نقدی بر مقاله اکبر گنجی پيرامون نظرات محسن کديور، امير بيگلری
هر سخن جايی و هر نکته مکانی دارد. متأسفانه آقای گنجی در وقتشناسی دقت کافی را به خرج نمیدهند و هر چه را که صلاح بدانند، هر زمان که بخواهند مطرح میکنند. به راستی بيشترين سود در بحبوحه مبارزات مردمی ايران از مقاله اخير آقای گنجی را چه کسانی برده يا میبرند؟ انرژی شگفتانگيز آقای گنجی همان قدر میتواند در گذار ايران به دمکراسی مؤثر باشد که مخرب. انتخاب بين دو سر طيف بسته به کنشها و واکنشهای ايشان خواهد داشت. از ايشان انتظار میرود با انصاف و سعه صدر بيشتری برخورد نمايند. مطلب فعلی ايشان نيز اگر پالايش میشد و نکات صحيح آن استخراج میشد، حتما مؤثر میبود. لحن شايسته و وقتشناسی برای انتشار هر ايدهای ضروری است
amir.biglari1@gmail.com
شب قدری بود چند سال پيش در حسينيه ارشاد. فارغ از اعتقادات شخصی ام رفته بودم تا معرفتی کسب کنم، خاصه برای بهره مندی از سخنان محسن کديور. پس از پايان سخنرانی در موضوع اعلام شده، آقای کديور سخن از مطلبی غير مرتبط با موضوع به ميان آورد. نامه ای در دست داشت که ساعتی قبل در اينترنت منتشر شده بود. نامه که چه عرض کنم، رنج نامه بود. رنج نامه ای به قلم همسر اکبر گنجی، آزاد مردی که در زندان وضعيتی بسيار نگران کننده داشت. با صدای کديور خوب آشنايم، چه حضورا چه از طريق فايل های صوتی و يا تصويری در اينترنت. هيچ گاه صدای کديور را چنين محزون نشنيده بودم و تا امروز نشنيده ام. در حين خواندن نامه چند بار بغض چنان گلويش را فشرد که صدايش لرزيد و با مکثی کوتاه ادامه داد. پس از اتمام خواندن نامه چنان خطابی به شخص اول کشور نمود که همه حاضران در حسينيه ارشاد به خود لرزيدند.اين فقط يک حس نبود، هنگام خروج، از صحبت های بين افراد متوجه آن شدم. هر چند که بارها پس از سخنرانی هايش با خود گفته بودم که او را امشب دستگير خواهند کرد و شب هنگام خواب به سختی به چشمانم آمده بود، اما آن شب چيز ديگری بود. گمان کنم که حوالی سپيده دم بود که به خواب فرو رفتم. همان قدر نگران گنجی بودم که نگران کديور....
آن شب گذشت. چندی بعد گنجی از زندان آزاد شد و اولين عکس ها منتشر. کديور را در کنار گنجی می ديدم. هر دو خندان...
آن روز نيز گذشت. گنجی از کشور خارج شد، اما کديور داخل کشور بود و من هر روز نگران تر از ديروز. فشار بود و تهديد! اما او گويی ترس و احتياط نمی شناخت. دلاورانه حرف حق را می زد، علنی هم می زد، با فرياد بر حاکم هم می زد، فرد يا گروه مظلوم اگر متفاوت با گرايش فکری او هم بود می زد...
آن روز ها هم گذشت و کديور از کشور خارج شد و آن روز يکی از دل نگرانی هايم رفع...
انتخاباتی در خرداد ماه برگزار شد و نام آن کس که مردم نمی خواستند را از صندوق بيرون آوردند. اين گونه بود که جنبش موسوم به سبز شکل گرفت. کديور و گنجی هر يک آن گونه که صلاح می دانستند، توان خود را به کار بستند. حتی هر دو پای بيانيه مشترکی را همراه با سه تن ديگر امضا کردند. کديور و گنجی هم فعاليت سياسی داشته و دارند و هم فعاليت علمی. به لحاظ علمی و فکری روی يک سری مسائل اختلاف نظر دارند. و چه زيباست اين مجادلات و مباحثات فکری. اين نقد و مباحثه است که به تفکر غنا می بخشد و کديور و گنجی اهل آنند.
در تاريخ ۲۵ بهمن مقاله ای منتشر شد از آقای گنجی. اين مقاله و ويژگی های خاص آن انگيزه ای شد تا اين حقير قلم در دست گيرم و نکاتی را روی کاغذ بياورم. مقاله از منظر سياسی، فکری و شخصيتی آقای کديور را مورد حمله قرار داده بود. و چه حيف که اين مباحث اين گونه مختلط مطرح شده اند. قصد من در اين نوشته وارد شدن به عمق مسائل فکری مطرح شده نيست که در برخی موارد با آقای گنجی موافقم. از نوشته ها و سخنان آقای گنجی متوجه شده ام که ايشان به بحث متدلوژی اهميت زيادی می دهند. در مقاله مورد بحث نيز عملا در برخی موارد نوع متدلوژی آقای کديور را مورد نقد قرار داده اند. لذا نوشته من نيز بر همين محور استوار است.
