"پنجشنبه","Saturday" => "شنبه","Sunday" => "يكشنبه","Monday" => "دوشنبه","Tuesday" => "سه شنبه","Wednesday" => "چهارشنبه","Friday" => "جمعه"); $month = Array("فروردين","ارديبهشت","خرداد","تير","مرداد","شهريور","مهر","آبان","آذر","دي","بهمن","اسفند"); list( $gyear, $gmonth, $gday ) = preg_split ( '/-/', '2003-11-21' ); list( $jyear, $jmonth, $jday ) = gregorian_to_jalali($gyear, $gmonth, $gday); echo "
" . $week["Friday"] . " ". $jday . " " . $month[--$jmonth] . " " . $jyear . "
" ?>

«آفتاب» افغانستان با فتوا غروب نميكند! داستان دو روزنامه نگار محكوم به مرگ، شهروند

[سايت شهروند]
گزارش و گفت و گو: خسرو شميراني
ميرحسين مهدوي و عليرضا پيام سيستاني در تاريخ 17 جون 2003 با حكم حامد كرزاي رئيس جمهور افغانستان بازداشت و روانه زندان شدند.
"اگر دين اسلام كاملترين و . . . دين است پس چرا؟ . . ." اين جمله و بخصوص "اگر" در ابتداي آن سبب صدور حكم بازداشت بود.
حامد كرزاي در مصاحبه مطبوعاتي در اين رابطه گفته بود: "آنچه در آفتاب نوشته شده در چهارچوب آزادي بيان نميگنجد، بلكه توهيني به اعتقادات مردم افغانستان محسوب ميشود . . ."
تحت فشار نيروهاي مترقي در داخل و خارج‌ افغانستان پس از 8 روز مجددا با حكم حامد كرزاي اين دو روزنامه نگار از زندان آزاد شدند تا 22 روز پس از آن در 17 جولاي 2003 توسط دارالافتا(شوراي عالي مجتهدين اهل سنت افغانستان) فتواي مرتد دريافت كرده و محكوم به مرگ شوند.
عليرضا پيام و حسين مهدوي تلاش بسيار كردند تا در افغانستان مانده و از طريق قانوني حكم اعدام را لغو كنند و تلاشهاي مطبوعاتي خود را از سر گيرند. ليكن سرانجام در اكتبر 2003، 2 ماه بعد از صدور "فتوا" با توصيه دوستان و همچنين دست اندركاران دولت آقاي كرزاي مجبور به ترك كشور شدند.
سيد هادي خطيبي معاون سردبير "آفتاب" نيز مجبور به ترك كابل شد. هم اكنون سيد هادي خطيبي و ميرحسين مهدوي در كانادا و عليرضا پيام در نروژ به سر ميبرند.
زير سايه ارتش ايالات متحده و دولت غرب پسند آقاي حامد كرزاي حكم اعدام اين دو روزنامه نگار به اتهام بيان يك "اگر" همچنان استوار است.
مهدوي صاحب و مدير مسئول "آفتاب" و دستيار او خطيبي هر دو متولد 1351 هستند. مهدوي ميگويد: "10 ساله بودم كه در محل سكونت من، در منطقه شيعه نشين واقع در مركز افغانستان ـ ولايت "ميدان وردك" جنگ مذهبي شديدي درگرفت. درگيريهاي آن عملا تا امروز ادامه داشته است هزاران هزار شيعه توسط نيروهايي كه امروز بخشا در حاكميت حضور دارند، كشته شدند. من همراه با خانواده به ايران مهاجرت كرديم."
ميرحسين جوان تحصيلات خود را در رشته فيزيك در دانشگاه قزوين به پايان رسانده و پس از آن در حوزه علميه تا سطح "فقه" تحصيل ميكند. او پس از تغيير حكومت افغانستان و آمدن دولت حامد كرزاي تحت حمايت ارتش آمريكا، به كابل ميرود و "بنياد فرهنگي آفتاب" را همراه با تني چند از روشنفكران افغانستان بنياد ميگذارد.
