تصميم حاکم بر اجرا است، ابوالحسن بنیصدر
بنابر استقلال و آزادی انسان در گرفتن تصميم و گزينش نوع آن، مقام تصميم، مقام ولايت جمهور مردم است. در اين مقام، اطاعت ممکن نيست... اجرا، مجری میخواهد و مقام اجرا مقام اطاعت است. زيرا، بدون اطاعت، اجرای تصميم ناممکن میشود. آيا معقول و شدنی است که تصميم را دارندگان حق تصميم بگيرند و مجری را آنها برنگزينند؟ نه
پاسخ به پرسشهای ايرانيان
۱۵- اين که گفته می شود امامان به بردگان خود حقوقی نمی دادند آيا صحت دارد که برده داشتند و حقوق نمی دادند وآيا اين نقض حقوق انسانی نخواهد بود؟
۱۶- شما فرموديد که واژه ی اولی الامر در آيه ی اطيعوالله واطيعو الرسول واولی الامر منکم به معنای همان منتخبان مردم است (اگر اشتباه نکرده باشم) ولی بيشتر مفسران شيعه معتقدند که منظور همان امامان دوازده گانه اند(بر پايه ی حديث جابرو ....) وشما فرموديد اين تفسير با بقيه آيات تناقض دارد ولی خداوند بارها در قران نفی زور کرده اند ولی حق را نيز نمايان ساختند که مسلمانان راستين بايد از آن پيروی کنند. ولی همانطور که حضرت علی (ع) پس ازرحلت پيامبر هيچ گاه خود را به مردم تحميل نکردند و همچنين همانند امام صادق (ع) که در پاسخ به ابومسلم خراسانی که پيشنهاد حکومت داده بود نامه را پاره کردند وفرمودند که ما هيچ گاه خود را به مردم تحميل نمی کنيم، حال من نمی فهمم که اين بيان چه ايرادی دارد لطفا توضيح کامل بفرماييد.
۱۷- چرا بيشتر پيامبران الهی در خاور ميانه ظهور کرده اند وچرا مثلا در افريقا وامريکا در ميان برخی اقوام که هنوز نيز عقايد انحرافی دارند، پيامبری مبعوث نشده يا در شرق آسيا که شرايط همين گونه است؟
۱۸- پرسش ديگری که مطرح است اين است که چرا ما دوازده امام داريم؟ برخی می گويند زيرا هدف خداوند با اين تعداد انجام گرفته ولی اگر مثلا ما پانزده امام داشتيم باز هم همين پاسخ را می داديم؟
۱۹- شما همواره در آثارتان تاکيد داريد که در قران، روابط بر پايه ی موازنه ی عدمی است. حال اين مسئله به وضوح در بسياری از آيات ديده می شود ولی در پاره ای از آيات نيز همانند آيه شصت و پنج سوره ی نسا يا آيه ی سی وسه ی سوره ی مائده گويی ديده نمی شود(که در سوره ی نسا مسلمانان را به اطاعت بی چون و چرا از پيامبر فرا می خواند در حالی که در پاره ای از آيات، خداوند دستور به شورا داده اند ودر سوره ی مائده که در مورد حکم محاربه است) نظر شما چيست؟
۲۰-اين که در قران کريم شهادت يک مرد برابر شهادت چهار زن است را چگونه ارزيابی می کنيد؟ آيا اين نمی تواند دليل بر کمبود توانايی عقلی زنان باشد در حالی که شما در سخنرانی هايتان در ايران فرموديد که روايات اين چنينی از پيامبر(ص) و علی(ع) با قران مطابقت ندارند وآنها را نپذيرفتيد آيا فکر نمی کنيد که اين روايات سازگاری داشته باشند؟
۲۱-شما مهمترين اشکالات فقه را چه می بينيد؟
۲۲-می دانيم که حضرت علی (ع) با پذيرش مردم واصرار آنان خلافت را پذيرفتند وحتی از بيعت در جايی غير از مسجد نيز خودداری فرمودند و به خوا ست مردم پذيرفتند اما خود، حضرت مالک اشتررا به فرمانداری مصر منصوب کردند که خواست مردم مصر معلوم نبود. آيا اين بی توجهی به خواست مردم آن ديار نبوده است؟
حال به طرح پرسشها ی متفرقه می پردازم.
۱-شما فرموديد که در رد ولايت فقيه نه دليل در مجلس خبرگان ياد کرديد. خواهشمندم دلايل را ذکر بفرمائيد وبر پايه ی قران چه دلايلی در رد ولايت فقيه می توان ذکر کرد؟
۲-در دانشنامه ی آزاد (ويکی پديا) نوشته شده است که شما هزينه ی بليت هواپيمايی را که با آقای خمينی به ايران آمديد را با چک بلا محل پرداختيد آيا صحت دارد؟
۳-عده ای به شما ايراد می گيرند که چرا دست آقای خمينی را بوسيديد واين کار را از شما بعيد می دانستند. نظر خودتان چيست؟.
۴- از شما خواهشمندم که در با ره ی تحصيلات خود در ايران و درفرانسه توضيح بفرماييد.
۵- شما سياست اقتصادی خود را در جريان خانه های بنی صدری آيا درست می دانيد؟ لطفا توضيح بفرمائيد.