به طور کلی در بسياری موارد متدلوژی آقای گنجی به اين شکل است : فرضيه ای در ذهن ايشان شکل می گيرد، سپس به جای اينکه اين فرضيه مورد آزمون قرار گيرد، الزاما بايد اثبات شود. لازمه چنين متدی اين است که صرفا بخش های خاصی از يک نوشته يا سخنرانی که در راه اثبات فرضيه به او کمک می کنند را لحاظ می کند. نمونه بارز چنين مشکل متدلوژيک را در نقد ايشان بر شريعتی می توان ديد. راه دور نمی روم و مجادله ای جديد ايجاد نمی کنم و به همين مقاله اخير باز می گردم. برای اثبات يک سری مسائل که در ذهن ايشان نسبت به آقای کديور نقش بسته است، آن بخش هايی که می خواهند، می بينند! چه در زمينه علمی، چه سياسی، چه شخصيتی. به غير از اين مورد مشکلات مهم ديگری در مقاله آقای گنجی ظاهر می شود. به شکل ريزتر وارد برخی اظهارات آقای گنجی می شويم تا صحت گزاره ها را بررسی کنيم. بنيان بحث ما کاملا درون متنی است، فارغ از اين که منتقد آقای گنجی هستند و آن که مورد نقد واقع شده آقای کديور. طبق نظم مقاله پيش می رويم و صرفا به برخی موارد اشاره می کنيم. مقاله به ده بخش تقسيم شده است.
بخش ۱ :
آقای گنجی بخشی از سخنان آقای کديور راجع به آقای منتظری را ذکر می کند : "از علمش بگويم؟ چه کسی را در اين کره خاک سراغ داريد که به اندازه منتظری بشناسد؟ بداند؟ در ميان عالمان فراوان مدتها کوشيدم تا توانستم کسی را پيدا کنم که امروز به شاگردی اش افتخار می کنم. افراد فراوانی برايم نامه نوشته اند، خودت کسی شده ای، چرا برای منتظری نامه می نويسی، استفتاء از او می کنی؟ خودت بنويس. گفتم: ما در مکتبی درس خوانده ايم که تا بزرگمان زنده است خودمان سخن نگوئيم. بگذار حرف حق از دهان استاد من بر آيد که من هر چه دارم از او دارم. حرف درست گفته ام، از او ياد گرفته ام.". سپس آقای گنجی نتايجی را می گيرند. سه نکته قابل ذکر است. اول اين که جناب گنجی معتقد است که آقای کديور در ارتباط با آقای منتظری مبالغه آميز سخن گفته است. اگر جمله کديور را مبالغه آميز بدانيم، مبالغه آن در حدی که گنجی می گويد نيست. چرا که مسلما کديور از علمی سخن می گويد که آقای منتظری در آن متبحر بوده است و نه از مجموعه علوم زمان! به راستی مگر غير از اين است که در علم دين ايشان يکی از چند ستاره اين حوزه بوده اند؟ دوم اين که اين جمله آقای کديور که " افراد فراوانی برايم نامه نوشته اند، خودت کسی شده ای، چرا برای منتظری نامه می نويسی، استفتاء از او می کنی؟ خودت بنويس " را به گونه ای توصيف کرده اند که گويی وی از خودش چنين می گويد تا از خود تعريف کند. جهت اطلاع آقای گنجی، اين جمله مورد سؤال بسياری از دوستان من نيز بوده است و حرف آقای کديور را تصديق می کنم. نکته سوم که مهم ترين نکته است اين که آقای گنجی نتيجه می گيرند که آقای کديور نافروتنانه سخن گفته است. به لحاظ درون متنی، درون مايه پر رنگ اين بخش از سخنان ايشان که آقای گنجی نقل کرده است، تواضع است: " ما در مکتبی درس خوانده ايم که تا بزرگمان زنده است خودمان سخن نگوئيم. بگذار حرف حق از دهان استاد من بر آيد که من هر چه دارم از او دارم. حرف درست گفته ام، از او ياد گرفته ام ". اين تواضع در پيشگاه استاد ستودنی است. اما آقای گنجی درست عکس واقعيت را از اين جمله برداشت کرده است. سعی کرده وارد ذهن و ضمير کديور شده و آنچه در درون او می گذشته را بر ملا سازد! جناب گنجی خود در مورد برداشتشان قضاوت کنند که اين انتقاد است؟ درون متنی است؟علمی است؟ اخلاقی است؟
