$pda_agents = Array('Windows CE', 'NetFront', 'Palm OS', 'Blazer', 'Elaine', 'WAP', 'Plucker', 'AvantGo'); $http_user_agent = $_SERVER['HTTP_USER_AGENT']; foreach($pda_agents as $pda_agent) { $found = stristr($http_user_agent, $pda_agent); if($found) header('Location: /english/pda.php'); } ?>
گفتوگو نباشد، یا خشونت جای آن میآید یا فریبکاری، مصطفی ملکیانما فقط با گفتوگو میتوانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مسالهای از سه راه رفع میشود، یکی گفتوگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفتوگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را میگیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]
بخوانید!
9 بهمن » جزییات بیشتری از جلسه شورایعالی امنیت ملی برای بررسی دلایل درگذشت آیتالله هاشمی
9 بهمن » چه کسی دستور پلمپ دفاتر مشاوران آیتالله هاشمی رفسنجانی را صادر کرد؟
پرخواننده ترین ها
» دلیل کینه جویی های رهبری نسبت به خاتمی چیست؟
» 'دارندگان گرین کارت هم مشمول ممنوعیت سفر به آمریکا میشوند' » فرهادی بزودی تصمیماش را برای حضور در مراسم اسکار اعلام میکند » گیتار و آواز گلشیفته فراهانی همراه با رقص بهروز وثوقی » چگونگی انفجار ساختمان پلاسکو را بهتر بشناسیم » گزارشهایی از "دیپورت" مسافران ایرانی در فرودگاههای آمریکا پس از دستور ترامپ » مشاور رفسنجانی: عکس هاشمی را دستکاری کردهاند » تصویری: مانکن های پلاسکو! » تصویری: سرمای 35 درجه زیر صفر در مسکو! نامه فاطمه شمس، همسر محمدرضا جلایی پور، به سعيد مرتضویبسم الحق جناب آقای سعيد مرتضوی آقای مرتضوی
از آغاز شکوفايی علمی محمدرضا جلايی پور او را می شناسم. سال ۱۳۷۸ و پس از اعلام نتايج المپياد ادبی کشوری، من و او جز برگزيدگان مرحله نهايی بوديم. آن روزها در اوج سرخوشی نوجوانی از زادگاهم مشهد برای دوره ۱۸ روزه المپياد ادبی کشوری بار سفر بستم و به پايتخت آمدم. اولين بار محمدرضا جلائی پور را در باشگاه دانش پژوهان جوان، مرکزی که المپيادی های کشور در همه رشته ها برای گذراندن دوره فشرده و رقابتی نهايی در آنجا جمع شده بودند، او را ديدم. آن روزها خيلی سريع گذشت. سريع تر از آنکه تصوير چندان روشنی از او در ذهن داشته باشم. تنها سه صحنه را خوب به ياد دارم. يکی، آن لحظه ها که داشت يواشکی قبل از ورود به کلاس وضو می گرفت. همه می گفتند جلائی پور بدون وضو سر کلاس حاضر نمی شود. جو کلاس چندان مذهبی نبود و کسی مثل او قاعدتا همراهان زيادی نداشت. اما با اينحال به طرز عجيبی ميان دوستانش محبوب بود و آن ميزان محبوبيتش هميشه برايم سوال برانگيز بود. صحنه ديگر آن لحظه هايی بود که وقتی به دختران کلاس سلام می داد از شرم سرخ می شد و معصومانه نگاهش را از ما می دزيد و در ميان خنده ها و شيطنت های ما گم میشد. اين شرم نوجوانانه اش گاهی سر و گوشش را سرخ می کرد، درست همرنگ پيراهن راهراه قرمزی که آن روزها به تن داشت. صحنه سوم هم ديدار او در روز اهدای مدال های المپياد بود که با همان نگاه پرشرمش سلامی سريع کرد و رد شد و بالای سن رفت تا مدال طلای المپياد ادبی را به گردنش بيندازند. آن روزها طلا گرفتن محمدرضا جلايیپور و هوشش زبانزد همه بچه های کلاس بود. رفت و گذشت و من هم به ديارم بازگشتم و روزهای پرتلاطم کنکور شروع شد. هرهفته کنکورهای آزمايشی قلمچی در کل کشور برگزار می شد و هر بار نفرات اول تا دهم عکسشان در روزنامه چاپ میشد. تقريبا هربار صورت آشنای همکلاسی المپيادیام بين نفرات اول تا سوم بود. کم کم