۶-شما فرموديد که در رابطه ی انقلاب فرهنگی به احمد خمينی گفتيد که ما برای چه دانشگاه را تعطيل کنيم؟ مگر نمی گفتيم شاه بجای دانشگاه زندان می سازد ولی خود شما در دانشگاه تهران گفتيد که دانشگاه ها تا اسلامی شدن تعطيلند. آيا اين تناقض نيست؟
۷- يکی از انديشه هايی که در جامعه ی امروز ايران ديده می شود، اين است که ابر قدرت ها در انقلاب ايران نقش ايفا کردند( مثلا نقش دکتر بقايی و رفتن او به قم و متقاعد کردن علما برای دادن مرجعيت به آقای خمينی وهمين طور نقش حسن آيت در تصويب ولايت فقيه و توطئه چينی عليه شماو ...) واين که چون بيشتر کشور های جهان سوم بويژه مسلمانان در جوامعی استبدادی زندگی می کنند، پس حتی اگر ما در اين جنبش پيروز هم شويم، باز با نقشه های ابر قدرت ها شکست خواهيم خورد نظر شما چيست؟
۸-اين که گفته می شود شما در هيچ کدام از عمليات هايتان در جنگ پيروز نبوديد، آيا صحت دارد ؟
۹-در کتاب ايستاده بر آرمان نوشته شده است زمانی شما هدف سرويس های اطلاعاتی امريکا وغرب بوديد که شما را از بين ببرند. اگر صحت دارد دليلش چه بوده است؟
۱۰-استاد چرا آيات زيبای سوره ی زمر را که از آغازين سال های انتشار انقلاب اسلامی همواره در بالای صفحه ی نخست درج می شد در طراحی جديد(سايت انقلاب اسلامی) از آن اثری نيست؟
از اين که وقت گرانبهای شما را می گيرم پوزش می خواهم واز شما سپاسگزارم. اگر در پرسش ها منطق صوری را راه و روش ساختم از نادانی من است وشما با بزرگواری خود مرا ببخشيد. به علاوه همه ی پرسش های بالا، پرسش های من نيست.
وجود ما سرشار از محبت شماست.
به نمايندگی جمعی از دوستداران شما.
❊پاسخها به پرسشها:
۱۵ - پاسخ پرسش پانزدهم شما اينست:
۱ - فاعل «گفته می شود» مجهول است. پرسش شما می بايد از مدعی باشد. از او بايد بپرسيد دليل و مدرک شما بر صحت اتهامی که وارد می کنيد، چيست؟ تا وقتی مردمی از مدعی دليل نمی خواهند و از کسی دليل می خواهند که مدعی او را متهم می کند، البته استقلال و آزادی نمی جويند.
۲ – به ترتيبی که در پاسخ به پرسش شما در باره خدا، توضيح داده ام، استقلال و آزادی انسان از رابطه او (محدود) با خداوند (نامحدود) است. اين رابطه را موازنه عدمی می خوانيم. در عوض، رابطه محدود با محدود که آن را موازنه وجودی يا ثنويت می خوانيم، جبر پديد می آورد و انسان را گرفتار خود می کند. بنا بر رابطه نخستين، جواز برده داری نمی توان صادر کرد. از اين رو، در قرآن، «عتق» بمعنای آزاد کردن برده مقرر است. تفصيل را در کتاب حقوق انسان می يابيد.
پس روشی که از انسانهای آزاده انتظار می رود، آزاد کردن برده است و نه برده داری.
۳ – بنابر برده داری، برده و هر آنچه در يد او است، متعلق به صاحب او است. از اين رو، برده داران به برده ها مزد نمی پرداختند و هنوز ( بيشتر از ۱۰۰ ميليون برده در جهان وجود دارند) نيز نمی پردازند. اما قرآن روشهای آزاد کردن بردگان را می آموزد و «قله آزادی را به فراز رفتن، برداشتن يوق بردگی از گردن برده» (قرآن، سوره البلد، آيه های ۱۲ و ۱۳) می داند. پس کسانی که قرآن ناطق بوده اند، جز اين روش نمی توانسته اند برگزينند:
۴ - امر بس مهمی که هر انسانی نمی بايد از آن غافل شود اينست: کار نيکو آنست که دوام تاريخی بياورد. زشتکاران بسيار کوشيده اند، زشتکاری خود را به نيکوکاران نسبت دهند و غافل بوده اند که عمل نيک می ماند و بر نيک کرداری نيک کردار گواهی می دهد و عمل زشت نيز می ماند و بر زشت کرداری زشتکار شهادت می دهد. هرگاه جز اين بود، زورپرستان می توانستند خود را جاودانه نيک کردار و آزادگان را زشت کردار بباورانند.
بنا بر اين قاعده، هرگاه آن آزادگان برده داران می بودند، کار آنها تا به امروز - و از اين پس نيز - ادامه حيات می داد و شما می توانستيد خود آن را مشاهده کنيد. و اگر کارآنها آزادکردن بردگان بوده باشد نيز امروز شما می بايد کار آنها را ببينيد. چنانکه آبراهام لينکلن برده داری را در امريکا الغاء کرد و حضور اوباما در کاخ سفيد، در مقام رئيس جمهوری، به شما می گويد لينکلن برده داری را الغاء کرده است.
و اگر شما به مدينه برويد، يک سوم مردم شهر را شيعه می يابيد و چون از تاريخ آنها جويا شويد، آگاه می شويد که آنها اعقاب بردگانی هستند که امام صادق (ع) می خريد و آزاد می کرد. او قله آزادی را بر فراز بود. و باز، اگر برآن شويد که بدانيد ۱۰۰ ميليون برده در چه کشورهای جهان در بردگی هستند، آگاه می شويد که، به استثنای موريتانی که ۳ بارهم برده داری را الغاء کرده است، اين بردگان در کشورهای غير مسلمان در بردگی هستند. يعنی مبارزه دراز مدت اسلام با برده داری موفق بوده است.
۱۶ – به پرسش شانزدهم شما مکرر پاسخ داده ام. از راه فايده تکرار، پاسخ کوتاهی بدان می دهم:
۱ – يک مقام تصميم داريم و يک مقام اجرا. چون بدون تصميم اجرا نيست، مقام تصميم، مقام اول است و اساس سازماندهی را تشکيل می دهد. در اين مقام، اصل راهنما، بنا بر نص قرآن، «هرکس خود خويشتن را رهبری می کند» است. اين اصل بيانگر دو حق استقلال انسان در گرفتن تصميم و آزادی او در گزينش نوع تصميم است. چون هيچکس نمی تواند جانشين ديگری در گرفتن تصميم به جای او شود، اصل اينست که کسی بر ديگری ولايت ندارد. نزديک تر به اين اصل، ولايت جمهور مردم است. از اين رو است که فرمود: امرآنها شورای بين آنها است. و نيز، به پيامبر (ص) فرمود: اگر هم بخواهی نمی توانی کسی را هدايت کنی.
بدين قرار، بنابر استقلال و آزادی انسان در گرفتن تصميم و گزينش نوع آن، مقام تصميم، مقام ولايت جمهور مردم است. در اين مقام، اطاعت ممکن نيست. زيرا جريان تصميم در درون هر انسان طی می شود و نمی توان به مردمی گفت: هرآنچه را من می گويم شما تصميم بگيريد. زيرا تصميم گيرنده مستبد می شود و حکم او را مردم نمی توانند اجرا کنند. چراکه شدنی نيست. پيامبری و دين را نيز بی معنی می کند. زيرا خداوند می تواند آفريده های خود را مجبور کند چنان بزيند که او مقرر می فرمايد. اما چون انسان را مستقل و آزاد آفريد و او را مسئول کار خويش شناخت، پس ولايت جمهور مردم است که می بايد سازمان بجويد.
۲ – پس از آنکه تصميم گرفته شد، نوبت به اجرا می رسد. اجرا، مجری می خواهد و مقام اجرا مقام اطاعت است. زيرا، بدون اطاعت، اجرای تصميم ناممکن می شود. آيا معقول و شدنی است که تصميم را دارندگان حق تصميم بگيرند و مجری را آنها برنگزينند؟ نه. معقول نيست زيرا تصميم گيرندگان هستند که می دانند چه تصميمی گرفته و چرا تصميم گرفته اند. و هم آنها هستند که از راه اجرای تصميم خود، می بايد به هدفی دست يابند که تعيين کرده اند. اما ممکن نيز نيست. زيرا هرگاه مجری تصميم، مردم خود و يا منتخب آنها نباشد، هم او از تصميم آگاه نيست و هم روش عمل به تصميم می بايد روش تجربه باشد. يعنی در جريان اجرا، می بايد قابليت تصحيح را داشته باشد. بنا براين، روش تجربه ايجاب می کند که بطور مستمر، مجريان به تصميم گيرندگان مراجعه کنند. باز ممکن نيست زيرا اجرا کننده ای که تصميم گيرندگان او را بر نمی گزينند، يا خود خويشتن را به مردم تحميل می کند و يا مقامی او را بر می گزيند و اطاعت از او را واجب می کند. اگر خود خويشتن را تحميل کند، منتخب زور است و اگر مقامی او را گمارده، آن مقام مستبد و بی اعتناء به حق تصميم مردم و مردم را از حق تصميم محروم می سازد – از جمله به اين دليل که انتخاب مجری نيز بخشی از تصميم است - و مجری که بر آنها گمارده است، بلحاظ اين که با مردمی که او را برنگزيده اند، رابطه اطاعت برقرار می کند، نه از تصميم گيرندگان بلکه از قدرت نمايندگی می يابد و چون قدرت از قانون تمرکز و بزرگ شدن پيروی می کند، نه تنها مجری تصميم نمی ماند، بلکه در اختيار منصوب کننده خود نيز نمی ماند. چنانکه آقای خمينی در بند قانون اساسی نماند و دم از ولايت مطلقه فقيه زد که از مصاديق شرک است و اين ولايت مطلقه را مأموران بکار بردند. مأمورانی که نه مطيع او ماندند و نه از دين پيروی کردند.
۱۷ – پاسخ پرسش هفدهم شما اينست: بنا بر قرآن، هر قومی هدايت کننده ای از سوی خداوند داشته است. پس پيامبری خاص منطقه معينی نبوده است. اما در دورانی که پيامبران دين های جهان شمول مبعوث شدند، در برابر فلسفه قدرت بر اصل ثنويت، شرق، خصوص شرق ميانه، خاستگاه پيامبران توحيد گشته است. هرگاه شما به تاريخ بازگرديد، در اين منطقه از جهان، مردم سالاريها بر اصل مشارکت را باز می يابيد. توحيد، بمثابه رابطه محدود با نا محدود، چون رابطه های محدودها با يکديگر را نيز از راه رابطه محدود با نامحدود برقرار می کند، با عدالت اجتماعی و اصل امامت (هرکس دارای قوه رهبری است و هرکس خود خويشتن را رهبری می کند) همراه می شود. از اين رو، در جامعه اصل را بر تضاد منافع نمی گذارد و بر توحيد حقوق انسان و حقوق جمعی می نهد. اين امر که اصول پنجگانه توحيد و نبوت و معاد و امامت و عدالت، در دين زردشت نيز، اصول راهنما بوده اند، غير از اين که حاکی از دانش بر اين واقعيت است که هر پديده، در هستی خود، از اين اصول پيروی می کند، غير از اين که بيانگر حقوقمندی انسان و هر آفريده ايست، حاکی از آن نوع از سازماندهی است که بنا را بر استقلال و آزادی انسان می گذارد.