در ادامه، آقای گنجی دو مطلب علمی و سياسی را با هم تلفيق می کنند. بخشی از اطلاعيه آقای کديور در حمايت از آقای موسوی و بخشی از کتاب "حق الناس، اسلام و حقوق بشر" را پشت سر هم می آورند. از هر بخش هم نتيجه ای غير واقع را برداشت می کنند. در مورد اطلاعيه، اين بخش را نقل می کنند : " به فرزندان عزيزم، پويشگران "موج سوم"، درود می فرستم و به همه آنها اکيدا توصيه می کنم رعايت اخلاق و انصاف از الزامات مدرسه روشنفکری اسلامی است...متأسفم که در ميان شما نيستم، اما دلم برای ايرانی آباد، آزاد و مقتدر می تپد، ايرانی که تجسم خردمندی و تدبير و ارزشهای اسلامی باشد ". سپس آقای گنجی ذکر می کنند که آقای کديور "مردم ايران را از موضع يک مرجع طرف خطاب قرار داد ". واقعا مشخص نيست که از کدام واژه يا جمله می توان چنين نتيجه ای گرفت؟ از متن آقای کديور بر می آيد که ايشان هويت مسلمانی خود را آشکار کرده اند، همين و بس. خوانشی بيش از اين دليل و برهان می خواهد!
سپس آقای گنجی به عبارتی از کتاب "حق الناس، اسلام و حقوق بشر" اشاره می کنند : " اگر به يقين (نه به ظن و حدس و گمان) محرز شد که حکمی ديگر طريقيت ندارد و مصلحت آن منتفی شده و موصل به مقصد نيست، در اين صورت واضح است که اعتبار آن تا زمان طريقيت آن بوده است نه مطلقا... واضح است که تشخيص احکام مشروط به مصلحت و موقت از احکام ثابت و دائمی کاری تخصصی است و آشنايی عميق با کتاب و سنت از يک سو و اطلاع از دستاوردهای جديد دليل عقل(يا تواناييها و محدوديت های عقل در عصر تجدد) می طلبد ". آقای گنجی مقصود گوينده را اين گونه تبيين می کنند : "تنها کسی که هم آشنايی عميق با کتاب و سنت دارد و هم دستاوردهای جديد دليل عقل را می شناسد هيچ کس نيست جز شخص آقای کديور"! حال آن که از سخن آقای کديورصرفا می توان نتيجه گرفت که ايشان خود را متخصص در هر دوی اين زمينه ها می دانند. نگارنده هم با اين موضوع کاملا موافق است. ولی از کجای جمله ايشان برداشت می شود که فقط وی اين تخصص را دارد؟!
بخش ۲:
بخش ديگری از سخنان آقای کديور نقل شده است: " بنده به شدت با بحثی به عنوان "عبور از متن مقدس" مخالفم و به نظرم گفتن آن مثل اين است که بگوييم عبور از اسلام... اگر قرار باشد مسئله " عبور از متن " و " تفسير کاملا آزاد " و " غايت گرايی "مطرح شود بدون هيچ تعارفی بايد گفت که نه نامی از اين دين می ماند نه نامی از آن دين. .. در واقع اگر منصف و صادق باشيم و بدون تعارف واقعيت آنچه که بدان رسيده ايم را ذکر بکنيم... اگر چنين باشد، با چنين افرادی نبايد به عنوان افراد دينی ياد کرد. مشکل بزرگی که در اينگونه مباحث در جامعه ما وجود دارد اين است که به خاطر محدوديت هايی که برای افکار و بيان اعتقادات وجود دارد، افراد در بيان ما فی الضميرشان صداقت و صراحت نمی ورزند. لذا مسائل در چند لايه پيچيده می شود که فهم اين نکته دشوار می شود که بالاخره آيا اين مطالبی که گفته ميشود، اعتقاد صريح گوينده هست؟ يا اينکه نيست؟ ". در ارتباط با اين سخنان، آقای گنجی اظهار می دارند: " حتّی اگر بپذيريم که اتهام بی دينی ناظر به ملکيان است و نه سروش، همچنان جای اين پرسش است که آيا مگر آقای کديور به مقام خدايی رسيده است که از درون مؤمنان آگاه است و با چنان اطمينانی از راز بی دينی ايشان پرده برمی دارد؟" دو نکته قابل ذکر است. يکی اين که عبارت "اتهام بی دينی" را آقای گنجی از کجای سخنان آقای کديور استخراج کرده اند؟ آقای کديور اتهامی را متوجه کسی نکرده اند، ذکر کرده اند که به اعتقاد ايشان و با تعريف ايشان از دين، چنين ديدگاهی خارج از دين است. اما "اتهام" به کسی نزده اند. مگر آن که به نظر آقای گنجی بی دينی اتهام باشد! که تا آنجا که من از ساير مقالات ايشان می فهمم چنين نيست. نکته دوم اين که اگر آقای کديور ادعای رسيدن "به مقام خدايی" و آگاهی "از درون مؤمنان" را داشتند، با اطمينان سخن می گفتند. در حالی که بر خلاف ادعای آقای گنجی که کديور " با چنان اطمينانی از راز بی دينی ايشان پرده برمی دارد "، ايشان به صراحت می گويد : " که فهم اين نکته دشوار می شود که بالاخره آيا اين مطالبی که گفته ميشود، اعتقاد صريح گوينده هست؟ يا اينکه نيست؟". دشوار شدن فهم يک نکته که سراسر ترديد را می رساند کجا و اطمينان کجا؟ اتفاقا جمله آقای کديور به خوبی آشکار می کند که او مطلقا در صدد نفوذ به ضمير و درون ديگران نيست و فقط طبق شواهد و قرائن بيرونی به قضاوت می پردازد. در اين جمله نيز صرفا گمانه ای را مطرح کرده اند که با توجه به فضای جامعه ايران کاملا قابل درک است. ضمن آن که نشان می دهد که آقای کديور علاقه مند است که با ايده های مخالف خود به شکل عيان و مستقيم بحث کند و نه در ابهام و پرده پوشی.
بخش ۶ :
آقای گنجی به مصاحبه آقای کديور با بی بی سی اشاره می کنند : " دوازده سال پيش، من مصاحبه کردم و ذکر کردم ما انقلاب نکرديم که اسم شاه عوض شود، اسم رژيم عوض شود اما واقعيت های استبدادی برقرار باشد. به خاطر اين حرف ها به زندان رفتم... مطالبی که ده دوازده سال قبل بنده ذکر می کردم، انگشت نما می شدم، امروز می بينيم اين مطالب در بيانيه های رهبران جنبش سبز منتشر می شود، نقد استبداد. اين بزرگ ترين دستاوردی است که ما امروز در جنبش سبز مشاهده می کنيم". آقای گنجی سعی دارند بار ديگر بر نافروتنی آقای کديور صحه گذارند. اما به راستی کجای سخنان کديور غير واقع است؟ مگر شک داريم که کديور از پيشروان اصلاح طلبی عميق در ايران بوده است؟ اتفاقا سخنان آقای کديور را کاملا خنثی حس می کنم بی ذره ای تکبر. اگر ميخواست موردی مشابه را به شخص ديگری نسبت دهد، قطعا با تعريف و تمجيد همراه می بود. ايشان بايد چگونه سخن می گفتند تا از سوی آقای گنجی متهم نشوند؟!
کمی آن سو تر، آقای گنجی به جمله ای از آقای موسوی اشاره می کند : " در جنبش سبز هر شهروند يک رسانه است و راه سبز هيچ نماينده و سخنگويی در خارج ندارد" تا اثبات نمايد که کديور نمی تواند نقش نماينده يا سخنگو را داشته باشد. آقای گنجی برداشت نا صحيحی از اين جمله دارند. وقتی " هر شهروند يک رسانه است " ، داخل ايران و خارج از ايران ندارد. مگر آقای موسوی برای جنبش سبز نماينده يا سخنگويی در داخل ايران قائل شده اند؟ ايشان حتی خود را نيز متواضعانه يک "همراه" جنبش سبز می داند، نه رهبر، نه سخنگو. به ديگر سخن تک تک سبز های جامعه نماينده، سخنگو و رسانه اند. شايد آقای گنجی می خواهند اين رسانه بودن را از آقای کديور بگيرند!
بخش ۶ و ۷:
آقای گنجی چندين و چند بار بحث سايت جرس، نقش آقای کديور در آن و علی الخصوص مصاحبه ايشان با سايت جرس پس از بيانيه پنج نفره را پيش می کشند. به لحن و واژه های آقای گنجی دقت کنيم :
"در تاريخ ۲۶ دی ما گفت و گويی مکتوب با خود ترتيب داد " ;"کمابيش نقش ولی فقيه را در آن مجموعه ايفا می کند" ; " در همان مصاحبه ی مکتوب که با خود ترتيب داد" " ;در همان مصاحبه ی مکتوبی که با خود ترتيب داده بود" " ;در مصاحبه ی مکتوبی که با خود ترتيب داده بود".