عليرضا پيام سيستاني "سردبير آفتاب" داستاني ديگر دارد. او در سال 1345 در يكي از روستاهاي زابل به نام "لورگ باغ" متولد شد. در كودكي همراه با خانواده به مازندران مهاجرت كرد و در آزادشهر ساكن شد.
او خود ميگويد: در آزادشهر با جريانات روشنفكري آشنا شدم. هرگز عضو رسمي هيچ سازماني نبودم. دغدغه ام ادبيات بود و از جواني با مجلات آدينه، دنياي سخن و بعدها گردون و تكاپو پيوند داشتم. در سال 1371 در رشته زبان و ادبيات فارسي دانشگاه علامه طباطبايي تهران پذيرفته شدم.
ليك از همان آغاز به دليل درگيري با حراست دانشگاه و تلاش ناموفق براي ايجاد يك اتحاديه مخفي دانشجويي مجبور به ترك تهران شدم. 1373 به سيستان و بلوچستان رفتم، در يكي از كوره هاي آجرپزي مشغول كار شدم و هيچ گاه به تهران بازنگشتم. در همان دوران با همسر آينده ام معصومه آتش فراز آشنا شدم، او نيز به تازگي از دانشسراي تربيت معلم اخراج شده بود.
آذر ماه 1381 پس از سلسله مشكلاتي كه در دوران اداره هفته نامه "آواي ولايت" برايش پيش آمد به افغانستان رفته و در كابل از دفتر سازمان ملل تقاضاي پناهندگي كرد. سه ماه بعد در آخرين روزهاي سال با مهدوي و خطيبي آشنا شد.
گرچه حسين مهدوي دوران زمامداري طالبان در ايران به سر ميبرد اما چندين بار هر بار به مدت چند ماه به "باميان" رفت.
او ميگويد: "طالبان قرائتي واقعي و دقيق اما سنتي از اسلام داشت و اين قرائت را پايه حكومت خود قرار داده بود. اينكه در اسلام شنيدن صداي زن توسط نامحرم منع شده است و يا علماي بسياري در قبح زدن ريش گفته و نوشته اند دروغ نيست. ببينيد در نزديكي قندهار دختر پس از ازدواج تا 2 سال بايد در خانه نيز صورت خود را بپوشاند و حتي مادرشوهر نبايد چهره وي را ببيند. اين يك جامعه سنتي است پس اگر حكومتي مذهبي بر اين جامعه حاكم شود بايد همچون طالبان عمل كند."
از او ميپرسم هنگام حمله آمريكا به افغانستان چه احساس و استنباطي داشت، ميگويد:"به نظر من استبداد به مراتب بدتر از استعمار است و طالبان به نوعي عمل كرد كه چه بسا ورود نيروهاي خارجي براي مردم توجيه شده و پسنديده بيايد. تاريخ افغانستان تاريخ مقابله با حضور خارجي ست اما در مقابل اين حمله نه تنها مقاومتي نبود كه تاييد نيز شد و دليل آن تمايل مردم به گريز از استبداد طالباني بود. "
به سئوال خود در رابطه با نظر او نسبت به حمله ارتش آمريكا به افغانستان باز ميگردم، او ميگويد:
ـ من به دليل استبداد شديد طالبان حضور آمريكاييها را توجيه شده ميدانستم اما لازم است اضافه كنم هر گاه آمريكا و ديگر نيروهاي خارجي به تحكيم نيروهاي مستبد اقدام كنند مردم با آنان نيز دست به مبارزه خواهند زد. يك نمونه برايتان بگويم در جلال آباد داماد فرمانده لشگر جلال آباد اميري ميكند. او به سفاكي و خون آشامي معروف است. ميگويند براي تنبيه گوش فرد نافرمان را آنقدر ميجود تا غضروف آن خرد شود. اين فرد از پشتيباني آمريكايها برخوردار است. روزنامه ما با اين مسائل نيز برخورد ميكرد. معتقدم استبداد بد است حتي بدتر از استعمار! استبداد مذهبي بدتر از آن است و اما هرگاه استبداد مذهبي از سوي قدرتي چون آمريكا حمايت ميشود وحشتناك ميشود و ويرانگري اش به اوج ميرسد.