چرا اين جامعه ها مردم سالاری بر اصل مشارکت را از دست دادند، پرسشی است مهم اما جای پاسخ به آن، اين جا نيست. در عوض، پاسخ اين پرسش که چرا در اين منطقه پيامبران دين های جهان شمول پيدا شدند، اين جا و اينست: اين جامعه ها هم ميل و هم زمينه بازيافت داشته از دست رفته را می داشته اند. اينست که اصول راهنمای بيان آزادی، استمرار جسته اند. هرچند قدرتمدارها، با استفاده از فلسفه قدرت، تعريفهای اصول را مقلوب کرده اند، اما همواره امکان باز جستن تعريفهای راستين وجود داشته است و دارد و خواهد داشت.
با توجه به اين که دوران بعثت پيامبران، دورانی بوده است که اين بخش از جهان، پر جمعيت و در رشد بوده است، امکان برای ابلاغ دين بمثابه بيان آزادی، در اين بخش از جهان بيشتر بوده است.
۱۸ - پاسخ هجدهم شما اينست: نخست اين که اگر از شما بپرسند چرا می پرسيد چرا ۱۲ امام معين شده اند، چه پاسخ می می دهيد؟ و آيا اگر ۱۸ امام معين می گشتند، بازهم همين پرسش را می کرديد؟
پرسش در خور اينست: چه وقت انسان توانائی «خود خويشتن را رهبری کردن» را پيدا می کند به ترتيبی که زندگی او، عمل به حقوق ذاتيش و رعايت حقوق ديگران و زندگی کردن بمثابه مجموعه ای از استعدادها بگردد؟ برای اين که انسانها امامان بگردند، چه بايد کرد و جامعه ها چگونه نظامی و چگونه مديريتی می بايد پيدا کنند تا در آنها چنين انسانهايی بار آيند و زندگی کنند؟
با توجه به اين امر که زمان ما، بعد از دوران زندگی امامان است و با توجه به اين واقعيت که هر يک از آنان، در وضعيتی زيسته اند که همانند وضعيتهائی نبوده است که ديگر امامان در آن زيسته اند، بنا بر اين افزون بر استمرار الگو (نماد نيکوئی بضرورت استمرار می جويد)، مجموعه ای از وضعيتها، تجربه جامعی است که در اختيار انسانها، نسل بعد از نسل قرار می گيرد. اهميت الگوی مداوم و مجموعه در اينست که نه الگوی قدرتمداری، که الگوی استقلال و آزادی انسان، در هر وضعيتی باشد، جز علی (ع)، ديگران حکومت نجستند. و علی نيز، الگوی آزادگی و حقمداری در دو وضعيت، يکی در وضعيت خليفه بودن و ديگری در وضعيت انسانی تحت حاکميت خليفه های پيش از خود بود. مشی او در مقام خليفه، مشی يک مدافع حقوق انسان بود. کسی که بر نمی تافت در قلمرو حکومت او، از پای دخترکی يهودی، به ستم، خلخالی بدرآورند.
بدين قرار، نزاع شيعه با سنی، آنسان که بيگانه کنندگان دين در بيان قدرت، پديد آورده اند، دور شدن هم از دين بمثابه بيان آزادی است و هم وارونه کردن حقيقت است. حقيقت اينست که در قرآن، امام، حاکم قدرتمدار نيست، نماد حقوقمداری و استقلال و آزادی انسان است.
۱۹ – پاسخ پرسش نوزدهم شما اينست: آيه های قرآن اصول راهنما را به ترتيبی که در قرآن تعريف شده اند، بازگو می کنند. از اين رو، هرگاه آيه ای چنان معنی شود که با اصول راهنما سازگار نباشد، در جا، با آيه های ديگر، تناقض پيدا می کند. شما می پرسيد: آيا آيه ۶۵ سوره نساء و آيه ۳۳ سوره مائده با موازنه عدمی سازگار هستند يا خير؟ سازگار هستند زيرا:
۱ – آيه ۶۵ سوره نساء ، روشی را پيشنهاد می کند: منافقان که می خواهند خويشتن را از نفاق رهاکنند، پيامبر (ص) را قاضی کنند و قضاوت او را بپذيرند. قرآن ۲۰ اصل برای قضاوت مقرر می فرمايد. قاضی که اين اصول را رعايت کند، حق را از ناحق تميز می دهد و تمام حق را به صاحب حق باز می رساند و اسباب آشتی متجاوز به حق با صاحب حق را از راه دادن حق به حقدار، فراهم می کند. برقرار کردن صلح و بازآوردن دشمنی به دوستی، يکی از اصول بيستگانه حاکم بر قضاوت است. در همين آيه نيز هدف از قضاوت رها شدن از دشمنی و ستيز است. افسوس که اين اصل نه در جامعه های اسلامی رعايت می شود و نه در جامعه های ديگر.
قرآن، پيامبر (ص ) را قاضی می کند زيرا او الگوی حقمداری است و اصول راهنمای قضاوت را نيک می شناسد. پس قضاوت او الگوی قضاوت می شود. از راه عبرت، بنگريم به وضعيت امروز ايران و از خود بپرسيم: با وجود الگوئی چون پيامبر (ص)، «قاضيان شرع» امروز، ضد آن الگو نيستند؟
۲ – اما در باره آيه ۳۳ سوره مائده، در کتاب «انسان، حق، قضاوت و حقوق انسان در قرآن»، توضيح داده ام. کوتاه آن توضيح اين که
۱/۲- هرگاه دولت، دولت جور باشد، بنابر قرآن، قيام برضد آن حق، بنا بر اين، وظيفه هر انسان است(سوره نساء آيه ۷۵). بنا بر اين،
۲/۲ – اگر دولت دولت عدل باشد و منتخب (منکم) جمهور مردم باشد، اقدام به جنگ مسلحانه (محاربه) برضد دولت عدل، ستمگری است. محارب، هرگاه بهنگام حرب دستگير شود، يکی از سه مجازات را دارد. اما قاضی حق ندارد بدون لحاظ کردن اصول بيستگانه، محارب را به يکی از ۳ مجازات محکوم کند. بدين خاطر، علی (ع) به محارب مهلت داد (يکی ديگر از اصول بيستگانه) و چون علت را از او پرسيدند، فرمود: برای اين که راه اصلاح بر آنها بسته نگردد. بدين سان، چون جبران و ترميم نيز يکی ديگر از اصول راهنمای قضاوت است، قاضی نمی تواند مجازاتی را مقرر کند که در صورت اجرا، نه خطای قاضی در قضاوت قابل جبران باشد و نه محکوم بتواند کرده خويش را جبران و نقص و يا نقصهائی را که وارد کرده است، ترميم کند.