اين همه تأکيد روی اين نکته برای چيست؟ آيا اگر کسی مسئوليت سايتی را بر عهده داشت، حق ندارد نظرات خود را ابراز کند؟ چه به صورت مقاله، چه مصاحبه يا غيره؟! در ضمن اين عمل، با توجه به بيانيه پنج نفره و جو سازی های صورت گرفته، کاملا سياسی بود و اين مصاحبه ها بسيار به جا شکل گرفت. اين نکته نيز گفتنی است که ايشان نفر سوم از بيانيه پنج نفره بودند که مورد مصاحبه قرار گرفتند و نه آن گونه که آقای گنجی القا می کنند تنها شخص و نه حتی شخص اول. چنين سخن گفتنی برازنده نيست. يا ولی فقيه خطاب کردن کسی که عمر خود را در رد نظريه ولايت فقيه صرف کرده و هزينه های آن را نيز پرداخته، رواست؟!
بخش ۷:
جناب گنجی نقل قولی از آقای کديور در مورد آقای سروش را به ميان می آورند : "شاگرد[يعنی محسن کديور] در اين مسئله همانند استادش می انديشد. کتاب ارزشمند " سفير حق و صفير وحی" به قلم استاد علامه آيت الله العظمی منتظری – (قابل دستيابی در سايت معظم له) که در پاسخ به اشکالات مطرح شده درباره وحی در فروردين و آبان ۸۷ نوشته و در دی ۱۳۸۷ منتشر شده است - را تقريری عالمانه از عرفان ابن عربی و مولوی و حکمت ملاصدرا و ديگر حکيمان مسلمان از مسئله وحی الهی می دانم. جامعه علمی کشور منتظر شنيدن پاسخ های مخاطب دانشمند کتاب به نقد عميق مرحوم آيت الله منتظری است. بويژه آن که عليرغم گنجانيدن نقد آيت الله سبحانی در ترجمه انگليسی "بسط تجربه نبوی" که سه ماه پيش منتشر شده، نقد عالمانه فقيه متأله به بوته فراموشی سپرده شده است". در باب اين سخنان، آقای گنجی می گويند : " او دوباره در پشت نظرات آيت الله منتظری سنگر می گيرد و از آن موضع سروش را مورد انتقاد قرار می دهد، و عتاب آلود خطاب به سروش می گويد که چرا به بيانيه ی آيت الله منتظری که پاسخی به مصاحبه ی او با نشريه هلندی در خصوص ماهيت قرآن بوده است پاسخی نداده ". بار ديگر لحن آقای گنجی را ببينيم. "سنگر می گيرد"! ايشان تواضع و دفاع گوينده از يک نظريه را ناتوانی به حساب می آورند! مهم تر از آن اين که لحن آقای کديور را "عتاب آلود" می خوانند. هر چه می نگرم، کديور جز با احترام فراوان سروش را نقد نکرده است : در همين بخش مورد ادعای آقای گنجی، کديور سروش را "دانشمند" می خواند. قابل ذکر است که در بسياری از بخش های مقاله، گنجی وکيل مدافع سروش می شود در برابر کديور. حال آن که آقای کديور همان زمان که در ايران بودند و قطعا می توانست برای او هزينه داشته باشد، شجاعانه و علنا از آقای سروش دفاع می کرد و از تضييعی که در حق اين "استاد طراز اول" [تعبير از آقای کديور] می رود، به شدت انتقاد می نمود. اکنون نيز جز با زبان علمی با ايشان سخن نمی گويد.