آيا هفته نامه «آفتاب» «خطوط قرمز» آمريكاييها را نيز شكسته بود؟!...

ميگويم: از آغاز و پايان «آفتاب» بگوييد!
با اطمينان ميگويد:
ـ پايان؟ «آفتاب» پايان نيافته است. اين را داشته باشيم تا دوباره به آن بازگردم.
«بنياد فرهنگي آفتاب» مجموعه اي از افرادي بود كه تعلقات حزبي نداشتند هدفشان كسب قدرت و مال نبود و چيزي را براي از دست دادن نيز نداشتند. ما خارج از چهارچوب هاي تنگ حزبي شروع به فعاليت در جهت ارتقا فرهنگ جامعه كرده بوديم و «آفتاب» يكي از ثمرات اين بنياد بود. هسته اي كه شامل من و آقاي خطيبي و دوستاني ديگر ميشد آن را آغاز كرد.
زمستان 1380 تداركات كار آغاز شد. زمستان 1381 با پيام آشنا شدم. او از شماره 10 همكاري خود را با «آفتاب» به عنوان سردبير آغاز كرد. البته ما تمام مراحل قانوني را طي كرديم زيرا بايد روشن ميشد كه آيا او بدون تابعيت افغان ميتواند به عنوان سردبير آغاز به كار كند، جواب مراجع قانوني مثبت بود، آنها ميگفتند براي گرفتن امتياز نشريه محدوديت وجود دارد، اما «سردبير» نيازي به داشتن تابعيت افغان ندارد.

پيام ميگويد:
"با همسرم معصومه نشريات افغان را ورق زديم اولين چيزي كه نظرمان را جلب كرد هفته نامه بهار بود كه فرم زيبايش آن را از بقيه متمايز ميكرد! با دفتر آن تماس گرفتيم."
«بهار» به سردبيري و مديريت عباس كوثري راه عليرضا پيام را به «اقتدار ملي» گشود. اين نشريه با سرمايه كاظمي وزير تجارت و صنايع افغانستان و مديريت فاضل سنگچاركي در كابل منتشر ميشود. او اولين مقاله خود را در افغانستان در اين نشريه به چاپ رساند.
پيام مي افزايد "علاوه بر آن از طريق «بهار» با نويسندگاني از قبيل استاد نسيم اخگر، محمود حكيمي و شكيب فرهنگ آشنا شدم. "
جاويد كوهستاني كه در اين زمان مسئوليت "نهضت ملي دموكراسي" و هفته نامه "كاروان دمكراسي" را داشت از افراد ديگري بود كه پيام با وي در ارتباط قرار گرفت.
او ميگويد:
"كوهستاني از اعضاي سابق حزب "مائوئيستي، شعله، جاويد" بود. قرار شد من مسئوليت بخشي از كاروان دمكراسي را به عهده بگيرم و در عين حال با كمك هم هفته نامه ديگري منتشر كنيم. گرچه اين فعاليتها و برنامه ها برايم جذاب بود اما با خروج آقاي كوهستاني از افغانستان اين نقشه ها بر آب شد.
در آخرين روزهاي سال 1381 بود كه در دفتر "افغانستان جوان" با آقاي مهدوي و خطيبي آشنا شدم. پس از ساعت ها گفت و گو، آگاهي و جسارت آنها مرا تحت تاثير قرار داد."
سرانجام از شماره 10 به "آفتاب" پيوستم.