با آنکه رﮊيم کنونی، نمونه کم مانند رﮊيم ستمگر و ستمگستر است و در اين رﮊيم، انسان از استقلال و آزادی و حقوق خويش محروم است و قيام بر ضدش واجب، در تضاد با همين آيه، انسانهای آزاده ای را که برای احقاق حق خويش در جنبش همگانی شرکت می کنند، محارب می خواند و حتی کسانی را به دار می کشد، که پيش از جنبش، دستگير کرده است.
۲۰ – پاسخ پرسش بيستم شما اينست:
۱ - شهادت يک مرد برابر شهادت چهار زن است، در قرآن نيست. تنها در يک آيه، در امر مالی که مردان بدان می پردازند، شهادت ۱ مرد و دو زن را بعنوان شاهد معامله (بقره آيه ۲۸۲) مقرر می کند. تصريح ميکند برای اين که اگر يکی فراموش کرد، ديگری به ياد داشته باشد. پس دليل در آيه ذکر شده است: امکان اطلاع داشتن. دليل آن نيز اينست که زنان کمتر در جريان فعاليتهای مالی مردان هستند. در جامعه های امروزی، با آنکه زنان خود به داد و ستد می پردازند، متاسفانه فعاليتهای اقتصادی همچنان مردانه هستند. اگر شهادت حق نيست، اشتغال به شغل قضاوت حق است. زنان از اين حق محرومند.
۲ – شهادت وظيفه است و بديهی است که وظيفه می بايد عمل به حق باشد. بنا بر اين، بنياد شهادت، نه کمال و نقص عقل که اطلاع است. شاهد می بايد از حق (برای مثال امری که واقع شده است) آگاه باشد و به حق شهادت بدهد. از اين رو،
۳ – در مواردی که مردان بی اطلاع و يا بسيار کم اطلاع هستند، شهادت زنان مسموع است (مسائل خاص زنان). پس هرگاه در امر مالی نيز زنان بخاطر تصدی، اطلاع کامل داشته باشند، شهادت آنها مسموع است و شهادت مرد بی اطلاع و يا کم اطلاع نامسموع است.
۴ – در مواردی که يک طرف ادعا می کند و «بينه» قابل ارائه نيست، شهادت صاحب ادعا با شهادت کسی که شهادت مدعی برضد او است، برابر است (برای مثال، ادعای شوهر در باره زنای همسر). باوجود اين، شهادت متهم پذيرفته می شود زيرا اصل بر برائت است (يکی ديگر از اصول راهنمای قضاوت).
۵ – قاضی می بايد علم پيدا کند و بر اساس علمی که يافته است، قضاوت کند. شهادت جای علم قاضی را نمی گيرد. بکار او در يافتن علم می آيد.
۲۱ – پاسخ پرسش بيست و يکم شما اينست: مشکلهای عمده که فقه بدانها گرفتار است، عبارتند از
۱ – فقه تکليف مدار است. می بايد حقوقمدار شود و تکليف را نه جدای از حق که عمل به حق بشناسد.
۲ – اصل راهنمای فقه، همان ثنويت ارسطوئی است. بر اين اصل و با بکار بردن منطق صوری ارسطوئی در استنباط حکم شرع، از اصول راهنما به تعريف قرآن و از حقوق ذاتی انسان و نيز حقوق جمعی انسانها، غفلت می شود. در مواردی هم که غفلت نمی شود، تعريف، هم شفاف نيست و هم تناقض آميز است.
بسا هست که احکام تبعيض آميز ( از جمله به زيان زن) و يا ناقض حقوق انسان و حقوق جمعی انسانها و بسا دين و پيامبری و... می شود (موارد ولايت مطلقه فقيه و خشونت را سرشت انسان دانستن و تقديس خشونت و...). می توان گفت اين موارد مقبول بيشتر فقيهان نيست. اما نقصهای بالا و زبان مبهم که زبان منطق صوری است، امکان داده است که ولايت مطلقه فقيه استقرار بجويد و دارد ريشه دين را می سوزاند و حيات ملت را بمخاطره انداخته است.
۲۲ – پاسخ پرسش بيست و دوم شما اينست:
۱- علی (ع) وقتی به خلافت رسيد که مصر و ايران و ... جزء قلمرو دستگاه خلافت بودند. همانطور که خاطرنشان کردم عمل نيک آنست که همواره وجود داشته باشد و امروز نيز شما آن را مشاهده کنيد. در قلمروهائی که به تصرف قوای خليفه درآمده بودند، هم امروز، علی (ع) محبوب و نيز الگو و معلم است. چرا؟ زيرا علی – بنا بر نهج البلاغه و عمل او – می خواست ميان عرب و غير عرب برابری برقرار کند و همانطور که تاريخ می گويد، عرب زير بار نرفت.