در ادامه، اوج بی دقتی آقای گنجی در خوانش متن را شاهد هستيم. بخش نقل شده از سخنان آقای کديور عبارت است از : "اسلام او[آيت الله منتظری] اسلام رحمت و مهربانی است او خدايی را به ما معرفی می کند که سنت لايتغيرش اين است که کتب علی نفسه رحمه: اين خدا رحمت را روش و قاعده ی خدايی خود قرار داده است، اين خدا پادشاه و ديکتاتور جهان نيست آن چنان که برخيافرادی نادان می پندارند. خدايی که منتظری، عارفان، فيلسوفان و فقيهان و متکلمان ما معرفی می کنند اين خداست خدايی که بر خود رحمت را واجب کرده است و بر بندگان خود مدارا را لازم نموده است". سپس آقای گنجی نتيجه می گيرند که سخنان آقای کديور پاسخی است به سخنان قبل تر وی که گفته بود : "در مورد قرآن، استناد بنده به بزرگان جهان اسلام است. ببينيد در اسلام، ما يک فرقه نداريم. ما متکلمين را داريم، اشاعره را داريم و فيلسوفان و عارفان را داريم. خدای متکلمين مسلمان و فقهای ما، پادشاه جهان است. يعنی يک پادشاه است که منتهی در آسمان هاست. همان طور که يک پادشاه بر سرزمينی حکمرانی می کند، او بر تمام جهان حکم می راند. فرستادگانی دارد، سخنانی دارد، يک عده را تنبيه می کند، يک عده را تشويق می کند، پارتی بازی می کند، دوست دارد، دشمن دارد. اين خدای فقيهان مسلمان است. اما فيلسوفان و عارفان مسلمان، کسانی مثل ملاصدرا، ابن عربی، مولوی و ... به هيچ وجه چنين خدايی نداشته اند. خدای آنها، خدای وحدت وجودی بوده است. خدای وحدت وجودی، خدايی است که عين جهان است و هيچ موجودی جدای از آن خدا نيست. اگر شما موجودی را يک سانتيمتر جدای از خدا فرض کنيد، يعنی انکار بی نهايت بودن خدا. خدايی که من از او دفاع کرده ام، همان خدای ملاصدرا و ابن عربی و مولوی است". آقای گنجی هيچ دليلی اقامه نمی کنند که از کجا متوجه شده اند که اين سخنان مرتبط با ايشان است. تنها دليلی که احتمالا موجب شده که ايشان چنين گمان کنند اين است که موضوع مرتبط است : در هر دو مورد صحبت از تفکيک دو خداست و البته برخی واژگان نيز به هم شباهت دارند. مثلا تعبير "پادشاه جهان". اولا بايد از آقای گنجی پرسيد که مگر تنها کسی که از اين موضوع صحبت کرده است، ايشان بوده اند؟ اين را از آن جهت ذکر می کنم که اين پيش فرض آقای گنجی به فاجعه ای اخلاقی مبدل شده است.گنجی می گويد که من گفتم "پادشاه جهان" و کديور گفت "پادشاه و ديکتاتور جهان" و به اين دليل، کديور را متهم به "تحريف" می کند. دقيق تر بگوييم گنجی تهمتی ناروا می زند. فقط در صورتی سخن آقای گنجی قابل دفاع می بود که گوينده سخنان يا اسمی از گنجی می برد يا اشاره ای مستقيم می داشت که مطلقا چنين نيست. شايد آقای گنجی بار ديگر وارد روح و ضمير آقای کديور شده اند! از ديگر سو اشتباه عجيب گنجی در خوانش متن کديور حيرت نگارنده را در بر داشت. اگر ايشان متن را درست خوانده بودند، اشتباهات مذکور نيز پيش نمی آمد. اتفاقا خدايی که کديور از آن دفاع می کند، همان خدايی است که گنجی از آن دفاع کرده است و خدايی که کديور تخطئه می کند درست خدايی است که گنجی نيز برنتافته است. و حتی اگر سخن کديور اشاره به سخنان گنجی داشته، در صدد تأييد آن بوده و در همين راستا خدايی را که گنجی "پادشاه" خوانده بود و رد کرده بود، کديور "پادشاه و ديکتاتور" می خواند و رد می کند.
بخش ۸:
در اين بخش آقای گنجی با کنار هم چيدن برخی سخنان آقای کديور به اين نتيجه می رسند که "حقيقت اين است که اگر مجموعه اظهارات آقای کديور را در خصوص فقه و فقاهت در کنار يکديگر قرار دهيم، لاجرم بايد نتيجه بگيريم که اين علوم ديگر به کار جامعه ما نمی يايد، و اشتغال به اين علوم هيچ گره ای از کارفروبسته مسائل جامعه و مسلمانان نمی گشايد" چرا که "روشن است که در اينجا کديور مدرنيته، عقلانيت مدرن، عدالت مدرن و اخلاق مدرن را برتر از اسلام به شمار می آورد، و معتقد است که بر مبنای حکم عقلانيت مدرن می توان احکام و فرامين اسلام را منسوخ و ساقط کرد". سپس آقای گنجی می افزايد : "اگر اين مدعای جناب کديور را بپذيريم، در آن صورت بايد از خود بپرسيم که ديگر چه نيازی […] فقه و فقها خواهد بود؟ به
در حدّی که من می فهمم برای نفی حکم سنگسار، حکم قطع دست، حکم قطع معکوس دست و پا، حکم شراب خواری، حکم همجنس گرايی، نيازی به فقاهت نيست. برای مثال، زنان مسلمان با تمام وجود خود ناعادلانه بودن بسياری از احکام تبعيض آميز مربوط به زنان را احساس و نفی می کنند، بدون آنکه فقيه باشند. هيچ کس نمی تواند به آنها بگويد چون شما فقيه نيستيد، حق نداريد آن قوانين تبعيض آميز فقهی را رد کنيد " .وقتی گنجی می گويد " در حدّی که من می فهمم "،يعنی کديور به گونه ای ديگر فهميده است. حال آن که طبق گفته های خود گنجی در اين مقاله، کديور نيز با گنجی بر همين اعتقاد است. باز هم مشخص نيست که چرا گنجی نظر خود را در تقابل با نظر کديور قرار می دهد. چند خط بالاتر به نظر می رسيد که متن کديور اشتباه خوانده شده بود، اما اين بار گنجی سخنان خود در اين مقاله را نيز نقض می کند.
