشینش، دین را کاملاً دولتی ساختند. اکثر روحانیون را هم به "آخوندهای درباری" تبدیل کردند.

شاه مجموعه طرح های زیادی داشت که همه ی آنها متعلق به اسلام و تشیع در قلمرو عمومی بود. به دنبال تأسیس "دانشگاه اسلامی" بود که با مخالفت شدید آیت الله خمینی مواجه شد.

منبع: رادیو زمانه، 28/11/90

پاورقی ها:

37- مسعود کوهستانی نژاد، چالشها و تعاملات ایران و عراق در نیمه ی نخست سده ی بیستم ،وزارت امور خارجه، ص 174.

38- محمد رازی، کتاب آثار الحجه ، چاپ قم ، شعبان 1373 قمری، 64.

39- یادداشت های علم ، جلد چهارم ، ویرایش از علی نقی عالیخانی ، انتشارات آیبکس مریلند، سال 2000، ص 298.

40- National Archives. American Legation Despatch 505, July 11, 1935. As quoted in Wilber, Reza Shah, p. 166.

41- مهدیقلی هدایت مخبرالسلطنه ، خاطرات و خطرات ،رنگین، 1329، ص 520.

42- مجله ی تاریخ و فرهنگ معاصر، شماره ی 6 ، ص 216- 215.

43- مرتضی جعفری و...، واقعه ی کشف حجاب ، ص 425.

44- احمد کسروی، دادگاه ،تهران، چاپ چهارم 1357 ،ص 55- 54.

45- آیین اسلام، سال 4 ، شماره ی 10، ص 10.

46- انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک ، جلد 4 ، ص 410.

47- هوشنگ نهاوندی، آخرین روزها ، پایان سلطنت و درگذشت شاه ، ترجمه ی بهروز صور اسرافیل و مریم سیحون ،شرکت کتاب ، ص 115.

48- هوشنگ نهاوندی، آخرین روزها ، پایان سلطنت و درگذشت شاه ،صص 127- 122.

49- هوشنگ نهاوندی، آخرین روزها ، پایان سلطنت و درگذشت شاه ،صص 131- 128.

50- هوشنگ نهاوندی، آخرین روزها ، پایان سلطنت و درگذشت شاه ،ص 168.

51- روح الله خمینی ، صحیفه ی امام ، جلد 14 ، ص 520.

52- خاطرات و مبارزات حجت الاسلام فلسفی ، ص 115.

53- حسینیه ی ارشاد به روایت اسناد ساواک ، مرکز بررسی اسناد تاریخی، تهران 1383 ، صص 349- 348.

54- حسینیه ی ارشاد به روایت اسناد ساواک ، صص 357- 356.

55- حسینیه ی ارشاد به روایت اسناد ساواک ، ص 355.

56- سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، جلد سوم، موسسه ی چاپ و نشر عروج، ص 978.

57- سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، جلد سوم، ص 979.

58- سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، جلد سوم، ص 984.

59- سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی، جلد سوم، ص 985.

60- درباره ی فرخ رو پارسا، به کتاب زیر رجوع شود:

زنان دربار به روایت اسناد ساواک ، فرخ رو پارسای ، مرکز اسناد تاریخی وزارت اطلاعات ، زمستان 1382.

61- مصاحبه ی با ایسنا، مندرج در سایت بازتات، 7/5/1384.

62- رجوع شود به لینک: http://www.entekhab.ir/fa/news/52244
63- در این خصوص در سخنرانی "اسلام، سکولاریزاسیون و دموکراتیزاسیون"(2007 دانشگاه UCL لس آنجلس) سخن گفته ام. این سخنرانی مجدداً در دانشگاه شیکاگو و تورنتو تکرار گریدد و سپس متن انگلیسی آن در کتاب زیر انتشار یافت:

Civil Society and Democracy in Iran , edited by Ramin Gahanbegloo, Lexington Books, 2012.

64- روزنامه ی اطلاعات ، 5/11/ 1349.

65- روزنامه ی اطلاعات، 7/11/1349.

66- روح الله خمینی، صحیفه ی امام ، جلد ، ص
-----------------------
[متن پی دی اف بخش اول و دوم مقاله]


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 



















Copyright: gooya.com 2016