محبوبيت علی (ع) در مصر و شمال افريقا، زمينه ساز استقرار خلافت فاطمی در اين بخش از دنيای اسلام شد. گرچه کردار خلفای فاطمی اندک شباهتی با کردار دادگستر علی (ع) نداشت.
۲ – در ميان شخصيتهای صدر اسلام، تنها دو شخصيت، مقبول تمامی مسلمانانند: پيامر و علی (ع) در جنبشهای قرن بيستم جامعه های مسلمان، با هدف استقلال از سلطه بيگانه و بازيافت آزادی، رجوع به علی (ع) بوده است. جنبش اصالت انسان در غرب نيز، از علی (ع) الهام گرفته است.
۳ – علی (ع) دو حاکم بر مصر گمارد، يکی محمد فرزند ابوبکر، خليفه اول که عمال معاويه در مصر او را مسموم کردند و ديگری مالک اشتر، که پيش از رسيدن به مصر، باز توسط عمال معاويه مسموم شد. او هر دو را به اجرای ميثاقی موظف کرده است شامل بايد ها و نبايدها. بايدها رعايت حقوق و نبايدها تجاوز به حقوق بوده اند. هر دو دستور يافته اند، در رابطه با مردم، بر وفق رهنمودهای قرآن عمل کنند. از جمله اين رهنمودها است، تقدم مقام تصميم بر مقام اجرا به شرح بالا. در ميثاق با مالک اشتر، اين تقدم بسا اساس رهنمودها است.
❊ پرسشها يی که به اينجانب ربط می جويند و پاسخهای آنها:
۱- پاسخ پرسش اول شما را طی ۴۰ سال، در نوشته ها و مصاحبه ها و سخنرانی ها داده ام (تعميم امامت را پيش از انقلاب نوشته ام). در پاسخ به پرسش شانزدهم شما نيز يکی از اين دلايل را باز گفته ام. در طول زمان، از رهگذر مطالعه، دلايل ديگر جسته و بر آن ۹ دليل افزوده ام. اين دلايل، فهرست وار عبارتند از:
۱ - بنا بر نص قرآن، هرکس خود خويشتن را رهبری می کند. اين اصل بيانگر دو حق، يکی حق استقلال و ديگری حق آزادی است. هر انسانی می بايد مستقل باشد در گرفتن تصميم و آزاد باشد در گزينش نوع تصميم. هر جامعه ای نيز از اين دو حق برخوردار است. بنا بر اين،
۲- اصل اينست که کسی بر ديگری ولايت نداشته باشد. نزديک تر از همه به اين اصل، بنا بر قرآن، ولايت بر يکديگر است. چون حق تصميم قابل انتقال به غير نيست، ولايت بر يکديگر می بايد بر اساس انتقال ناپذيری حق تصميم، سازمان و سامان بجويد.
۳ – هرگاه به آيه ای معنائی داده شود که آن را در تناقض با آيه های ديگر قراردهد، آن معنی دروغ است.لذا چه ولايت فقيه و ولايت مطلقه، در قرآن نيست. در قرآن، تنها يک آيه رهنمود می دهد که افراد دين بياموزند و به ديگران نيز بياموزند. هرگاه بنا بر ولايت فقيه بود، آيه می بايد اين می شد که فقه بياموزند و بر ديگران ولايت کنند. افزون بر اين، با فراوان آيه های قرآن (هرکس خود خويشتن را هدايت می کند و پيامبر (ص) ولی و وصی و قيم و وکيل و پدر و... مردم نيست و زنان و مردان مؤمن ولی يکديگرند و... ) تناقض پيدا می کند. حتی با آيه اطيعواالله و ... نيز در تناقض است. چرا که بنا بر اين آيه، مرحله نخست، يعنی مرحله ای که امری موضوع تصميم شده است (امرشان موضوع شور ميان آنها است به مرحله تصميم راجع است)، می بايد طی شده باشد و درمرحله دوم که مرحله اجرا است، امر موضوع اجرا می بايد وجود پيدا کرده باشد تا که مسلمانان از خدا و رسول و ولی امرهای منتخب خود اطاعت کنند. پيش از تصميم، امر قابل اجرائی وجود ندارد تا موضوع آيه اطيعو... بگردد. پس ولايتی که يک تن را جانشين يک جمع در تصميم می کند، ناقض اين آيه است.
۴ – رابطه انسان با خدا، به ترتيبی که در پاسخ به پرسش شما توضيح داده ام، رابطه محدود با نامحدود، بنا بر اين، رها از قدرت (= زور) است. رابطه انسان با «ولی فقيه»، رابطه محدود با محدود بر ميزان قدرت است. هرگاه انسان ملتزم به اطاعت از احکام حکومتی «ولی فقيه» (ادعای اخير آقای خامنه ای که ناقض قانون اساسی ولايت مطلقه فقيه کنونی نيز هست)، خداوند و دين بی محل و انسانها تابع جبر احکام حکومتی می گردند. آقای منتظری ولايت مطلقه فقيه را از مصاديق شرک دانسته است. در واقع، انکار خدا و دين است. زيرا:
۵ – رابطه انسان با خداوند، بيانگر توحيد است. اما رابطه با «ولی فقيه»، بيانگر ثنويت تک محوری است. «ولی فقيه» محور فعال مايشاء و انسان محور فعل پذير است. او مطاع و انسان مطيع است. اما دو اصل توحيد و ثنويت تک محوری ضد يکديگرند: وقتی ولايت با جمهور مردم است و همه در اداره امور خويش شرکت می کنند، نياز به قدرت (= زور) پيدا نمی شود. بتدريج که از ميزان شرکت جمهور مردم در ولايت برخويش کاسته و بر ولايت دولت بر مردم افزوده می شود، نياز به قدرت افزايش پيدا می کند. وقتی ولايت مطلقه، سلطه يکی بر همه است، اين ولايت قدرت است که فراگير می شود. اين واقعيت را پيش از تجربه، گفته ام و اينک که ۳۰ سال از تجربه می گذرد، ايرانيان وقتی به آن پی می برند که بهای بس سنگينی بابت تن دادن بدان پرداخته اند. آن روز گفته ام که تعريف زور يعنی اعمال زور يکی در برابر همه و مدعی بسط يد بر همه است. وقتی آقای خمينی گفت: اگر ملت موافقت کند من مخالفت می کنم، نماد زور، يکی در برابر همه شد. هرگاه آن روز مردم تن به اين فرعونيت نداده بودند، بجای ۳۰ سال مرگ و ويرانی و فساد، ۳۰ سال رشد در استقلال و آزادی کرده بودند.