گنجی ادامه می دهد : " در آن صورت تخصص در اين دانش، يعنی فقيه شدن، چه حسن و سودی دارد؟ اين علم تاريخ مصرف گذشته گره از کدام مشکل ما می گشايد؟ در اينجا منزلت علم فقه مثل طبيعت شناسی ارسطويی است. امروز طبيعت شناسی ارسطويی کدام مسأله ی نظری و مشکل عملی ما را حل و رفع می کند؟ اگر احکام طبيعت شناسی ارسطويی در قياس با فيزيک مدرن منسوخ شده است، در آن صورت چه حسنی در آموختن آن است؟ تخصص يافتن در طبيعيات ارسطويی- ابن سينايی، امروزه غير از اهميت آن از منظر تاريخ علم، کدام درد از دردهای ما را می تواند درمان کند؟ بر همين قياس، اگر فقه اجتماعی دانشی است که به چهارده قرن پيش تعلق دارد، و به حکم فقيهی چون جناب کديور، احکام آن ناعادلانه، غيرعقلانی، غير اخلاقی، خشن و موهن است، در آن صورت آموختن آن گره گشای کدام مسائل ما خواهد بود؟ " صرفا به استدلال مطرح شده می پردازم. به اعتقاد گنجی، علمی که به کار امروز نمی آيد به هيچ دردی نمی خورد. اين سخن در حوزه عمومی صحيح است، اما در حوزه تخصصی نه. از مثال خود آقای گنجی استفاده می کنم. آيا می توان گفت که متخصص فلسفه ديگر نبايد نظريات منسوخ ارسطو را بخواند؟ حتی اگر نا صحيح باشد، بی اثر باشد، منسوخ باشد، کسی که متخصص اين رشته است بايد آن را بشناسد. بسياری از نظريات درست با انديشيدن بيشتر به نظرات اشتباه ساخته شده اند. به همين شکل برای متخصص دين که چه درست و چه غلط با فقه ممزوج شده است، بايد آن را شناخت. بالاتر از آن، تصور کنيم که افراد بسياری در جامعه هستند که با نظرات منسوخ ارسطويی می انديشند و اين موضوع در ابعاد مختلف زندگی آنها سايه افکنده است. آيا باز هم شناخت ارسطو بی فايده است؟ کسی که می خواهد اين افکار را از جامعه بزدايد، بايد الزاما ارسطو را بشناسد. آيا آقای گنجی به اهميت فقه و اسلام سنتی در زندگی عده ای از ايرانيان شک دارند (در مورده تعدادشان از گمانه زنی پرهيز می کنم)؟ بايد با زور آن ها را مدرن کرد؟ يا اينکه با نشان دادن مشکلات فقه و اسلام سنتی، از درون اسلام تحولات عمده ای ايجاد کرد؟ علاوه بر آن، حال که حکومتی به نام دين و فقه هر ظلمی که می خواهد روا می دارد، اهميت اين نظرات برای مشروعيت زدايی از حکومت افزايش چشمگيری می يابد. بزرگ ترين کوشش فکری آقای کديور را در اين زمينه ها می دانم. قابل ذکر است که نگارنده دوستان بسياری اهل کشورها و مسلک های فکری مختلف دارد که مدرن بودن و راهگشا بودن انديشه های کديور را بسيار می ستايند. افکار کديور نه تنها در گذار ايران به دموکراسی بسيار راهگشا بوده، هست و خواهد بود، بلکه در آگاهی بخشی به مسلمانان کشورهای دمکراتيک نيز می تواند نقش به سزايی ايفا کند. دوستان طرفدار انديشه های مختلف نيز اگر در صدد کاهش درد و رنج انسان ها و زندگی بهتری برای آن ها هستند، بايد از متفکرانی که در صدد آشتی دادن سنت و مدرنيته، دين و تجدد هستند دفاع کنند. حتی اگر به هر دليلی دين يا خدا را نفی می کنند، برای اثبات سخنان خود و بسط انديشه هايشان فقط در جامعه ای دمکراتيک و سرشار از مدارا می توانند موفق شوند. تا آنجا که از ساير نوشته های آقای گنجی می فهمم ايشان نيز قصد دارند در همين راستا گام بر دارند !