مهدوي مدير مسئول، در مورد روزنامه نگاري افغانستان ميگويد:
"ژورناليسم در كشور ما دو ويژگي دارد: يكي اينكه وابسته است به قدرت، و ديگر اينكه كلي گو است.
"وابسته است زيرا به حكومت، به احزاب به افراد با نفوذ اتكا داشته و خواست آنها را به پيش ميبرد.
"كلي گو است: زيرا تمام تلاش او آن است كه مثلا رهين را راضي كند و سياف را نرنجاند نبايد به كسي بربخورد پس در كليات ميماند.
"الان بحث دمكراسي رواج دارد پس به دمكراسي ميپردازد و از زلف و ابروي زيباي دمكراسي ميگويد:
""آفتاب" مستقل از هر حزب و جرياني مثلا در اين زمينه به تشريح دمكراسي در زمينه هاي مشخص پرداخت و نظرات مختلف در اين زمينه را در مقابل هم قرار داد.
"تفاهم آقاي رهين (وزير فرهنگ افغانستان) و آقاي سياف را در مقابل هم قرار داد و ديدگاه روشنفكران در اين رابطه را نيز معرفي كرد. ما ميخواستيم مردم امكان انتخاب داشته باشند بين قرائت هاي مختلف، از آنچه همگي آن را دمكراسي ميناميدند.
"معتقدم حافظه تاريخي ما افغانها به شدت محدود ‌است، پس ما تلاش ميكرديم آنچه در جبهه هاي مختلف طرح ميشود هم براي روشنگري و هم براي ثبت در تاريخ به نشر برسانيم. ما نه با كسي دشمني شخصي داشتيم و نه ميخواستيم ثناگوي كسي باشيم به عنوان نمونه ميتوانم از مقاله "عبور از دره پنجشير" نام ببرم در اين نوشته ما به آن پرداختيم كه چرا يك "والسوالي" (فرمانداري) در تلاش است تا سيطره خود را برتمام مملكت بگستراند به طوري كه چندين وزارتخانه را در اختيار بگيرد و . .
"ما از روي صداقت كامل نوشتيم كه آي دوست پنجشيري شما كه نميخواهي يكي دو روز حكومت كني اگر تداوم حكومتت را ميخواهي اين راه و رسم آن نيست چرا كه شما حتي توانايي فعاليت براي والسوالي خودت را نداشته ايد در جاده اصلي به علت خرابي مفرط آن هر هفته سقوط اتوبوس ها باعث مرگ دهها نفر ميشود. "
"دوست پنجشيري" در حقيقت همان مارشال "فهيم" است كه فرماندهي مجاهدين را به عهده داشته و در ضمن هم اكنون معاون رئيس جمهور كرزاي است. "آفتاب" در مقالات ديگري از جمله "مارشال صاحب سلام" و "لبخندهاي آقاي مارشال" به قدرت و توانايي هاي مارشال فهيم پرداخته بود.
مهدوي ميگويد" پس از اين سلسله مقالات ما چندين بار تهديد به قتل شديم در عين حال آنها سعي به تطميع ما نيز داشتند."

پيشنهاد پرداخت پول به شما به چه صورت بود؟
ـ از ما ميخواستند كه درباره آنها منفي ننويسيم و در مقابل آنها تمام مشكلات مالي ما را مرتفع خواهند كرد.