۶ – قرآن روش عمل به حق است. از خاصه های حق يکی اينست که همگان داشته باشند و همگان بتوانند بکار برند. پس آن «ولايت» که يکی بتواند بکار برد و ديگران نتوانند بکار برند، حق نيست. مهم تر اين که
۷ – معنی در دين اکراه نيست، اينست که واجب دين را بدون زور بايد بکار برد. حال آنکه حرام دين آنست که عمل کردن به آن نياز به زور دارد و ويرانی ببار می آورد. حال آنکه ولايت يکی بر ديگران، «ولی امر» را نيز ناگزير می کند زور بکار برد و خود نيز بنده زور شود.
۸ – نسبت دين به قدرت نسبت تضاد است. دين برای آن نيست که انسان بنده قدرت بگردد، بلکه برای اينست که استقلال و آزادی خود را بدست آورد و زندگی را رشد در برخورداری از حقوق خود و با بکار انداختن استعدادهای خود کند. هرگاه دين و قدرت ازدواج کنند، دين نيست که می تواند قدرت را به استخدام خود در آورد بلکه اين قدرت است که دين را به استخدام خود در می آورد. اين واقعيت که در هيچ تاريخی دولت دينی يا مرامی تحقق نجسته است و اين واقعيت که پيش و پس از اسلام، هر نوبت که کوشيده شد دولت دينی تشکيل شود، دين، دولتی و وسيله کار قدرت گشت، کافی بود که نسل انقلاب زير بار ولايت فقيه نرود.
اما چرا دين نمی تواند قدرت را بکار ببرد و قدرت می تواند دين را بکار برد؟ زيرا قدرت فرآورده رابطه قوا در جامعه است. رابطه قوا مسلط و زير سلطه پديد می آورد. هرگاه دين بخواهد اين رابطه را تغيير دهد، می بايد قدرت را منحل کند. اين کار را انسانها می توانند بکنند وقتی استقلال و آزادی خويش را قدر می شناسند و همچون انسانهای مستقل و آزاد، بر اساس حقوق با يکديگر رابطه برقرار می کنند. اگر دين قدرت را منحل نکند، ناگزير توجيه گر قدرت می شود. وقتی اين قدرت دولت است، دين دولتی وسيله کار دولت می شود. از اين رو، دين با استقلال از دولت است که می تواند طبيعت خود را که بيان آزادی است، باز يابد.
۹ - بيان قدرت مبهم و بيان دين شفاف است. قرآن، جای جای، خاطر نشان می کند که شفاف و سرراست است. ولايت فقيه و بيشتر از آن، ولايت مطلقه فقيه، بيان قدرتی همه ابهام است. به سراغ قرآن برويم و ببينيم برای ولايت فقيه موضوعی وجود دارد؟:
۹/۱ – حقوق انسان که ذاتی حيات او هستند را، جز خود انسان، کسی نمی تواند به عمل درآورد. اين حقوق در قلمرو شخص انسان هستند.
۹/۲ - حقوق جمعی، متعلق به جمع هستند و جمع می بايد اجرای آنها را تصدی کند.
۹/۳- حقوق موضوعه می بايد بيانگر حقوق ذاتی باشند. لذا، وضع و اجرای آنها، در قلمرو جمهور مردم قرار می گيرد.
۹/۴ – رشد را انسان می کند. پس تصدی آموزش و پرورش با جمهور انسانها است.
۹/۵ – رابطه با جامعه های ديگر، بر اصل موازنه عدمی، يعنی رابطه بر وفق حقوق جمعی و حقوق انسان، موضوع کار جامعه های در رابطه است.
۹/۶ - چون جامعه مسلمان ابتدا اقدام به جنگ نمی کند، هرگاه مورد تجاوز قرار گرفت، دفاع حق، بنا براين، وظيفه جمهور مردم است.
۹/۷ – تصدی فعاليتهای اقتصادی با مردم است. پس آنها هستند که می بايد دخل و خرج خود و کشور را تصدی کنند.
۹/۸ – قضاوت تابع اصول راهنما و کار قاضی مستقل است. چون رجوع به قاضی آزاد است و چون قاضی می بايد از دولت مستقل باشد، قضاوت در قلمرو ولايت فقيه قرار نمی گيرد.
۹/۹ – امنيت در جامعه چونکه تابع رعايت حقوق است و متصديان آن می بايد از حمايت کامل جمهور مردم برخوردار باشند، در قلمرو ولايت جمهور مردم قرار می گيرد.
۹/۱۰ – نابسامانی ها و آسيبهای اجتماعی ناشی از روابط قوا و رعايت نشدن حقوق، موضوع امر به معروف و نهی از منکر هستند که باز تصدی آن با يکايک اعضای جامعه است. جز با شرکت مردم در ارزيابی و انتقاد، جامعه ارزياب و منتقد بوجود نمی آيد.
