$pda_agents = Array('Windows CE', 'NetFront', 'Palm OS', 'Blazer', 'Elaine', 'WAP', 'Plucker', 'AvantGo'); $http_user_agent = $_SERVER['HTTP_USER_AGENT']; foreach($pda_agents as $pda_agent) { $found = stristr($http_user_agent, $pda_agent); if($found) header('Location: /english/pda.php'); } ?>
گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! آيا تمدنِ اروپايی به پايانِ عُمرِ خود نزديک می شود؟ عليرضا مناف زاده، راديو بين المللی فرانسهبالندگی و عظمتِ تمدن ها تنها از قدرت مادّی و نظامیِ آن ها سرچشمه نمی گيرد، بلکه به روحيهء مردمانشان نيز بستگی دارد. رابطهء آدميان با زندگی و مرگ، با عشق و سکس و با کار و آموزش، در شکوهمندی و انحطاط تمدن ها نقشِ تعيين کننده دارد.
درنتيجه، کشورهايی مانند اتريش و سويس و بلژيک، خود به خود، در دايرهء اين تمدن جای می گيرند. امّا، برایِ مثال، کشورهايی مانند مجارستان و رومانی و چک و فنلاند و اسلواکی و حتّا پُرتقال در بيرون از اين دايره قرار می گيرند. جالب آنکه غالبِ اين انديشه گران دربحث های خود از آيندهء تمدّن اروپايی، کشورهایِ کانادا و ايالاتِ متحدِ آمريکا و استراليا را دنبالهء تمدنِ اروپايی می شمارند، امّا از کشورهایِ آمريکایِ لاتين سخنی نمی گويند. البته اين تقسيم بندی را در جهانِ غرب کم و بيش همه، حتّا روشنفکرانِ کشورهایِ آمريکایِ لاتين که آبشخورِ فکری شان همواره فرهنگِ اروپايی بوده است، می پذيرند. اُکتاويو پاز، شاعر و نويسندهء بزرگِ مکزيکی، از آمريکایِ لاتين زير عنوانِ خويشاوندِ تُهيدستِ غرب ياد می کرد. البته او بيش از هر چيز به تفکّر فلسفی و هنجارهایِ سياسیِ تمدنِ غربی نظر داشت. بنابراين، هنگامی که سخن برسرِ بنياد هایِ فکری و فرهنگیِ تمدنِ جديدِ اروپايی است، چاره ای جز پذيرشِ اين تقسيم بندی نيست. از آمريکایِ لاتين، چنان که اُکتاويو پاز به درستی می گفت، انديشه گری همترازِ هيوم و لاک و ديدرو و روسو و کانت برنخاسته است. امّا امروز، با توجه به شکلگيریِ اتحادیّهء اروپا، از تمدنِ اروپايی به معنایِ عامّ کلمه بايد سخن گفت که حدودِ جغرافيايی اش همين قارهء اروپاست. حتّا بهتر است از اروپا زير عنوانِ قدرتِ اقتصادی وسياسی ياد کرد و بس، نه از تمدنِ اروپايی که حد و مرزِ آن چندان روشن نيست. به هرحال، امروز نمی توان از آيندهء اروپا سخن به ميان آورد و تمامیّتِِ قارهء اروپا را از نظردور داشت. زيرا بيست و هفت کشوری که اکنون اتحادیّهء اروپا را تشکيل می دهند، همگی سرنشينانِ يک کشتی اند. در نتيجه، هنگامی که انديشه گرانی از انحطاطِ اروپا سخن می گويند، بايد نشانه هایِ آن را در سراسرِ اروپا بجويند و بنمايانند. مفهومِ انحطاطِ تمدنِ اروپايی درجهء انحطاطِ تمدنی را نسبت به دوره ای از تاريخِ آن می سنجند. از آن دوره معمولاً زيرِ عنوانِ عصرِ طلايی يا روزگارِ زرّينِِ آن تمدن ياد می کنند. امّا مفهومِ دقيقِ انحطاطِ امپراتوری روم را ماکياوِلِ جمهوری خواه است که درآغاز قرنِ شانزدهم در کتابِ گُفتار در بارهء تيتوس ليوی يوس می آفريند ومی پروراند. او سزار را مسئولِ از هم پاشیِ اين امپراتوری می داند، زيرا سِزار تعادلِ ظريفِ قدرت ميانِ سِنا و مردم را به هم زده بود و امپراتوریِ خودکامه وخشنی برپا کرده بود که نمی توانست پايدار بماند. باری، افزون بر خودکامگیِ سزار، ماکياوِل، عاملِ ديگری را نيز سبب سازِ از هم پاشیِ امپراتوریِ روم می دانست و آن، رواج مسيحیّت در قلمروِ امپراتوری بود که به تأسيسِ کليسایِ پاپ انجاميده بود، کليسايی که ايتاليا را از يکپارچه شدن باز می داشت. به عقيدهء ماکياول، همهء تمدّن ها در طولِ عُمرِ خود با دوره هایِ طبيعیِ اوج و حضيض يا اعتلا و انحطاط آشنا می شوند. درعصرِ روشنايی، مفهومِ انحطاطِ امپراتوریِ روم دوباره به وسوسهء ذهنی انديشه گرانِ اروپايی تبديل می شود. مُنتسکيو با انتشارِ کتابِ ملاحظات در بابِ عللِ عظمت و انحطاطِ روم در سالِ ۱۷۳۴، درهمان خطِ فکریِ ماکياوِل، به بازنگریِ زمينه هایِ سقوطِ اين امپراتوری می پردازد. به عقيدهء او، اگر اين امپراتوری به اصولِ خود وفادار مانده بود و به آزادی ميدان داده بود، بی شک از هم نمی پاشيد. اگر توانسته بود حقِ شهروندی را که خود آفرينندهء آن بود، به همهء ساکنانِ قلمروَش که تا دانوب و سرزمين گُل ها و سواحلِ آفريقا گسترده بود، بدهد، سقوط نمی کرد. در آن امپراتوری، در واقع، گروهِ کوچکی از روميان شهروند و آزاد شمرده می شدند. هرچه قلمروِ امپراتوری گسترده تر می شد، بر انبوهِ بردگان می افزود. چند دهه ای پس از مُنتسکيو، ادوارد گيبون، مورخِ انگليسی، در تاريخِ شش جلدی اش زيرِ عنوانِ انحطاط و سقوطِ امپراتوریِ روم، که انتشارِ آن از ۱۷۷۶ تا ۱۷۸۹ طول می کشد، مفهومِ انحطاط را از نو می شکافد و به اين نتيجه می رسد که اروپایِ مدرن به چند دليل از انحطاط مصون خواهد ماند. نخست آنکه روميان در بارهء بَربَرهايی که امپراتوری را محاصره کرده بودند، چيزی نمی دانستند. در حالی که اروپایِ مدرن سراسرِ جهان را با کنجکاویِ هدفمند درنورديده است . دوّم آنکه اروپایِ مدرن، گِردهم آيیِ ملّت هاست و وجودِ فرمانروايانِ گوناگون بر زور و توانايیِ آن می افزايد. به گُمانِ گيبون، هيچ يک از ملت هایِ اروپايی از مدرنيته به بربریّت در نخواهد غلتيد. در آغاز قرنِ بيستم در گرماگرمِ جنگِ جهانیِ اوّل، مفهومِ انحطاط دوباره بابِ روزمی شود. اُسوالد اشپنگلر در کتابِ انحطاطِ غرب (۱۹۱۸)، تمدّن ها را به موجوداتِ بيولوژيکی تشبيه می کند که به حُکمِ قوانينِ بی چون و چرایِ طبيعی پير می شوند و می ميرند. به گُمانِ او، تمدنِ غربی از حدودِ سالِ ۱۸۰۰ ميلادی در سراشيبِ تباهی افتاده است. اشپنگلر پيش بينی می کند که در حدودِ سالِ ۲۰۰۰ ميلادی، هنرِ غربی از آفرينش و پيشرفت باز خواهد ايستاد و جُز معماری و آرايش هایِ بی معنا و توخالی و قُلّابی توليد نخواهد کرد. فراورده هایِ آن، همه، تقليدی از مايه هایِ کُهنه و طرح هایِ غريب و ناآشنا خواهد بود. به گُمانِ او، پايانِ آفرينندگیِ هنرِ غربی را بايد سرآغازِ نابودیِ قطعیِ تمدنِ غربی دانست. باری، سرانجام بايد از آرنولد توين بی، مورخِ انگليسی، ياد کرد که در کتابِ دوازده جلدی اش زير عُنوانِ جُستار در بارهء تاريخ، که از ۱۹۳۴ تا ۱۹۶۱ به چاپ می رساند، فرضیّهء هوشمندانه ای در بارهء انحطاط مطرح می کند که بنابرآن، اگردر تمدنی سه نشانهء بيماری ظاهر شود، به يقين می توان گُفت که آن تمدّن به پايانِ عُمرِ خود نزديک شده است. نخست، هنگامی که تمدنی دست به تشکيلِ دستگاهِ عظيمِ ديوانسالاری می زند. امپراتوری هایِ روم و عثمانی و روسیّهء تزاری در پايانِ عُمرِ خود اين کار را انجام دادند. دوّم، حاکميتِ طبقه ای ازسرآمدان، که اغلب ميراث خوار و نوکيسه اند و می کوشند سَروَریِ خود را بر مردم حفظ کنند، بی آنکه شايستگی اين سَروَری را داشته باشند. در چنين وضعی، مردم حاکمان را انگل می انگارند و روز به روز از آنان بيزارتر می شوند. سوّم، در بيرون از مرزهایِ تمدنِ بيمار، قدرت يا قدرت هايی هماوردجوی شکل می گيرند و سقوطِ ناگزيرِ آن را پيش می اندازند.
امروز ديگر برایِ تشخيصِ خستگی و رنجوریِ تمدنی مانند تمدنِ اروپايی نيازی به انديشه گران و نويسندگانِ بزرگی همچون دانته و مُنتسکيو و اشپنگلر نيست. با مطالعهء آمار و ارقامی که بانک جهانی يا بنياد هايی مانند يوروستات (که مسئوليتِ اطلاعاتِ آماری اتحاديهء اروپا را عهده دار است) منتشر می کنند، مشکل بتوان آيندهء اميد بخشی برایِ اروپا پيش بينی کرد. ببينيم آمار و ارقام چه می گويند؟ در سالِ ۱۹۶۰، جمعيتِ قارهء اروپا بيش از جمعيتِ افريقا بود. پيش بينی می کنند که در سالِ ۲۰۳۰، جمعيتِ افريقا به سه برابرِ جمعيتِ اروپا خواهد رسيد (۵۰۰ ميليون اروپايی، يک و نيم ميليارد افريقايی). جِفری ساکس، اقتصاددانِ آمريکايی و مديرِ بنيادِ زمين در دانشگاه کُلمبيا، در سالِ ۲۰۰۸ پيش بينی کرد که در سالِ ۲۰۵۰ جمعيتِ افريقا به ۱/۸ ميليارد خواهد رسيد. اتحادیّهء اروپا اکنون نيز جمعيتی درحدودِ ۵۰۰ ميليون دارد که معادلِ ۷/۵ درصدِ جمعيتِ کنونی دنياست. ميزانِ رشد جمعيت در اروپا، کم ترين ميزانِ رشد در جهان است (برایِ مثال، در سال ۲۰۰۸، ميزانِ رشد جمعيت در آلمان ۰/۰۵- درصد و در ايتاليا ۰/۷ در صد بود). بنابراين، جمعيتِ اروپا روز به روز پيرتر می شود. پژوهشگرانی مانند امانوئل تُد، داغ شدنِ بازارِ بحث در بارهء مهاجرت و امنيت را در اين کشورها، جزئاً نتيجهء پير شدنِ جمعيتِ آن ها می دانند. آمارهایِ رسمی، ميزانِ رشدِ اقتصادیِ اروپا را نيز به همان اندازهء ميزانِ رشدِ جمعيتِ آن، نگران کننده توصيف می کنند. از آغاز سالِ ۲۰۱۰ تاکنون، ميانگينِ رشدِ اقتصادی در کُلِ ۲۷ کشورِ اتحاديهء اروپا، ۰/۲ درصد بوده است. سالِ گذشته، ۴/۲- درصد بود. در حالی که اين ميزان در چين، در حدود ۱۰ درصد، در برزيل، ۸ درصد و در هند، ۶/۵ درصد بوده است. دولت هایِ اروپايی