بخش ۹ :
در اينجا آقای گنجی مجددا بحث "ورن و نفوذ" را که هم در عنوان مقاله از آن استفاده کرده اند هم در بدنه مقاله، مورد اشاره قرار می دهند. تا آنجا که از مجموعه سخنان آقای کديور می فهمم، اين بحث وزن و نفوذ در حد گمانه زنی است و نه بيشتر و بسياری اوقات در پاسخ به کسانی مطرح شده که نقش روشنفکران مسلمان و نقش آنها در جامعه را ناديده می گيرند. به ديگر سخن بيشتر واکنش بوده است تا کنش. ايشان به صراحت اعلام نموده اند :" هروقت که انشاالله جنبش به پيروزی رسيد، رفراندوم برگزار میشود، چندين گزينه هم خواهد بود. همهی گزينههايی که الان مطرح میشود ذکر خواهد شد و به رأی عمومی گذاشته خواهد شد. همه هم تبليغات خود را خواهند کرد. و آنوقت معلوم خواهد شد که جمهوریاسلامی منهای ولايتفقيه، جمهوری منهای اسلامی يا هر شکل ديگری کداميک مورد نظر مردم ايران خواهد بود. همهی اينها قابل احترام است ".(دانشگاه نورث وسترن شيکاگو، ۹ آبان ۱۳۸۸)
بخش ۹ و ۱۰:
در اين دو بخش جناب گنجی که رفتار آقای کديور را به اشتباه "تحقير آميز" می خوانند، به شکل تحقير آميزی آقای کديور را مورد حمله قرار می دهند که از تکرار تعبيرات به کار رفته اجتناب می کنم.
و اما سخن پايانی. يکی از مواردی که آقای گنجی بدان اهتمام می ورزند زمينی کردن امور دينی است و مقابله با قهرمان پروری. حتی اگر با اين پروژه های آقای گنجی موافق باشم، نمی توانم با قهرمان شکنی موافق باشم. ترجيح می دهم از واژه قهرمان به دليل داشتن بارهای معنايی متفاوت در حوزه اجتما عی خودداری کنم. معتقدم که مردان بزرگ همچنان وجود دارند و وجودشان ضروری است. آنچه خطرناک است، بزرگ کردن مردان کوچک و متوسط است. اما عکس آن نيز خطر کمتری ندارد. مبادا مردان بزرگ خود را کوچک کنيم، عليرغم هر جايگاهی که برای خود قائل باشيم. يکی از مردان بزرگ روزگار ما آقای کديور هستند. ايشان هم بسيار خوش فکرند و هم از سابقه نظری و عملی درخشانی برخوردارند. اين که با نظرات ايشان موافق يا مخالف هستيم، بحثی متفاوت است و در حوزه نقد می توان با وی وارد رابطه ای سازنده شد. اما نقد آدابی دارد. شايد بتوان گفت که دو بنيان مقدماتی نقد عبارتند از خوانش درست انديشه مقابل و رعايت انصاف. در ضمن اين نکته را در نظر داشته باشيم که صد البته از هر متن می توان خوانشهای متفاوتی داشت، ولی از هر متن نمی توان هر خوانشی داشت! آقای گنجی خود قضاوت کنند که آيا مقاله ايشان ويژگيهايی که مد نظر خودشان هست را داراست؟ آيا مقاله شان "سالم"، "علمی"، "اخلاقی" و "فروتنانه" بوده است؟
نکته ديگری که قابل ذکر است اين که هر سخن جايی و هر نکته مکانی دارد. متأسفانه آقای گنجی در وقت شناسی دقت کافی را به خرج نمی دهند و هر چه را که صلاح بدانند، هر زمان که بخواهند مطرح می کنند. به راستی بيشترين سود در بحبوحه مبارزات مردمی ايران از مقاله اخير آقای گنجی را چه کسانی برده يا می برند؟
انرژی شگفت انگيز آقای گنجی همان قدر می تواند در گذار ايران به دمکراسی مؤثر باشد که مخرب. انتخاب بين دو سر طيف بسته به کنش ها و واکنش های ايشان خواهد داشت. از ايشان انتظار می رود با انصاف و سعه صدر بيشتری برخورد نمايند. مطلب فعلی ايشان نيز اگر پالايش می شد و نکات صحيح آن استخراج می شد، حتما مؤثر می بود. لحن شايسته و وقت شناسی برای انتشار هر ايده ای ضروری است. به اميد آن که در آينده از مباحث خوب آقای گنجی در فضای فکری جامعه مان بيش از پيش بهره مند شويم.
امير بيگلری
۶ اسفند ۱۳۸۸
در اين زمينه:
[محسن کديور: ترازوی وزن و نفوذ؟ تأملاتی پيرامون ادب نقد و نقد نافروتنانه، اکبر گنجی]