مارشال شخصا با شما تماس گرفت؟
ـ يك رابط به ما مراجعه كرد گفت مارشال فهيم ميخواهد شما را ببيند. ما اصولا قرار ملاقات را نپذيرفتيم. و در برخوردهاي بعدي همان رابط نظر مارشال مبني بر پرداخت پول به ما را مطرح كرد.
تمام اينها در حالي است كه من همچنان از ديدگاه امروز هم به آقاي مارشال به عنوان يكي از سياستمداران كشورم احترام ميگذارم و آنچه من نوشتم هيچگاه دشمنانه و با نيت ضربه زدن به او نبوده بلكه برعكس در حقيقت راهي را نشان ميدادم كه هم به نفع مردم و مملكت و هم به سود [منافع درازمدت] مارشال بود. قاعدتا او بايد‌ از من متشكر باشد.
متاسفانه ما در جوامع جهان سوم عادت كرده ايم تا مخالف سياسي را دشمن خود بپنداريم. گرچه من حتي مخالف سياسي مارشال نبوده و نيستم. كار من روزنامه نگاري است پس نميتوانم رقيب سياسي اين يا آن باشم. كار من نقد و تحليل بي طرفانه است نه بيشتر و نه كمتر!
اين مخالفتها هر روز متراكم تر شد. زيرا آنها مركز روشنفكري "بنياد فرهنگي آفتاب" كه هر روز بيشتر اهميت مييافت را دشمن خود و از اين رو خطرناك ميپنداشتند، در عين حال زمان انتخابات نيز نزديك ميشد. پس اين مجموعه و در راس آن "آفتاب" بايد‌ از هم ميپاشيد. و آنها براي اين كار به يك بهانه نياز داشتند. زيرا الان افغانستان در وضعي ست كه حتي مواجب وزرا نيز به كمكهاي دولتهاي خارجي وابسته است پس بسته شدن بي دليل يكي از مهمترين نشريات افغانستان ميتوانست حتي به مواجب وزرا نيز زيان برسانند.
پس دو مقاله "فاشيسم مقدس" و "دين + حكومت = استبداد" بهانه شدند.

پيام سيستاني ماجراي بازداشتشان را بدينگونه تعريف ميكند:
"بين ساعت 8ـ7 شب من و آقاي مهدوي به قوامنداني امنيه شهر كابل منتقل شديم و ما را در سلولهاي انفرادي جاي دادند.
صبح روز بعد ما را براي بازجويي به اتاق افسر زندان آقاي دْر محمد خان بردند. سپس مجموعه اي شامل نمايندهUN، آقاي John Mediva نمايندگان عفو بين الملل و كميسيارياي عالي پناهندگي سازمان ملل سر رسيدند.
من گفتم خواسته ام اين است كه در افغانستان محاكمه اي عادلانه داشته باشم و در صورت يك چنين محاكمه اي حتي حكم اعدام را نيز خواهم پذيرفت و فقط ميخواهم كه اين حكم در افغانستان اجرا شود.
پنج قاضي به رياست آقاي "حقيريار" ما را بازجويي ميكردند، فكر ميكنم 5 ساعت طول كشيد. بازجويي در فضاي بسيار بدي بود، تمام تلاش آنها در جهت گرفتن اعتراف از من بود.
بايد اعتراف ميكردم كه از دولتهاي غربي پول گرفته ام و جاسوس بوده ام يا اين كه وابستگي به يكي از احزاب چپ مثل توده اي ها، شعله جاويد، راوا و يا مجاهدين خلق ايران را بپذيرم.
پس از نااميدي در اين مسير توهين به حكومت پيغمبر و چهار خليفه مورد اتهام ما اعلام شد.
بعدها فهميدم كه در خارج از زندان آقاي امامي معنوي معاون «ستره محكمه» (ديوان عالي) از طريق راديو آزادي چندين اتهام ديگر را متوجه من كرده است. آقاي شنواري رئيس قوه قضاييه نيز در همان فرستنده راديويي به شدت به ما حمله كرده بود.