همه تا خِرخِره در قرض فرورفته اند: در سالِ ۲۰۱۰، بدهیِ دولتی ايتاليا و يونان را ۱۱۵ در صدِ توليدِ ناخالصِ داخلیِ آن ها و بدهیِ دولتیِ فرانسه را ۷۷/۶ در صدِ توليدِ ناخالصِ داخلیِ آن گزارش کرده اند. درسالِ ۲۰۰۸، ۱۷ درصدِ جمعيت اروپا زير خطِ فقر زندگی می کرد. اين ميزان در ميانِ جوانان به ۲۰ درصد می رسد. امروز ميزانِ رشدِ اقتصادیِ بيشترِ کشورهایِ افريقايی را از ۵ تا ۱۰ درصد برآورد می کنند. هشتاد در صدِ جمعيتِ جهان در کشورهايی زندگی می کنند که از آن ها زيرِ عنوانِ کشورهایِ در حالِ توسعه نام می برند. ۵۵ درصدِ توليدِ ناخالصِ جهان را همين کشورها به عهده دارند. پيش از ۱۸۲۰، چين و هند از نظر اقتصادی فعّال ترين کشور هایِ جهان بودند. جمعيتِ عظيم و دست- و- پا گيرشان نزديک به يک قرن و نيم آن ها را از پيشرفت باز داشته بود. امّا اکنون، پديدهء جهانی شدن به آن ها امکان داده است که نيرویِ کارِ ارزانِ مردمشان را به جنگ افزاری برایِ هماوردی با غرب تبديل کنند. اين دو کشور اگر بتوانند ثباتِ سياسی شان را حفظ کنند، در بيست سالِ آينده در رديفِ سه قدرتِ نخستينِ اقتصادیِ جهانِ قرار خواهند گرفت. سرمايه گذارانِ هندی و چينی رفته رفته بهترين صنايعِ اروپا را از دست اروپاييان در می ربايند. در سالِ ۲۰۰۶، اَرسِلور، شرکتِ فرانسویِ فولاد، يکی از يادگارهایِ انقلابِ صنعتی، به تصّرفِِ شرکتِ هندی ميتال استيل، بزرگ ترين توليد کنندهء فولاد جهان، درآمد. اين شرکتِ هندی امروز به تنهايی ده درصدِ فولاد جهان را توليد می کند. در ژوئن ۲۰۰۸، شرکتِ هندیِ ديگری به نامِ تاتا موتورز مالکيتِ جگوار را ازدستِ شرکتِ فورد در ربود. ورشکستگیِ اقتصادیِ يونان، پایِ سرمايه هایِ چينی را در سالِ ۲۰۰۹ بر بخشی از بندرِ پيره و در سال ۲۰۱۰ بر بخشِ مهمی از کشتی رانیِ تجاریِ يونان باز کرد. انديشه گرانی که آيندهء اروپا را تيره و تار می بينند، معتقدند که اروپا از نظرِ کيفی نيز در سراشيبِ انحطاط افتاده است. تصويری که آنان از اروپاييان عرضه می کنند، تصويری است دلگير و با تصويرِ اروپاييانی که تمدنِ جديدِ اروپا را پديد آوردند، فرسنگ ها فاصله دارد. آنان، اروپاييانِ امروز را رویِ هم رفته لذّت پَرست و مسخره انگار می دانند که اگر روی از آسمان ها برگردانده اند، اعتقادی به قوانين شان نيز، که بايد به زندگانیِ اجتماعی شان نظم بدهد، ندارند. به سادگی در بارهء مردمانِ ديگر داوری می کنند و آنان را دست می اندازند، امّا به خويشتن با همين نگاهِ تسخَرزن نمی نگرند. غير طبيعی اند و نازپَروَرد. به آسايش خو کرده اند و روی گردان از آينده اند. در اين باره بيشتر سخن خواهيم گفت. باری، انديشه گرانِ ديگری هم هستند که چندان نگرانِ آيندهء اروپا نيستند و معتقدند که اروپا اين روزها را پشتِ سر خواهد گذاشت و دوباره به جايگاهی در خورِ شأنِ خويش در جهان دست خواه يافت. ديدگاه هایِ آنان را در مقالهء ديگری بررسی خواهيم کرد. Copyright: gooya.com 2016
|