داشتم حرف المپيادی ها را درباره هوش سرشارش باور می کردم. با همکلاسی های المپيادی آن روزها حرف انتخاب رشته بود. من تصميم را خيلی پيش تر گرفته بودم، در همان دوره ۱۸ روزه المپياد. در رشته ادبيات دانشگاه تهران پذيرفته شدم و ساکن کوی خاطره انگيز دانشگاه. سالی گذشت و خاک سرد آن دانشکده من را از عالم شعر و شاعری دور ساخت. آن ساختمان دوست داشتنی برايم هيچ ثمری نداشت و حسرت روزهای خوب و پربار المپياد را به دلم گذاشت. روزی از همان روزهای ياس و ابهام بود که تصادفا در دانشکده ادبيات دانشگاه تهران به او برخوردم. محمدرضا جلائی پور بود در هيئتی سپيد. تابستان آن سال زودتر از هر سال از راه رسيده بود و گرما همه را بی هيچ ابتذالی سپيدپوش کرده بود. کمی طول کشيد تا بشناسمش. بزرگ تر از آن شده بود که در نگاه اول شناخته شود. سلام که کرديم گفت جامعه شناسی می خواند! مکثی کردم. گفته بودند رتبه های اول هميشه حقوق می خوانند. تب حقوق داغ بود و همه جوگير نام دهان پرکن اين رشته. اما او اين بار هم ساختارشکنی کرده بود و جامعه شناسی را انتخاب کرده بود. استدلالش هم اين بود که جامعه شناسی خواندن در اين شرايط به حال کشور و مردمش مفيدتر است و بحث فقط علاقه و شهرت رشته تحصيلی نيست. به زودی فهميدم به خاطر مدال طلای المپياد و رتبه اول کنکور از بهترين دانشگاه های جهان پذيرش گرفته است. اما نرفت. حتما روزهای جوانی را تجربه کرده ايد و می دانيد چقدر اين گونه موقعيت ها وسوسه انگيزند. تقريبا همه دوستان المپيادی آن روزها بار سفر بستند و عزم ديار غريب کردند. اما او در کمال ناباوری ماند. به دوستانش گفته بود کسی که جامعه شناسی می خواند اول بايد با درد مردمش و جامعه اش آشناتر شود. آن روزهای سخت، او يک تنه ۱۷ بيانيه برای آزادی بچه ها صادر کرد و با موتور وسپای معروفش هر روز به ديدن خانواده های زندانيان می رفت و از آنان دلجويی می کرد بدون ذره ای ترس از اينکه دستگير شود. حاضر بود هر خطری را برای آزادی دوستانش به جان بخرد. اين روزها که او دربند است تفاوت فاحش فداکاری هايش را با مدعيان اطرافش خوب می فهمم. روزی هم که بچه ها آزاد شدند، جلوی اوين اول خودش آنها را در آغوشش فشرد و به آن ها خوشامد گفت. آنچه شخصيت محمدرضا جلايی پور را برجسته می کند نه فقط توانايی های علمی او که ويژگی ها و مهارت های برجسته شخصيتی اش است. ترجيح راحت ديگران بر راحت خويش، خلق نيک، گذشت، صبر و احترام هميشگی اش به والدين را هر کس مدت کمی با او باشد درخواهد يافت. حساسيت عجيب او بر دروغ هم شايد يکی از ويژگی هايی باشد که تاکيد دوچندان بر آن در اين روزها خالی از لطف نيست. ميانه روی و اعتدالش در مشی سياسی را آنها که او را می شناسند، تاييد می کنند. تعهد به اهداف اصلاحی در چارچوب نظام و التزام به اخلاق سياسی و در عين حال مشی معتدل و عقلانی اصلاح طلبانه جلائی پور که هيچ گاه با شعارهای افراطی و تند درآميخته نبود از جمله ويژگی های مهم و برجسته اوست. اين مشی متعادل و عقلانی و قانونی را در فعاليتهای اخير او در پويش حمايت از خاتمی و موسوی «موج سوم» به خوبی مشهود بود. اين پويش مدنی و اجتماعی که حتی لحظه ای پا را فراتر از حدود قانونی نگذارد. جلائی پور همواره به پاسداشت دستاوردهای انقلاب، استقلال، آزادی، جمهوريت و اسلان عدل و اعتدال بود، اصرار می ورزيد. اين خصيصه چه در زمان فعاليتش در انجمن اسلامی، چه در روزهای فعاليتش در اتحاديه انجمن های اسلامی دانشجويان اروپا و چه در دوران تلاشش در پويش بر همه روشن و آشکار بود. بارها شد که به خاطر