در اين روزها دكتر رهين وزير فرهنگ افغانستان كه قاعدتا پشتيبان روشنفكران بود ظاهرا در كابل و افغانستان حضور نداشت. پس آقاي مبارز معاون مطبوعاتي وي نيز به خيل محكوم كنندگان مسئولان «آفتاب» پيوست و در اينجا و آنجا نداي مخالفت با اين روزنامه را سر داد.
پيام ميگويد: «روزهاي سختي بودند. جو به شدت عليه ما بود و هيچكس جرأت حمايت از ما را نداشت.»
اما وضع به همين منوال نماند در اين باره معصومه آتش فراز همسر پيام سيستاني چنين نقل ميكند:
"همان شب پس از اين كه ابتدا مهدوي و سپس پيام بازداشت شدند به كمك آقاي حكيمي و حبيب رهياب با دوستان و آشنايان مورد اعتماد، سازمانهاي مدافع حقوق بشر و راديوها تماس گرفته و خبر بازداشت را منتشر كرديم. دو ساعت پس از دستگيري يعني ساعت 10 شب تمام دنيا از اين مسئله مطلع شد. ديرتر خبردار شدم كه همان شب چند تن از مقامات بين المللي از وزارت داخله درباره دستگيري همسرم و آقاي مهدوي سئوال كرده بودند."

وزارت داخله چه جوابي داده بود؟
ـ آنها گفته بودند اين دو فرد احضار شدند ما از آنها تعهد گرفتيم كه ديگر چنين مطالبي ننويسند و سپس آزادشان كرديم.
ساعت 12 شب آقاي رهياب، استاد اكبر و جليل بينش به منزل ما آمدند و سراغ پيام و ميرحسين را گرفتند. گفتم بعد از بازداشتشان ديگر اطلاعي ندارم. آنها از جواب وزارت داخله به مقامات بين المللي مطلع بودند. پس وزارت داخله براي رد گم كردن به سادگي دروغ گفته بود.
صبح زود ساعت 6 آقاي خطيبي[معاون مديرمسئول آفتاب] نزد من آمد. پريشان و نگران بود. با هم به دفتر «آفتاب» رفتيم. درِ دفتر لاك و مهر شده بود. اما خبرنگاران زيادي از رسانه هاي مختلف در آنجا حضور داشتند.
موبايل آقاي مهدوي كه وسيله ارتباطي ما بود چند روز پيش گم شده بود. دوستان يك دستگاه موبايل در اختيار ما گذاشتند. استاد اكبر و آقاي حكيمي ماشين "طلوع افغانستان" را در اختيار ما گذاشتند. اين كمك بزرگي براي پيگيري و تحرك سريعتر بود.

حكيمي، مهدوي و سيستاني در صحنه روشنفكري كابل به «سه تفنگدار» معروف هستند. وجه مشترك آنها علاوه بر همكاري حرفه اي اين است كه هر سه «نامه عاشقانه» مينويسند، اين نامه ها بعضا در «آفتاب» منتشر ميشد و يكي از ستون هاي جذاب هفته نامه بود. حكيمي سردبير «طلوع افغانستان» است، در حقيقت همين «طلوع» بود كه با پيگيري مداوم ماجرا ثابت كرد كه «آفتاب» با فتوا غروب نكرده و نميميرد.
معصومه آتش فراز ميگويد:
سرانجام پس از مدتها به اين در و آن در زدن فهميديم كه هر دو را به زندان كابل برده اند. به زندان رفتيم.
در آنجا با مشاهده نمايندگان UN، UNCHR، عفو بين الملل، كميسيون حقوق بشر UN و ... كمي نيرو گرفتيم.
به كمك آنها موفق به يك ملاقات يك ساعته با پيام و مهدوي شديم گفتند كه آزار و اذيت نشده اند. تنها پيام از روند و شكل بازجويي ها به شدت ناخرسند بود.
بگذاريد در اينجا اشاره كنم كه ما قبل از دستگيري آنها براي روز 29 خرداد برنامه بزرگداشت دكتر علي شريعتي را تدارك ديده بوديم. پيام و مهدوي در زندان تاكيد كردند كه با وجود زنداني بودن آنها، ما نبايد كار را تعطيل كنيم. و مراسم بايد حتي المقدور به شكلي قوي برگزار شود.
پس از اين ملاقات تلاش و حركت ما براي آزادي آنها با نيرويي بيشتر آغاز شد. با توجه به جو موجود خطري كه جان آنها را تهديد ميكرد بسيار جدي بود.