امور بالا و امور ديگری (ازدواج و طلاق و...) که باز حق و وظيفه و موضوع مسئوليت مردم هستند، قابل تصدی نمی شوند مگر به برخورداری اعضای مستقل و آزاد جامعه از حق تصميم و حق گزينش مجريان تصميم ها. افزون بر اين، تصدی اين مسئوليت ها نياز به فراوان دانش ها و فنون دارد که يک تن، «ولی فقيه» نمی تواند آنها را داشته باشد. يک گروه نيز نمی توانند همه دانشها و فنون را داشته باشند. نيازمند برخورداری از همه دانشها و فنونی هستند که جمهور مردم می توانند داشته باشند و در جريان رشد تحصيل کنند. بدين قرار، برای فقيه، ولايتی جز انتقال دانش خود به خواستاران آن نمی ماند. همان که موضوع آيه ۱۲۲ سوره توبه است.
۱۰ - موضوعهای واجب و مباح و حرام، بدون استثناء، واقعيت خارجی دارند. هرگاه جز اين بود، عمل به دين غير ممکن می شد. ولايت فقيه هيچ واقعيت خارجی ندارد. نظر و ساخته ذهن است. مصداق امامت در قرآن نيست زيرا، اولا ً وقتی می گوئيم انسان، امام خلق می شود، انسان واقعيت خارجی دارد و استعداد رهبری هم در او واقعيت دارد و اين استعداد در رابطه با او تعريف می شود (هرکس خود خويشتن را رهبری می کند). حال اين که اگر بگوئيم انسان ولی بدنيا می آيد، واقعيتی را بيان نکرده ايم، بلکه يک نظر ساخته ايم و به واقعيت نسبت داده ايم. چرا که انسان می بايد در رابطه با ديگران قرار بگيرد تا، بنا بر انواع رابطه ها، انواع ولايت ها بوجود آيند. استعداد رهبری در انسان سلب شدنی نيست حال اين که ولايت با تغيير رابطه تغيير می کند. در نتيجه،
۱۱ – ولايت فقيه مجموعه ای از تبعيض ها است:
۱۱/۱- تبعيض بسود ذهنيت (نظريه ولايت فقيه) بريده از واقعيت و مجبور کردن واقعيت (انسان صاحب استعداد رهبری) به انطباق خود با ذهنيتی که به زور تحميل می شود. سرانجام اين تبعيض را در جامعه های ديگر و در جامعه ايران امروز، مشاهده می کنيم.
۱۱/۲- تبعيض به سود يک تن از يک قشر (فقيه) بر تمامی جامعه. نخبه گرائی که تمرکز قدرت در يک شخص،بنا بر اين، استبداد فراگير را ببار می آورد.
۱۱/۳- تبعيض به زيان دانشها و فنون است و سبب سانسور شديد آنها می شود. زيرا ولايت مطلقه فقيه وقتی از راه غصب ولايت جمهور مردم، واقعيت می يابد، دين و دانش و فن را تابع قدرت مطلقه می کند. چون دين و دانش با قدرت ناسازگار و با آزادی سازگار هستند، قدرت ضد رشد و سانسور گر دين و دانش و فن می شود.
۱۱/۴- تبعيض به سود اقليت ملتزم به ولايت فقيه و اکثريت بزرگ مردم. چنانکه رﮊيم کنونی کار خود را با تقسيم مردم به مکتبی و ضد مکتبی و نيمه مکتبی و بی تفاوت، آغاز کرد و به تقسيم به خودی و غير خودی رسيد و اينک خوديها نيز بر ميزان قدرت، با يکديگر در نزاع می شوند.
۱۱/۵ – چون قدرت فرآورده رابطه قوا است و لاجرم تبعيض ساز است، مرتب تبعيض می سازد و برقرار می کند. تبعيض به زيان زن، از پيش وجود داشته و رﮊيم آن را تشديد کرده است. برعهده شما است که تبعيضهايی را شناسائی کنيد که در گذشته نبوده اند و رﮊيم آنها را بوجود آورده است.
۱۲ – ولايت فقيه با تخريب آغاز می شود و در تخريب می ميرد. تا پيروزی انقلاب، ولايت با جمهور مردم بود. از آن پس، به تدريج، ولايت جمهور مردم، جای به ولايت فقيه سپرد. هريک از مراحل گذار، تا ولايت مطلقه فقيه، با تخريبی بزرگ همراه بوده است.(برعهده گرفتن فرماندهی کل قوا از سوی آقای خمينی و صادر کردن دستور جنگ، گروگانگيری، محاصره اقتصادی، ايجاد ستون پايه های قدرت، جنگ ۸ ساله، بکار انداختن ماشين اعدام و برقرار کردن سانسور و...).
گمان نرود که آقای خمينی و دستياران او نتوانسته اند اين گذار را بدون تخريب انجام دهند، هيتلر و حزب نازی نيز با تخريب آغاز کرد و در ويرانه ای که از آلمان ساخت مردند. استالين نيز با تخريب شروع کرد و رﮊيم او، در بطن ويرانگريها که ببار آورد مرد. جز اين نيز ممکن نيست. زيرا رابطه قدرت از رهگذر ويرانگری برقرار می شود و چون يک تن و يا يک گروه می خواهند با جامعه اين رابطه را برقرار کنند، ابعاد مرگ و ويرانگری بسيار بزرگ می شوند. از اين رو است که قرآن، نسبت به ويرانگريهای فرعون و فرعونيت، مکرر هشدار می دهد.
هنوز دلايل ديگر وجود دارند. در نوبت ديگر، همراه با پاسخها به پرسشهای ديگر شما، آنها را بر خواهم شمرد.