تصميم های پخته و سنجيده و متعادلش مورد تمسخر واقع شد و به محافظه کاری متهم گرديد. او با رواداری و اخلاقمندی و نيز با درايت تمام فعاليتش را در پويش موج سوم آغاز کرد. حسن نيت او از همان آغاز امر بر همگان هويدا بود. هميشه خندان و باروحيه بود. حتی در اوج خستگی ها و روزهايی که ياس بر اميد غلبه داشت. هميشه با همان آرامش و نجابتی که داشت بچهها را به تسامح در برابر يکديگر فرا می خواند. هيچ گاه برای شهرت و از سر شهوت قدرت طلبی دست به کاری نزد و آنان که خوب می شناسندش تاييد می کنند که حتی يکبارهم حاضر نشد در جايی لب به سخن باز کند که شائبهای از قدرت وجود داشته باشد. در همايش ها وبرنامه هايی که پويش برگزار می کرد، هميشه بايد پشت صحنه دنبالش می گشتند نه روی صحنه. احتراز عجيبی از شهرت و قدرت داشت و هميشه استاد ملکيان را در اين زمينه الگوی خودش قرار میداد. روزی شهاب الدين طباطبايی عزيز که او هم امروز دربند است، در وصف اين ويژگی جلائی پور نوشت و گفت که چگونه او به عنوان سخنگوی پويش از آمدن به روی سن در همايش سوم موج سوم خودداری کرد و اين تواضع البته ازچشمان هيچ بينايی پنهان نماند. در تمام دوران تحصيلش در دانشگاه آکسفورد و علی رغم اينکه دانشجوی تمام وقت اين دانشگاه بود، از طريق ترجمه و تحقيق معاش زندگی اش را گذراند و هيچگاه پيشنهادات شغلی مناسبی که پيش رويش بود را نپذيرفت و تمام دغدغه اش بازگشت زودهنگام به سرزمين و خدمت به مردمش بود. هميشه به حال کسانی که از تمام راحتی ها دست شسته و با مردم عادی همسفره و همدرد شدهاند، غبطه می خورد. محمدرضا درد مردم را لمس کرده بود و مدام با خود زمزمه می کرد و به ياد من نيز می آورد که مبادا يادمان برود در کجا ريشه داريم و برای چه اينجاييم. در تک تک لحظه های سرخوشی اش شکر ايزد می کرد و ياد کسانی که چنين نعمتی ندارند. اين ميزان شکر و حضورش گاهی آنقدر زياد بود که با اعتراض اطرافيانش مواجه می شد. حتی يک بار حاضر نشد کمک های مالی و يا حتی پاداش هايی که بابت تلاش های علمی اش به او تعلق می گرفت را بپذيرد. از همان بدو ورودش به انگلستان راه هرگونه شکل گيری شائبه ای را بر خود بست و حاضر نشد هيچ گونه کمک مالی شبهه ناکی را بپذيرد. اين ميزان احتياط او در برقراری ارتباط با ديگران در خارج از کشور گاهی شکل افراطی به خود می گرفت. به ياد ندارم حتی در خلوت موضع گيری تند و دور از انصافی کرده باشد. طوری زندگی می کرد، حرف میزد و موضع می گرفت که اگر در ضمير ناخود آگاهش هم شنود می گذاشتيد چيزی دستگيرتان نمی شد. اصالتش نه فقط در مشی سياسی که در دينداری اش هم مشهود بود. او هيچ گاه تن به تحجر و تعصب نداد. همواره آزادانديشی و حقيقت طلبی را سرلوحه دينداری اش قرار میداد. در عين حال چيزی که هيچ گاه از آن احساس شرم نمی کرد، ديندار دانسته شدنش توسط ديگران بود. او بی دريغ برای اعتلای وطنش تلاش می کرد و هر آنچه انجام می داد را نخست در ترازوی رضايت خداوند خود می سنجيد تا از دايره عدل و انصاف خارج نشود و به ورطه خودبينی و قدرت نيفتد. او در اوج فرهيختگی لحظه ای به علمش غره نشد و جانب تواضع را فرو نگذاشت. تا لزومی نمی ديد، از مدارج علمی قبلی و کنونی اش حرفی به ميان نمی آورد. همان طور که حتی من به عنوان شريک زندگی اش هم تا مدتها از کسب برخی جوائزش بی خبر بودم. احتراز عجيبی از به زبان آوردن کلمه «من» داشت. از هرآنچه «من» را بزرگ می کرد، دوری می جست و می گذاشت ديگران از منافع تلاشه ای بی دريغش به نام خودشان بهره گيرند. فاطمه شمس Copyright: gooya.com 2016
|