اين چنين بود كه تلاش پيگير معصومه آتش فراز، خطيبي معاون مدير مسئول، حكيمي سردبير «طلوع افغانستان» و ديگر دوستان به تشكيل كميته «حمايت از آفتاب» انجاميد. بيش از 300 آزاديخواه و روشنفكر و روزنامه نگار در اين «كميته» گرد آمدند.
سپس تر اين مجموعه به «كميته دفاع براي آزادي بيان» تغيير نام يافت.
معصومه فراز فعاليتهاي «كميته دفاع» را چنين توضيح ميدهد:
"مراجعه به وزرا از جمله عدليه، فرهنگ، ماليه، پلان(طرح) ديدار با مسئولان رده بالاي حكومتي، ديدار با روحانيان، و همينطور نشر خبرنامه چند صفحه اي به نام «بولتن خبري كميته... » بود.
"ما از پشتيباني بي دريغ موسسه خيريه «ارتباط» به مديريت عبدالله وطن دار و آقاي الهام برخوردار بوديم."
علاوه بر معصومه فراز، هادي خطيبي و الهام، استاد قيسم اخگر، سيامك مدير مسئول روزنامه «انيس»، ظهور افغان مديرمسئول روزنامه «اراده»، دكتر وحيد كاظمي، حبيب رهياب، محمود حكيمي هسته اصلي «كميته» را تشكيل ميدادند.
معصومه فراز ميگويد:
«لازم ميدانم در همينجا از تمامي دوستان و همكاراني كه ما را در اين مسير همراهي كردند و با پشتيباني هاي خود موجبات رهايي همسرم و آقاي مهدوي را فراهم آوردند، تشكر كنم.»

خانم فراز از موافقين حكم «ارتداد» بگوييد!
ـ دقيقا از روزي كه پيام و مهدوي دستگير شدند نشريه اي تحت عنوان الاسلام روي كار آمد كه متعلق به بنيادگرايان افغانستان بود. صاحب امتياز آن «شوراي علماي افغانستان» عملا لگام قوه قضاييه را در دست دارد.
كار اين نشريه هر بار صدور فتواهاي مختلف بود. يك روز فتوا «كفر» بود روز ديگر «مجوس» و بار ديگر "زنديق". اين نشريه بود كه براي اولين بار پيام و مهدوي را سلمان رشدي ايراني و افغان ناميد.
يكي ديگر از فعاليتها اين بود كه شماره 20 «آفتاب» كه بهانه دستگيري اين دو نفر بود توسط اسلامگرايان به تيراژ 3000 عدد و طبيعتا بدون كسب اجازه از«آفتاب» تجديد چاپ شد. بخش هايي از مقالات پيام، خطيبي و مهدوي را در آنها برجسته كرد و در ولايات مختلف پخش كردند.
مهدوي در رابطه با فعاليت هاي مخالف «آفتاب» ميگويد:
"ستره محكمه نامه اي سيزده صفحه اي به ده كشور اسلامي از جمله ايران و پاكستان ارسال داشته و خواهان تكفير و تاييد فتواي قتل ما شده بود.
او مي افزايد:
طبق اطلاع من توسط «جماعت العلماي» پاكستان، ما به سرعت تكفير شديم و ريختن خون ما حلال اعلام شد.

نامه علماي پنجشير و ولايت هرات به شوراي علماي افغانستان كه خواهان محاكمه و مجازات «آفتاب» گردانان شده بودند يكي ديگر از اقدامات مذهبيون بنيادگرا عليه آزادي بيان بود.(متن اين نامه با امضاي علما كليشه شده است.)
طنز تلخ نهفته در داستان اين كه اخضر ابراهيمي نماينده ويژه كميسارياي عالي حقوق بشر سازمان ملل در افغانستان طي بيانيه اي خواستار آزادي بي قيد و شرط پيام سيستاني و ميرحسين مهدوي شده ليكن بيانيه او از سوي مذهبيون بنيادگرا محكوم شد و طي شب نامه هاي فتواي «ارتداد» وي نيز در سطح كابل پخش شد.
پيام حال و روز خود و مهدوي را در زندان چنين توضيح ميدهد:
ما هيچ اميدي به رهايي نداشتيم و مطمئن بوديم كه اعدام ميشويم. وصيت نامه هاي خود را نوشتيم
مهدوي ميگويد:
با پيام مشورت ميكرديم كه براي روز اعدام چه لباسي بپوشيم و چگونه قدم برداريم. گفتم اگر فرصت آخرين كلام را به من بدهند رباعي زير خواهم خواند:
در دامن دشت چون شقايق بودم
در بند گشودن حقايق بودم
ديشب كه دوباره از خطر صحبت شد
من با نظر عشق موافق بودم

پيام ميخواست به عنوان آخرين كلام بيت زير را بخواند:
گفت يك شب شير در زنجير هم
ميتوان جنگيد با تقدير هم

گرچه در نتيجه تلاشهاي بي وقفه روشنفكران افغان و روزنامه نگاران در سراسر جهان از جمله فدراسيون جهاني روزنامه نگاران (WJF) عليرضا پيام سيستاني و ميرحسين مهدوي پس از 8 روز از زندان كابل رها شدند اما در تاريخ 17 جولاي يعني دقيقا يك ماه پس از اولين دستگيري شان توسط دارلافتا محكوم به مرگ شدند.
اين حكم با وجود مخالفت هاي جهاني و داخلي هنوز پابرجاست.
پيام و حسين ميخواهند به افغانستان بازگردند تا با «آفتاب» خود "نورافشاني" كنند، اما اين حكم كه در دادگاهي بدون رعايت ابتدايي ترين موازين حقوق بشر براي آنها صادر شده است و اين كه عملا هر جوان بنيادگرايي در كوچه و خيابان ميتواند اين حكم را به اجرا در بياورد مانع از بازگشت آنهاست.

اين گزارش نتيجه گفتگوهاي تلفني و حضوري با معصومه آتش فراز، صالحه محقق، هادي خطيبي، عليرضا پيام سيستاني و ميرحسين مهدوي است.

تقديم به همسرم صالحه محقق

اي دختر هندو كه مسلمان شده بودي
از قامت زرتشت پشيمان شده بودي
برگ از سرو دامان و رختان تو ميريخت
در سال زمين فصل زمستان شده بودي
زرتشت مرا در خم گيسوت شكستي
آن شب «شب معراج» كه شيطان شده بودي
در مريم چشمان تو انجيل ورق خورد
مانند خدا تازه و عريان شده بودي
من آمدم از آن طرف جاده اندوه
با ديدن من سخت هراسان شده بودي
گفتم كه خداوند ترا بوسه فرستاد
در بين ملائك گل ايمان شده بودي
پيغمبر چشمان تو شدم، حضرت حوا
آن روز كه هندوي گريزان شده بودي
ـــــ
در هند نگاه تو پناهنده عشقم
اي كاش مسلمان مسلمان شده بودي
ميرحسين مهدوي
كابل 26/3/1382
يك شب قبل از بازداشت

پدر اي آينه ي شفاف زندگي
پدر اي سبزه زار عشق
دوستت دارم براي هميشه
اي جويبار محبت
اي سرزمين صفا
اي خداي خوبي ها

خاطره 9 ساله اين شعر را به پدرش ميرحسين مهدوي در زندان كابل تقديم كرد.

Copyright: khosro Shemiranie- Shahrvand

تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 

در همين زمينه:

دنبالک:
http://khabarnameh.gooya.com/cgi-bin/gooya/mt-tb.cgi/1473

فهرست زير سايت هايي هستند که به '«آفتاب» افغانستان با فتوا غروب نميكند! داستان دو روزنامه نگار محكوم به مرگ، شهروند' لينک داده اند.
Copyright: gooya.com 2016